Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part7
امیرعلی: شما شیرین خانوم هستین؟
شیرین: بله خودم هستم
امیرعلی:از اشنایتون خوشبختم تعریفتون از اقا سعید شنیده بودم
شیرین: منم از اشنایتون خوشبختم
امیرعلی: من امیرعلی هستم
لبخندی زدم ک کیسه خرید هامو گرفت
امیرعلی: بدین براتون لیست کنم خریدهاتون
همنجور ک تو کامپیوتر ثبت میکرد
شیرین: شما درمورد بیمار اقای میکائل چیزی میدونید؟
تا اینو گفتم رنگش پرید و بهم یک نگاهی ریزی کرد و باز سرشو کرد تو کامپیوتر
امیرعلی: نه چطور؟
شیرین: امروز فهمیدم من تا ۱ سال حق بیرون رفتن از اینجا رو ندارم
امیرعلی: همهما همنطوریم
کیسه خریدمو داد دستم
امیرعلی: بفرمایید
شیرین: مرسی،یعنی شما میگید همه حق بیرون رفتن و استفا دادن ندارن
امیرعلی: نه ندارن اخه اینجا بیمارهایی خاص هستند پرستارشون نباید زود عوض بشه برای همین ۱ سال حداقل باید پرستار اینجا باشه
شیرین: من مشکلی با این ندارم مشکلم اینه ک چرا بهمنگفتن
امیرعلی: نمدونماگهکاری با من ندارید من برم
یک ممنون اروم گفتم و از فروشگاه زدم بیرون
تو حیاط ک رد میشدم خیلی چیزا توجه منو جلب میکرد مثل نیمکت ها مثل زمین بازی ک شبیه زمین بازی بچه ها بود و خب البته بگم من قبل اینک اینجا بیام تو گوگل این تیمارستان سرچ کرد ک بودش و قدیمی ترین تیمارستان ایرانه
رفتم تو اتاق ک میکائل نبود همنجور صبحانه رو اماده میکردم
میکائل:برای نهار میومدی دیگه
رومو چرخوندم ک با دیدنش یک ترسی تو وجودمو گرفت اخه دیشب زیاد بهش دقت نکرده بودم نصف بدنش تتو بود(زیرپوش تنش بود میکائل) و جای ابروش یک خط بود ک فکر کنم مال چاقو بود و یک هیکل ورزشکاری و یک قیافه سرد ک وقتی نگاش میکردی یاد غم قصت میوفتادی
شیرین: ببخشید
میکائل: از کلمه ببخشید متنفرم
شیرین: ببخ
حرفمو قورت دادم و چیزینگفتم
میکائل: چند سالته؟
شیرین: ۱۸ سالمه
میکائل: تو خیلی کوچکی نمتونم خیلی کارهارو باهات بکنم
Part7
امیرعلی: شما شیرین خانوم هستین؟
شیرین: بله خودم هستم
امیرعلی:از اشنایتون خوشبختم تعریفتون از اقا سعید شنیده بودم
شیرین: منم از اشنایتون خوشبختم
امیرعلی: من امیرعلی هستم
لبخندی زدم ک کیسه خرید هامو گرفت
امیرعلی: بدین براتون لیست کنم خریدهاتون
همنجور ک تو کامپیوتر ثبت میکرد
شیرین: شما درمورد بیمار اقای میکائل چیزی میدونید؟
تا اینو گفتم رنگش پرید و بهم یک نگاهی ریزی کرد و باز سرشو کرد تو کامپیوتر
امیرعلی: نه چطور؟
شیرین: امروز فهمیدم من تا ۱ سال حق بیرون رفتن از اینجا رو ندارم
امیرعلی: همهما همنطوریم
کیسه خریدمو داد دستم
امیرعلی: بفرمایید
شیرین: مرسی،یعنی شما میگید همه حق بیرون رفتن و استفا دادن ندارن
امیرعلی: نه ندارن اخه اینجا بیمارهایی خاص هستند پرستارشون نباید زود عوض بشه برای همین ۱ سال حداقل باید پرستار اینجا باشه
شیرین: من مشکلی با این ندارم مشکلم اینه ک چرا بهمنگفتن
امیرعلی: نمدونماگهکاری با من ندارید من برم
یک ممنون اروم گفتم و از فروشگاه زدم بیرون
تو حیاط ک رد میشدم خیلی چیزا توجه منو جلب میکرد مثل نیمکت ها مثل زمین بازی ک شبیه زمین بازی بچه ها بود و خب البته بگم من قبل اینک اینجا بیام تو گوگل این تیمارستان سرچ کرد ک بودش و قدیمی ترین تیمارستان ایرانه
رفتم تو اتاق ک میکائل نبود همنجور صبحانه رو اماده میکردم
میکائل:برای نهار میومدی دیگه
رومو چرخوندم ک با دیدنش یک ترسی تو وجودمو گرفت اخه دیشب زیاد بهش دقت نکرده بودم نصف بدنش تتو بود(زیرپوش تنش بود میکائل) و جای ابروش یک خط بود ک فکر کنم مال چاقو بود و یک هیکل ورزشکاری و یک قیافه سرد ک وقتی نگاش میکردی یاد غم قصت میوفتادی
شیرین: ببخشید
میکائل: از کلمه ببخشید متنفرم
شیرین: ببخ
حرفمو قورت دادم و چیزینگفتم
میکائل: چند سالته؟
شیرین: ۱۸ سالمه
میکائل: تو خیلی کوچکی نمتونم خیلی کارهارو باهات بکنم
۷.۰k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.