عاشقانه ایی به نام او A romance in her name part:17
چندروزی گذشت
چندروزکه نه ماه ها و سالها گذشت.
تویه این همه سال عشقشون نسبت به هم خیلی زیاد شده بود
ولی چه حیف که نه اون از حس اون یکی خبرداشت و نع اون یکی.
هرشب ا/ت داخل کتابچه ی کوچیکی که از سویی گرفته بود مینوشت:
از روزش،از احساسش،از وضع و حال زندگیش سویی که از ماجرا خبر داشت باید یه کاری میکرد سویی یه نامه رسون بود جونگکوک نمیتونست به کسی اعتماد کنه و درداشو به سویی میگفت ا/تم جز سویی کسیو نداشت و همه چیز و بهش گفت
اون نمیتونست ذره ذره حروم شدن عمر اربابش رو با بهترین دوستش جلوی چشماش ببینه
شاید ا/ت قبلا یه جاسوس بود ولی الان بهترین دوست برای سوییه
جونگکوکم طبق هروز و هرسالش کاراش و انجام میداد و توجهی به ا/ت نمیکرد چون میدونست اون وسط نمیتونه احساساتش و جمع کنه و لو میره
جین و تهیونگ برای کوک خیلی جوش زدن ولی الان هیچکس جز خودشون نمیتونست کاری کنه
جونگکوک برایه کاراش راحت بود چون ا/تو به عنوان همسر داشت و هرجا میرفت اونو به عنوان زنش معرفی میکرد
ولی قسمت خوب ماجرا اینجا بود که ا/ت مجبور نبود برای کوک بچه بیاره
کوک کار به کارش نداشت و این رفتارش واقعا ضایه تر از این بود که بهش توجه کنه
دیگه کم کم از رفتارای هم کلافه شده بودن و هیچکدومشون طاقت دوری از همو نداشتن باید سریعتر بهم اعتراف کنن
' زمان '
" صبح جمعه ی یه روز زمستانی "
ا/ت مثل همیشه کارشو انجام داد که زنگ خونه به صدا درومد
رفت سمت در و وقتی دید کیه خون جلوی چشماشو گرفت و چشماش اندازه ی کاسه گرد شد.....
این داستان ادامه دارد...
باورم نمیشه ساعت۲:۵۸ دیقه شب دارم فیک مینوسم الان شد۲:۵۹😐😐
چندروزکه نه ماه ها و سالها گذشت.
تویه این همه سال عشقشون نسبت به هم خیلی زیاد شده بود
ولی چه حیف که نه اون از حس اون یکی خبرداشت و نع اون یکی.
هرشب ا/ت داخل کتابچه ی کوچیکی که از سویی گرفته بود مینوشت:
از روزش،از احساسش،از وضع و حال زندگیش سویی که از ماجرا خبر داشت باید یه کاری میکرد سویی یه نامه رسون بود جونگکوک نمیتونست به کسی اعتماد کنه و درداشو به سویی میگفت ا/تم جز سویی کسیو نداشت و همه چیز و بهش گفت
اون نمیتونست ذره ذره حروم شدن عمر اربابش رو با بهترین دوستش جلوی چشماش ببینه
شاید ا/ت قبلا یه جاسوس بود ولی الان بهترین دوست برای سوییه
جونگکوکم طبق هروز و هرسالش کاراش و انجام میداد و توجهی به ا/ت نمیکرد چون میدونست اون وسط نمیتونه احساساتش و جمع کنه و لو میره
جین و تهیونگ برای کوک خیلی جوش زدن ولی الان هیچکس جز خودشون نمیتونست کاری کنه
جونگکوک برایه کاراش راحت بود چون ا/تو به عنوان همسر داشت و هرجا میرفت اونو به عنوان زنش معرفی میکرد
ولی قسمت خوب ماجرا اینجا بود که ا/ت مجبور نبود برای کوک بچه بیاره
کوک کار به کارش نداشت و این رفتارش واقعا ضایه تر از این بود که بهش توجه کنه
دیگه کم کم از رفتارای هم کلافه شده بودن و هیچکدومشون طاقت دوری از همو نداشتن باید سریعتر بهم اعتراف کنن
' زمان '
" صبح جمعه ی یه روز زمستانی "
ا/ت مثل همیشه کارشو انجام داد که زنگ خونه به صدا درومد
رفت سمت در و وقتی دید کیه خون جلوی چشماشو گرفت و چشماش اندازه ی کاسه گرد شد.....
این داستان ادامه دارد...
باورم نمیشه ساعت۲:۵۸ دیقه شب دارم فیک مینوسم الان شد۲:۵۹😐😐
۲۵.۷k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.