منو یادت میاد ؟
پارت ۱۰
(راوی)
بابا : باید تو جلسات درمانی شرکت کنی ، من نمیدونم دکتر بعد اینکه فهمید براش شخص مهمی تو گذشته بودی برای درمان چی پیشنهاد میکنه اما اینو بدون باید آماده باشی
یونگی : فهمیدم هر چی شما بگید
ب : خوبه
(آلا)
بعد اینکه اون پسره یونگی رفت کسی چیزی نمیگفت از شاهین پرسیدم که کیه اما جواب نمیداد یونگی بعد یکم حرف زدن با ، بابام برگشت پیشمون
با برگشت اون بابا اشاره داد که بیا میریم
- شاهین من میرم بابا میگه بریم
ش: باشه منم الان میام
از بقیه خدافظی کردن که یونگی دستمو گرفت و گفت : بغلت کنم ؟
با چشمانی از حدقه بیرون اومده داشتم نگاش میکردم تا خواستم جواب بدم منو بغل کرد بعد هم با شاهین رفتیم سمت مامان بابا
تا رسیدیم به ماشین چیزی نگفتم اما بعد اینکه سوار شدیم به بابا گفتم : اون پسره یعنی یونگی چی بهت گفت ؟؟
ب: اون دوستت بود یادت نمیاد برای همین وقتی تورو دید انقدر ناراحت
- اها خب چرا به خودم نگفت ؟؟
ب : اممم .. خب گفت که میخواد تو جلاسات درمانی شرکت کنه
- اها
تا رسیدن به خونه دیگه چیزی نگفتم و به حرفای بابا و شاهین در مورد کار گوش دادم بعد رسیدن به خونه یه شب بخیر گفتم و رفتم اتاقم با همون لباسا خودمو انداختم رو تخت ، کل شبو به یونگی فکر میکردم که چرا وقتی گریه میکرد میگفت ببخشید یا چرا تا این حد ناراحت بود فکرم خیلی درگیر بود تا اینکه از فکر و خیال زیاد خوابم برد
(فلش بک به چند روز بعد ، روز کنسرت)
........
ادامه دارد
میدونم این پارت چرت بود اما برای پارت بعد لایک کن
#بی تی اس #فیک #یونگی #رمان #شوگا
#BTS #Suga
(راوی)
بابا : باید تو جلسات درمانی شرکت کنی ، من نمیدونم دکتر بعد اینکه فهمید براش شخص مهمی تو گذشته بودی برای درمان چی پیشنهاد میکنه اما اینو بدون باید آماده باشی
یونگی : فهمیدم هر چی شما بگید
ب : خوبه
(آلا)
بعد اینکه اون پسره یونگی رفت کسی چیزی نمیگفت از شاهین پرسیدم که کیه اما جواب نمیداد یونگی بعد یکم حرف زدن با ، بابام برگشت پیشمون
با برگشت اون بابا اشاره داد که بیا میریم
- شاهین من میرم بابا میگه بریم
ش: باشه منم الان میام
از بقیه خدافظی کردن که یونگی دستمو گرفت و گفت : بغلت کنم ؟
با چشمانی از حدقه بیرون اومده داشتم نگاش میکردم تا خواستم جواب بدم منو بغل کرد بعد هم با شاهین رفتیم سمت مامان بابا
تا رسیدیم به ماشین چیزی نگفتم اما بعد اینکه سوار شدیم به بابا گفتم : اون پسره یعنی یونگی چی بهت گفت ؟؟
ب: اون دوستت بود یادت نمیاد برای همین وقتی تورو دید انقدر ناراحت
- اها خب چرا به خودم نگفت ؟؟
ب : اممم .. خب گفت که میخواد تو جلاسات درمانی شرکت کنه
- اها
تا رسیدن به خونه دیگه چیزی نگفتم و به حرفای بابا و شاهین در مورد کار گوش دادم بعد رسیدن به خونه یه شب بخیر گفتم و رفتم اتاقم با همون لباسا خودمو انداختم رو تخت ، کل شبو به یونگی فکر میکردم که چرا وقتی گریه میکرد میگفت ببخشید یا چرا تا این حد ناراحت بود فکرم خیلی درگیر بود تا اینکه از فکر و خیال زیاد خوابم برد
(فلش بک به چند روز بعد ، روز کنسرت)
........
ادامه دارد
میدونم این پارت چرت بود اما برای پارت بعد لایک کن
#بی تی اس #فیک #یونگی #رمان #شوگا
#BTS #Suga
۶.۴k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.