مطمئنی آخه من پارت ۹

جیمین:بیا خونه من تنها با خواهرم زندگی میکنم
ات:نه مرسی خونه خودمون راحت ترم
جیمین:اوممم خب میخوای من بیام خونتون
ات:شما (تعجب)
جیمین:هوممم ببخشید فکر احمقانه ای بود
ات:نه میتونید بیاید
توی دلم یه ذوق عجیبی داشتم گفتم :میدونم گفتی نیام ....چی یه لحضه صبر کن گفتی بیام ؟
ات:اره بیاید
جیمین:امم خب الان ساعت ۹ بربم خونتون
ات:بزارید برم کیفم رو بیارم
توی خونه ات :
جیمین:خونت چه نقلی و خوشگله
ات:اوممم مرسی بفرمایید سر میز شام امادست
با ات رفتیم پشت میز نشستیم
جیمین:رامن ؟😳
ات:اره دوست ندارید
جیمین: تاحالا نخوردم بخاطر اینکه مواد نگه دارنده داره ادم رو چاق میکنه
ات:حالا این یه بار رو بخورید
جیمین ویو
یه قاشق ازش خودرم طمع بهشت میداد شروع کردم تند خوردند
ات:اروم بخورید
جیمین :اخه خیلی خوشمزست (با دهت پر)
ات با قاشقش یکم کیمچی گذاشت رو قاشقم تعجب کردم :اوممم مر..س...ی
ات:واقعا کلمه مرسی رو به زبون اوردی (تعجب)
جیمین :نه کی گفت
بعد از غذا :
ات:ببخشید برای لباس تو خونتون من لباسام اندازتون نیست
جیمین:امم الان به یکی میگم از خونه بیاره
به ...پیام دادم تا برام لباس بیارع ادرسم بهش گفتم

بعد از چند دقیقه زنگ خونه خورد ات رفت درو باز کرد که یه دختر جلوی در بود
یجی:خجالت نمیکشی دختره پسر باز
ات:چی میگی
یجی :دوست پسر من تو خونه ی تو چیکار میکنه ؟
ادمین:بنظرتون کی بود ؟
#سناریو #بی تی اس#جیمین