پارت 30 فصل 2 دزد پنهان
پارت 30 فصل 2 دزد پنهان
کورالین: دوست... دارم
نه این امکان نداره اون منو دوست نداشت از من متنفر بود یهو چی شد که...نه نمیشه من چم شد یهو سریع اومدم بیرون درو بستم و بهش تکیه دادم قلبم داشت از دهنم میومد بیرون وای سریع رفتم سمت تلفن و زنگ زدم به دکتر
دکتر : بله
پدر جین : سریع سریع بیا اینجا زود باش
قط کردم حالم خوب نبود یهو چم شد من که چیزیم نبود رفتم جلوی در ورودی و منتظر دکتر موندم بعد از یه ربع رسید
دکتر : چیشده باز چیکار کردی
( این دکتره با پدر جین دوست صمیمی هستن اون دکتر بخش شکنجه گاه بود که ا/تو نجات داد این دکتر عمارته )
پدر جین : حالش بده توی اون اتاقه
دکتر رفت سمت اتاق دستگیره رو کشید و رفت داخل با دیدن کورالین که بیجون کنار کمد افتاده بود دویید سمتش
دکتر : کی دست از این کارات بر میداری
پدر جین : حالش خوبه؟
بهم زیر چشمی نگاه کرد
دکتر : تاحالا ندیدم حال کسایی که زدیشونو بپرسی
پدر جین : فقط میخوام نمیره همین
دکتر : احساس میکنم ایندفعه فرق میکنه
پدر جین : اشتباه حس میکنی الانم کارتو بکن
دکتر چشمشو به کارش دوخت
................
بعد از نیم ساعت نشسته بودم و نگاه میکردم بلندش کرد و رو تخت گزاشتش و سِرُم بهش وصل کرد
دکتر : حالش زیاد وخیم نبود ولی امکان عفونت زخم اشو خیلی زیاد بود تا کی میخوای به این کارات ادامه بدی؟
پدر جین : باید درس بگیره تا دیگه از این کارا نکنه
دکتر : هنوزم عوض نشدی
3 تا ورق قرص از تو کیفش دراورد و گزاشت رو میز
دکتر : پشت قرصا نوشته کی باید خورده شه سر وقت بهش بده تا خوب بشه
پدر جین : باشه
رفت سمت در و بیرون رفت نشستم کنار کورالین بهش خیره شدم یعنی واقعا دوسم داشت؟ اولین نفریه که بهم میگه دوسم داره چطور میتونه با این همه شکنجه منو دوست داشته باشه چطور میشه نفهمیدم کی ولی همونجا خوابم برد
..........
ا/ت ویو
صبح با نوری که مستقیم به چشمم میخورد چشمامو باز کردم گیج به اطراف نگاه کردم وقتی به خودم اومدم دست و صورتم و شستم لباسامو عوض کردمو رفتم پایین جک و رئیس بودن
تا رسیدم پایین صداش اومد که با خنده میگفت :
جک : بعد از سالها انتظار اومدی
ا/ت : آره اومدم
رئیس : بیا بشین صبحونتو بخور
رفتم نشستم سر میز داشتم صبحونمو میخوردم
رئیس : امروز یه ماموریت داریم
هر دومون به رئیس نگاه کردیم
خندش گرفت
رئیس : چرا اینطوری نگاه میکنید
منو جک بهم نگاه کردیم و خندیدیم
رئیس: خب داشتم میگفتم ماموریت داریم
جک : مال منه
رئیس : نه مال ا/ته
جک : چرا به من یه ماموریت نمیدی؟
رئیس : مگه با ا/ت نرفتی
جک : اونم مال ا/ت بود با اصرار من به منم دادی
رئیس : بعدی مال تو قول میدم
جک : همش قول میدی ولی
رئیس : خب ا/ت بعد از صبحونه برات توضیح میدم یکم سخته ولی تو میتونی
ا/ت : باشه
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
کورالین: دوست... دارم
نه این امکان نداره اون منو دوست نداشت از من متنفر بود یهو چی شد که...نه نمیشه من چم شد یهو سریع اومدم بیرون درو بستم و بهش تکیه دادم قلبم داشت از دهنم میومد بیرون وای سریع رفتم سمت تلفن و زنگ زدم به دکتر
دکتر : بله
پدر جین : سریع سریع بیا اینجا زود باش
قط کردم حالم خوب نبود یهو چم شد من که چیزیم نبود رفتم جلوی در ورودی و منتظر دکتر موندم بعد از یه ربع رسید
دکتر : چیشده باز چیکار کردی
( این دکتره با پدر جین دوست صمیمی هستن اون دکتر بخش شکنجه گاه بود که ا/تو نجات داد این دکتر عمارته )
پدر جین : حالش بده توی اون اتاقه
دکتر رفت سمت اتاق دستگیره رو کشید و رفت داخل با دیدن کورالین که بیجون کنار کمد افتاده بود دویید سمتش
دکتر : کی دست از این کارات بر میداری
پدر جین : حالش خوبه؟
بهم زیر چشمی نگاه کرد
دکتر : تاحالا ندیدم حال کسایی که زدیشونو بپرسی
پدر جین : فقط میخوام نمیره همین
دکتر : احساس میکنم ایندفعه فرق میکنه
پدر جین : اشتباه حس میکنی الانم کارتو بکن
دکتر چشمشو به کارش دوخت
................
بعد از نیم ساعت نشسته بودم و نگاه میکردم بلندش کرد و رو تخت گزاشتش و سِرُم بهش وصل کرد
دکتر : حالش زیاد وخیم نبود ولی امکان عفونت زخم اشو خیلی زیاد بود تا کی میخوای به این کارات ادامه بدی؟
پدر جین : باید درس بگیره تا دیگه از این کارا نکنه
دکتر : هنوزم عوض نشدی
3 تا ورق قرص از تو کیفش دراورد و گزاشت رو میز
دکتر : پشت قرصا نوشته کی باید خورده شه سر وقت بهش بده تا خوب بشه
پدر جین : باشه
رفت سمت در و بیرون رفت نشستم کنار کورالین بهش خیره شدم یعنی واقعا دوسم داشت؟ اولین نفریه که بهم میگه دوسم داره چطور میتونه با این همه شکنجه منو دوست داشته باشه چطور میشه نفهمیدم کی ولی همونجا خوابم برد
..........
ا/ت ویو
صبح با نوری که مستقیم به چشمم میخورد چشمامو باز کردم گیج به اطراف نگاه کردم وقتی به خودم اومدم دست و صورتم و شستم لباسامو عوض کردمو رفتم پایین جک و رئیس بودن
تا رسیدم پایین صداش اومد که با خنده میگفت :
جک : بعد از سالها انتظار اومدی
ا/ت : آره اومدم
رئیس : بیا بشین صبحونتو بخور
رفتم نشستم سر میز داشتم صبحونمو میخوردم
رئیس : امروز یه ماموریت داریم
هر دومون به رئیس نگاه کردیم
خندش گرفت
رئیس : چرا اینطوری نگاه میکنید
منو جک بهم نگاه کردیم و خندیدیم
رئیس: خب داشتم میگفتم ماموریت داریم
جک : مال منه
رئیس : نه مال ا/ته
جک : چرا به من یه ماموریت نمیدی؟
رئیس : مگه با ا/ت نرفتی
جک : اونم مال ا/ت بود با اصرار من به منم دادی
رئیس : بعدی مال تو قول میدم
جک : همش قول میدی ولی
رئیس : خب ا/ت بعد از صبحونه برات توضیح میدم یکم سخته ولی تو میتونی
ا/ت : باشه
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۳۴.۸k
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.