عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 45☆
م.ت: فهمیدیم چرا سومی به بوی غذا حساس شده
تهیونگ: مامان چرا دق میدی آدمو خب بگو دیگه
م.ت: سومی بارداره
تهیونگ: چی!
تهیونگ از تعجب دهنش باز مونده بود
تهیونگ: تو بارداری سومی؟! واقعا؟
سومی: آره
تهیونگ از جاش بلند شد و گفت
تهیونگ: اووو یسسس زحماتم جواب داد
سومی با چشمای گشاد شده به تهیونگ نگاه کرد و با خجالت گفت
سومی: یااااا
پ.ت: خجالت نکش دخترم ما به راحت بودن تهیونگ عادت کردیم
م.ت: راست میگه
تیسا: بالاخره دارین برام داداش میارین اخجوننن
سومی: حالا که معلوم نیست چیه
تیسا: فرقی نداره چی باشه ولی خب داداش بهتره
همه از حرف تیسا خندشون گرفت
تهیونگ: سومی بیا بشین نباید سرپا بمونی زیاد
سومی: وا مگه چلاقم
تهیونگ: چلاق نیستی ولی حامله که هستی بدو بیا بشین
سومی رفت کنار تهیونگ نشست
م.ت: سوپ رو از سومی دور کنید حالش بد میشه
پ.ت: باشه
سومی: ممنون
همگی شروع به خوردن غذا کردیم و بعد از رفتیم سمت پذیرایی ولی تهیونگ دستمو کشید و برد پشت یکی از دیوار ها و لبامو به اسارت خودش در اورد و بعد از چند ثانیه ازم جدا شد
تهیونگ: ممنونم ازت عشقم
سومی: به نظرت مادر خوبی میشم؟
تهیونگ: معلومه من مطمئنم تو مادر فوق العاده ای میشی عشقم
دوباره بوسه ای به لب های سومی زد
سومی: خب دیگه بریم زشته تنها گذاشتیمشون
تهیونگ: باشه
هردو رفتیم داخل پذیرایی نشستیم و مشغول حرف زدن شدیم
تهیونگ: تیسا از این به بعد بائو خیلی مراقب سومی باشیا
تیسا: چشم مواظبم
تهیونگ: افرین دخترم
م.ت: خب نقشه ای داری تهیونگ؟
تهیونگ: آره یه نقشه عالی دارم
پ.ت: بگو ببینیم چیه نقشت
تهیونگ: خب ببینید سوریا توی دعواها خیلی به تیسا و نورا(همسر مرحوم تهیونگ) بد دهنی و بی احترامی میکنه کافیه فقط زمانی که داریم دعوا میکنیم مادرزنم اینجا باشه و حرفاش رو بشنوه
م.ت: خوبه امیدوارم موفق باشی فقط من چیکار باید بکنم
تهیونگ: توی روزی که مشخص میکنم باید برین پیش مادرزنم و یه سری چیزارو بهش بگین و بیاین اینجا
م.ت: اکی حله
تهیونگ: مرسی مامان
مادر تهیونگ لبخندی زد و بعد از اون شروع به صحبت کردن درباره چیزای مختلف کردیم
کپی ممنوع ❌
تهیونگ: مامان چرا دق میدی آدمو خب بگو دیگه
م.ت: سومی بارداره
تهیونگ: چی!
تهیونگ از تعجب دهنش باز مونده بود
تهیونگ: تو بارداری سومی؟! واقعا؟
سومی: آره
تهیونگ از جاش بلند شد و گفت
تهیونگ: اووو یسسس زحماتم جواب داد
سومی با چشمای گشاد شده به تهیونگ نگاه کرد و با خجالت گفت
سومی: یااااا
پ.ت: خجالت نکش دخترم ما به راحت بودن تهیونگ عادت کردیم
م.ت: راست میگه
تیسا: بالاخره دارین برام داداش میارین اخجوننن
سومی: حالا که معلوم نیست چیه
تیسا: فرقی نداره چی باشه ولی خب داداش بهتره
همه از حرف تیسا خندشون گرفت
تهیونگ: سومی بیا بشین نباید سرپا بمونی زیاد
سومی: وا مگه چلاقم
تهیونگ: چلاق نیستی ولی حامله که هستی بدو بیا بشین
سومی رفت کنار تهیونگ نشست
م.ت: سوپ رو از سومی دور کنید حالش بد میشه
پ.ت: باشه
سومی: ممنون
همگی شروع به خوردن غذا کردیم و بعد از رفتیم سمت پذیرایی ولی تهیونگ دستمو کشید و برد پشت یکی از دیوار ها و لبامو به اسارت خودش در اورد و بعد از چند ثانیه ازم جدا شد
تهیونگ: ممنونم ازت عشقم
سومی: به نظرت مادر خوبی میشم؟
تهیونگ: معلومه من مطمئنم تو مادر فوق العاده ای میشی عشقم
دوباره بوسه ای به لب های سومی زد
سومی: خب دیگه بریم زشته تنها گذاشتیمشون
تهیونگ: باشه
هردو رفتیم داخل پذیرایی نشستیم و مشغول حرف زدن شدیم
تهیونگ: تیسا از این به بعد بائو خیلی مراقب سومی باشیا
تیسا: چشم مواظبم
تهیونگ: افرین دخترم
م.ت: خب نقشه ای داری تهیونگ؟
تهیونگ: آره یه نقشه عالی دارم
پ.ت: بگو ببینیم چیه نقشت
تهیونگ: خب ببینید سوریا توی دعواها خیلی به تیسا و نورا(همسر مرحوم تهیونگ) بد دهنی و بی احترامی میکنه کافیه فقط زمانی که داریم دعوا میکنیم مادرزنم اینجا باشه و حرفاش رو بشنوه
م.ت: خوبه امیدوارم موفق باشی فقط من چیکار باید بکنم
تهیونگ: توی روزی که مشخص میکنم باید برین پیش مادرزنم و یه سری چیزارو بهش بگین و بیاین اینجا
م.ت: اکی حله
تهیونگ: مرسی مامان
مادر تهیونگ لبخندی زد و بعد از اون شروع به صحبت کردن درباره چیزای مختلف کردیم
کپی ممنوع ❌
۸۱.۴k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.