《زندگی جدید با تو》p43
.
.
.
.
.
+:تهیونگ....باید یه چیزی بهت بگم
_:بگو عزیزم
+:تو منو به خاطر وارث میخوای یا واقعا دوسم داری؟
_: تهیونگ یه آه کوچیک میکشه و دست ا/ت رو میگره و با
شستشاون رو نوازش میکنه......ا/ت...من اولش تو رو برای وارث میخواستم....ولی بعدش...یعنی همونموقع که بهت اعتراف کردم...تو رو برای خودت میخواستم...و الان هم واقعا عاشقت هستم...حتی اگر بچه هم نخواستی برام مهم نیست.... من تو رو میخوام...به حضور تو کنارم نیاز دارم عزیزم...* تهیونگ دست هاش رو دور کمر ا/ت حلقه میکنه و بدن اون رو به بدن خودش نزدیک میکنه...یک بوسه آروم رو روی پیشونی اون میزاره..چند لحظه لب هاش روی پوست اون میمونه....دست هاش رو کمی شل میکنه تا بتونه به صورت زیبای عشقش نگاه کنه....
_:عزیزم...تو به من اعتماد نداری
+:.......دارم
_:خب...پس وقتی بهت میگم خیلی دوست دارم باور کن
+:تهیونگ....باید یه چیزی بهت بگم..
_: بگو
+:......
_: عروسک داری منو نگران میکنی
.
.
.
.
+:تهیونگ....باید یه چیزی بهت بگم
_:بگو عزیزم
+:تو منو به خاطر وارث میخوای یا واقعا دوسم داری؟
_: تهیونگ یه آه کوچیک میکشه و دست ا/ت رو میگره و با
شستشاون رو نوازش میکنه......ا/ت...من اولش تو رو برای وارث میخواستم....ولی بعدش...یعنی همونموقع که بهت اعتراف کردم...تو رو برای خودت میخواستم...و الان هم واقعا عاشقت هستم...حتی اگر بچه هم نخواستی برام مهم نیست.... من تو رو میخوام...به حضور تو کنارم نیاز دارم عزیزم...* تهیونگ دست هاش رو دور کمر ا/ت حلقه میکنه و بدن اون رو به بدن خودش نزدیک میکنه...یک بوسه آروم رو روی پیشونی اون میزاره..چند لحظه لب هاش روی پوست اون میمونه....دست هاش رو کمی شل میکنه تا بتونه به صورت زیبای عشقش نگاه کنه....
_:عزیزم...تو به من اعتماد نداری
+:.......دارم
_:خب...پس وقتی بهت میگم خیلی دوست دارم باور کن
+:تهیونگ....باید یه چیزی بهت بگم..
_: بگو
+:......
_: عروسک داری منو نگران میکنی
۱۵۰
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.