مافیای شب
مافیای شب p³³
رسیدن به بیمارستان، تهیونگ سریع رایا رو بغل کرد و بردش توی بیمارستان، تا اینکه یکی از پرستار ها اون و دید.
پرستار: ببخشید میتونم کمکتون کنم؟
تهیونگ: همسرم بارداره، یهو دردش گرفت، ولیودر هین راه بیهوش شد، خیلی داغه (بغض)
پرستار: بیاریدش اینجا ...خانم دکتر رو صدا کنید!
بعد از پنج دقیقه یه دکتر ادند داخل و شروع کر به معاینه ی رایا!
تهیونگ: خانم دکتر اتفاقی برای همسرم افتاده؟
دکتر: آقای...
تهیونگ: کیم،کیم تهیونگ
دکتر: آقای کیم باید بهتون بگم که همسرتون بر اثر شکی که تا الان بهشون وارد شده احتمال اینکه زایمانشون زود ارس باشه رو میبره بالا. ولی باید خود دکترشون معاینشون کنن تا ببینم این احتمال زیاده یا کم!
تهیونگ: اگر زود ارس باشه اتفاق بدی براشون میوفته؟
دکتر: نه. نه اتفاقی نمیافته ولییی...باید هواستون باشه چون ایشون دوقلو باردارن و اینه که خیلی خطر داره.
تهیونگ: منظورتون و نمیفهمم؟
دکتر: ببینید اگر زایمان زود راس باشه ممکنه که یکی از بجه ها یه مریضی برای زه چند ماهی بگیره. مثلا چند ماه توی دستگاه بمونه! و این بچه رو ضعیف میکنه!
تهیونگ: ا...الان من باید چیکار کنم؟
دکتر: سعی کنید زیاد استرس نگیره! و اینکه فردا ببریدش چکاب پیش دکتر خودش!
تهیونگ: بله حتما...کی میتونم همسرم رو ببرم؟
دکتر: بعد از تموم شدن سرمش.
تهیونگ: تهیونگ خیلی ممنون.
بعد از حرف زدن با دکتر تهیونگ زنگ زد به جیهوپ
تهیونگ: الو سلام ...ببخشید بیدار شدی؟
جیهوپ: ته...چی شده؟ این وقت شب زنگ زدی؟
تهیونگ: میگم سانی فردا مطب هستش دیگه؟
جیهوپ: آره!
تهیونگ: بهش بگو فردا اول صبح ما اونجاییم!
جیهوپ: وایییی..تهیونگ واقعا که .. ساعت سه و پنج دقیقه زنگ زدی که اینو بگی؟ وایسا ببینم؟ اتفاقی برای رایا افتاده؟ چیکار کردی با خواهر من (جیهوپ، یونگی برادر ناتنی رایان!)
تهیونگ: نه نه نه،چیزی نیست؟
جیهوپ: فردا من و یونگی تورو توی مطب میبینیم!
تهیونگ: خ..خیلی خوب باشه!
رفتم توی اتاق رایا.. بیهوش بود از جیمین و کوک خواستم که برن خونه من و رایا باهم میایم، و اونا هم رفتن!
*یک ساعت بعد ساعت ۴ صبح*
رایا با صدای ضعیفی تهیونگ رو صدا کرد.
رایا: ت..تهیونگ! من کجام؟ بچه هام خوبن؟
تهیونگ: رایا حالت خوبه؟ درد داری؟ چیزی میخوای؟
رایا: حالم خوبه؟ یهو چی شد؟
تهیونگ: فردا برات همه چیو و توضیح میدم حالا بلند شو بریم خونه
*فردا ساعت ۹ و نیم صبح)
رایا: تهیونگ چرا من و برداشتی آووردر اینجا؟ اونا...اونا یونگی و جیهوپ نیستن؟
تهیونگ: ای وایییی بر من!
یونگی : به به سلام مامان خوشگله چطوری؟ ایم قند عسل های دایی چطورن؟
جیهوپ: لگد میزنن؟ اذیتت میکنن؟
رایا: سلام، بله به دایی هاشون رفتن انقدر شیطونن..وایسا ببینم شماها اینجا چیکار میکنید؟ شماها هم باردارین؟ اومدیم چکاب (خنده)
جیهوپ: نخیر ما با شوهرت کار داشتیم!
