عشق مدرسه ای
ادامه داستان از زبان راوی
زنگ خورد و ا/ت به طرف کلاسش رفت و وارد کلاس شد معلم نیومده بود
داستان از زبان ا/ت
به در نگاه میکردم
راوی: دریچه آه میکشد
ا/ت:مرض دوباره که اومدی راحتم بزار
راوی:بهت که گفتم نوشتن داستانت دسته منه
ا/ت: باشه بابا جایزه نوبل که نمیگیری
راوی: نوشتن داستانت از گرفت جایزه نوبل هم بدتره
ا/ت: 😐😐
داستان از زبان راوی گل
معلم وارد کلاس شد و خودش رو معرفی کرد و بچه ها هم گفت خودشون رو معرفی کنن و بچه ها یکی یکی خودشون رو معرفی کردن معلم درس رو شروع کرد
تا اینکه زنگ خورد و درس رو تمام کرد
ا/ت: وای خسته شدم یکم دیگه میموندم مطمئن بودم میمردم داشتم بازی میکردم که جونگ کوک رو دیدم که اومد طرفم
ادامه داستان از زبان جونگ کوک
زنگ خورد و معلم درس رو تمام کرد داشتم تو حیاط قدم میزدم که ا/ت رو دیدم باید نقشه رو عملی کنم( در ادامه میفهمید) رفتم سمتش و باهاش صحبت کردم
جونگ کوک: سلام ا/ت چطوری
ا/ت: چقدر زود دختر خاله شدیم
جونگ کوک: مرض میای بعد از مدرسه با هم راه مدرسه رو تا خونه رو پیاده روی کنیم و بریم
ا/ت: باشه
جونگ کوک: خداحافظ میبینمت ( و یه چشمک به ا/ت زد)
ادامه داستان از زبان ا/ت
وقتی چشمک زد سرخ شدم نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم دست داد
راوی: اوخی عزیزم عاشق شدی
ا/ت: نخیرم من و عشق کی عاشق من میشه
راوی: خواهیم دید
داستان از زبان جونگ کوک
فکر کنم تا اینجای نقشه خوب پیش رفتم رفتم پیش بچه ها و بهشون گفتم
تهیونگ: چیشد چه کردی
شوگا: تند که نرفتی کم کم باشه
جونگ کوک: نه تا اینجا خوب پیش رفت
جیمین: میبینم گل کاشتی
جین : باید از این همچین انتضاری داشت
جیهوپ: مثل اینکه تجربه داره
نامجون: دختر کش اکیپمونه ( بچه ها همشون خوشگلن و دختر کش هستن این فیک و واقعیت نداره)
جونگ کوک: بهش گفتم راه مدرسه تا خونه رو باهم بریم و صحبت کنیم و بعد بهش چشمک زدم
همه اعضا با هم : جانممممم (با داد)
تهیونگ: خل شدی
جیمین: عاشقش شدی
جونگ کوک: نه بابا عشق چیه عاشق اون
جیهوپ: مطمئنم دختر خوبیه
شوگا: آره با جیهوپ موافقم
جین: اگر عاشقش شدی چی
جونگ کوک: عاشقش نمیشمممممم( بلند )
تهیونگ : عه کر شدیم باشه بابا طبق نقشه
جونگ کوک: قراره کلی بخندیم
بقیه ی اعضا: آره ...
زنگ خورد و ا/ت به طرف کلاسش رفت و وارد کلاس شد معلم نیومده بود
داستان از زبان ا/ت
به در نگاه میکردم
راوی: دریچه آه میکشد
ا/ت:مرض دوباره که اومدی راحتم بزار
راوی:بهت که گفتم نوشتن داستانت دسته منه
ا/ت: باشه بابا جایزه نوبل که نمیگیری
راوی: نوشتن داستانت از گرفت جایزه نوبل هم بدتره
ا/ت: 😐😐
داستان از زبان راوی گل
معلم وارد کلاس شد و خودش رو معرفی کرد و بچه ها هم گفت خودشون رو معرفی کنن و بچه ها یکی یکی خودشون رو معرفی کردن معلم درس رو شروع کرد
تا اینکه زنگ خورد و درس رو تمام کرد
ا/ت: وای خسته شدم یکم دیگه میموندم مطمئن بودم میمردم داشتم بازی میکردم که جونگ کوک رو دیدم که اومد طرفم
ادامه داستان از زبان جونگ کوک
زنگ خورد و معلم درس رو تمام کرد داشتم تو حیاط قدم میزدم که ا/ت رو دیدم باید نقشه رو عملی کنم( در ادامه میفهمید) رفتم سمتش و باهاش صحبت کردم
جونگ کوک: سلام ا/ت چطوری
ا/ت: چقدر زود دختر خاله شدیم
جونگ کوک: مرض میای بعد از مدرسه با هم راه مدرسه رو تا خونه رو پیاده روی کنیم و بریم
ا/ت: باشه
جونگ کوک: خداحافظ میبینمت ( و یه چشمک به ا/ت زد)
ادامه داستان از زبان ا/ت
وقتی چشمک زد سرخ شدم نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم دست داد
راوی: اوخی عزیزم عاشق شدی
ا/ت: نخیرم من و عشق کی عاشق من میشه
راوی: خواهیم دید
داستان از زبان جونگ کوک
فکر کنم تا اینجای نقشه خوب پیش رفتم رفتم پیش بچه ها و بهشون گفتم
تهیونگ: چیشد چه کردی
شوگا: تند که نرفتی کم کم باشه
جونگ کوک: نه تا اینجا خوب پیش رفت
جیمین: میبینم گل کاشتی
جین : باید از این همچین انتضاری داشت
جیهوپ: مثل اینکه تجربه داره
نامجون: دختر کش اکیپمونه ( بچه ها همشون خوشگلن و دختر کش هستن این فیک و واقعیت نداره)
جونگ کوک: بهش گفتم راه مدرسه تا خونه رو باهم بریم و صحبت کنیم و بعد بهش چشمک زدم
همه اعضا با هم : جانممممم (با داد)
تهیونگ: خل شدی
جیمین: عاشقش شدی
جونگ کوک: نه بابا عشق چیه عاشق اون
جیهوپ: مطمئنم دختر خوبیه
شوگا: آره با جیهوپ موافقم
جین: اگر عاشقش شدی چی
جونگ کوک: عاشقش نمیشمممممم( بلند )
تهیونگ : عه کر شدیم باشه بابا طبق نقشه
جونگ کوک: قراره کلی بخندیم
بقیه ی اعضا: آره ...
۷.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.