رایا: اون وقت از کجا فهمیدین که ما این وقت صبح میایم اینجا؟؟!
یونگی: اممم چیزه...سانی منتظرته برو پیشش..
*رایا*
به زور یونگی و جیهوپ من و فرستادن توی اتاق چکاب .
سانی: سلام..چطوری؟
رایا: خوبم، اینا چرا اینجان؟
سانی: والا منم نمیدونم، بیخیال بخواب روی تخت.
خوابیدم روی تخت و سانی من و معاینه کرد.
رایا: حال بچه ها چطوره؟
سانی: خبر خوبی ندارم متاسفانه. به آقاییتون بگید بیان!
از روی تخت بلند شدم رفتم بیرون تا تهیونگ رو بیارم.
رایا: ته...شماها چیکار میکنن؟
تهیونگ: هیچی عزیزم... چی شد؟
رایا: بیا تو.
تهیونگ: الان میام.
با تهیونگ رفتیم اتاق سانی.
سانی: متاسفم ولی رایا باید بگم که تو زایمان زود ترس خواهی داشت. و اینکه تو خیلی ضعیف شدی ، باید استراحت کنی. تهیونگ هواست بهش باشه دیگه. میتونی حداقل دوماه مراقب زنت باشی دیگه؟!!
تهیونگ: یعنی ...یعنی وای نه.
رایا: تهیونگ تو یه چیزی میدونی به من نمیگی!
تهیونگ: (همه چی رو برای رایا و سانی تعریف کرد)
رایا: باورم نمیشه! من...من مادر خوبی برای بچه هام نمیشم!
تهیونگ: این حرف رو نزن. تو بهترین مادر در کره میشی! تقصیر منه که به تو بی توجهی کردم و بیشتر وقتم و توی اون سازمان خراب شده گذروندم.
رایا: ....
رسیدن به بیمارستان، تهیونگ سریع رایا رو بغل کرد و بردش توی بیمارستان، تا اینکه یکی از پرستار ها اون و دید.
پرستار: ببخشید میتونم کمکتون کنم؟
تهیونگ: همسرم بارداره، یهو دردش گرفت، ولیودر هین راه بیهوش شد، خیلی داغه (بغض)
پرستار: بیاریدش اینجا ...خانم دکتر رو صدا کنید!
بعد از پنج دقیقه یه دکتر ادند داخل و شروع کر به معاینه ی رایا!
تهیونگ: خانم دکتر اتفاقی برای همسرم افتاده؟
دکتر: آقای...
تهیونگ: کیم،کیم تهیونگ
دکتر: آقای کیم باید بهتون بگم که همسرتون بر اثر شکی که تا الان بهشون وارد شده احتمال اینکه زایمانشون زود ارس باشه رو میبره بالا. ولی باید خود دکترشون معاینشون کنن تا ببینم این احتمال زیاده یا کم!
تهیونگ: اگر زود ارس باشه اتفاق بدی براشون میوفته؟
دکتر: نه. نه اتفاقی نمیافته ولییی...باید هواستون باشه چون ایشون دوقلو باردارن و اینه که خیلی خطر داره.
تهیونگ: منظورتون و نمیفهمم؟
دکتر: ببینید اگر زایمان زود راس باشه ممکنه که یکی از بجه ها یه مریضی برای زه چند ماهی بگیره. مثلا چند ماه توی دستگاه بمونه! و این بچه رو ضعیف میکنه!
تهیونگ: ا...الان من باید چیکار کنم؟
دکتر: سعی کنید زیاد استرس نگیره! و اینکه فردا ببریدش چکاب پیش دکتر خودش!
تهیونگ: بله حتما...کی میتونم همسرم رو ببرم؟
دکتر: بعد از تموم شدن سرمش.
تهیونگ: تهیونگ خیلی ممنون.
بعد از حرف زدن با دکتر تهیونگ زنگ زد به جیهوپ
تهیونگ: الو سلام ...ببخشید بیدار شدی؟
جیهوپ: ته...چی شده؟ این وقت شب زنگ زدی؟
تهیونگ: میگم سانی فردا مطب هستش دیگه؟
جیهوپ: آره!
تهیونگ: بهش بگو فردا اول صبح ما اونجاییم!
جیهوپ: وایییی..تهیونگ واقعا که .. ساعت سه و پنج دقیقه زنگ زدی که اینو بگی؟ وایسا ببینم؟ اتفاقی برای رایا افتاده؟ چیکار کردی با خواهر من (جیهوپ، یونگی برادر ناتنی رایان!)
تهیونگ: نه نه نه،چیزی نیست؟
جیهوپ: فردا من و یونگی تورو توی مطب میبینیم!
تهیونگ: خ..خیلی خوب باشه!
رفتم توی اتاق رایا.. بیهوش بود از جیمین و کوک خواستم که برن خونه من و رایا باهم میایم، و اونا هم رفتن!
*یک ساعت بعد ساعت ۴ صبح*
رایا با صدای ضعیفی تهیونگ رو صدا کرد.
رایا: ت..تهیونگ! من کجام؟ بچه هام خوبن؟
تهیونگ: رایا حالت خوبه؟ درد داری؟ چیزی میخوای؟
رایا: حالم خوبه؟ یهو چی شد؟
تهیونگ: فردا برات همه چیو و توضیح میدم حالا بلند شو بریم خونه
*فردا ساعت ۹ و نیم صبح)
رایا: تهیونگ چرا من و برداشتی آووردر اینجا؟ اونا...اونا یونگی و جیهوپ نیستن؟
تهیونگ: ای وایییی بر من!
یونگی : به به سلام مامان خوشگله چطوری؟ ایم قند عسل های دایی چطورن؟
جیهوپ: لگد میزنن؟ اذیتت میکنن؟
رایا: سلام، بله به دایی هاشون رفتن انقدر شیطونن..وایسا ببینم شماها اینجا چیکار میکنید؟ شماها هم باردارین؟ اومدیم چکاب (خنده)
جیهوپ: نخیر ما با شوهرت کار داشتیم!
رایا: اون وقت از کجا فهمیدین که ما این وقت صبح میایم اینجا؟؟!
یونگی: اممم چیزه...سانی منتظرته برو پیشش..
*رایا*
به زور یونگی و جیهوپ من و فرستادن توی اتاق چکاب .
سانی: سلام..چطوری؟
رایا: خوبم، اینا چرا اینجان؟
سانی: والا منم نمیدونم، بیخیال بخواب روی تخت.
خوابیدم روی تخت و سانی من و معاینه کرد.
رایا: حال بچه ها چطوره؟
سانی: خبر خوبی ندارم متاسفانه. به آقاییتون بگید بیان!
از روی تخت بلند شدم رفتم بیرون تا تهیونگ رو بیارم.
رایا: ته...شماها چیکار میکنن؟
تهیونگ: هیچی عزیزم... چی شد؟
رایا: بیا تو.
تهیونگ: الان میام.
با تهیونگ رفتیم اتاق سانی.
سانی: متاسفم ولی رایا باید بگم که تو زایمان زود ترس خواهی داشت. و اینکه تو خیلی ضعیف شدی ، باید استراحت کنی. تهیونگ هواست بهش باشه دیگه. میتونی حداقل دوماه مراقب زنت باشی دیگه؟!!
تهیونگ: یعنی ...یعنی وای نه.
رایا: تهیونگ تو یه چیزی میدونی به من نمیگی!
تهیونگ: (همه چی رو برای رایا و سانی تعریف کرد)
رایا: باورم نمیشه! من...من مادر خوبی برای بچه هام نمیشم!
تهیونگ: این حرف رو نزن. تو بهترین مادر در کره میشی! تقصیر منه که به تو بی توجهی کردم و بیشتر وقتم و توی اون سازمان خراب شده گذروندم.
رایا: ....
۹.۵k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.