یین و یانگ (پارت ۶)
یهو در زدن ، عمه بود . در رو باز کردم و با کمک عمه ام وسایل رو داخل ماشین گذاشتم و رفتیم فرودگاه . یکم دور بود . رسیدیم فرودگاه و کارای لازم رو انجام دادیم . توی سالن نشسته بودیم که یهو دوستام اومدن داخل و به سمت من دویدن . تک تکشون رو بغل کردم و باهاشون خداحافظی کردم . همشون داشتن گربه می کردن . وقتی شماره پروازم رو گفتن ، با عمه هم خداحافظی کردم و سریع رفتم تا سوار بشم . به پشت سرم نگاه کردم و برای آخرین بار برای کسایی که بدرقه م می کردن دست تکون دادن . رفتم توی هواپیما و روی صندلیم نشستم . وای ! صندلیم کنار پنجره س ! از پنجره بیرون رو نگاه کردم ، دوستام هنوز توی فرودگاه بودن و داشتن از پشت شیشه برام دست تکون می دادن . لبخند تلخی زدم ، چقدر دوستشون دارم . کمربند هارو بستیم و هواپیما از زمین بلند شد . خیلی کیف داد . از صحنه ی زیبا ی پنجره چند تا عکس گرفتم و هندزفریم رو توی گوشم گذاشتم و به دنیای آهنگام پناه بردم . توی دنیا ی خودم بودم که بلندگو اعلام. کرد داریم از مرز ایران خارج میشیم . از پنجره بیرون رو نگاه کردم . به زمین نگاه کردم و با کشور مادریم خداحافظی کردم . به خودم قول دادم یه روزی برگردم ، در حالی که خیلی موفق تر ، مستقل تر و خوشحال ترم . به ایران خانوم قول دادم بر میگردم و اون موقع کاری ب اش انجام میدم . توی همین فکرا بودم که خوابم برد .
( ۴ ساعت بعد ) [ ایراد نگیرید من که نمیدونم تا اونجا چقدر راهه😐]
بلندگو اعلام کرد میخوایم بشینیم روی زمین . خانوم مسنی که کنارم بود بیدارم کرد و گفت : دخترم ، بیدار شو رسیدیم . فرود اومدن هن مثل بلند شدن عالی بود! کمربند هارو باز کردیم و کم کم پیاده شدیم . همین که پیاده شدم انگار که به دنیای جدیدی پا گذاشته بودم ، نسیم آرومی می وزید ، مردم چهره های کره ای داشتن و دور تا دورم رو نوشته های کره ای گرفته بودن . کارا رو انجام دادم و از فرودگاه اومدم بیرون . یه احساس رهایی داشتم . اونقدر خوشحال بودم که نمیتونم با هیچ کلمه ای توصیفش کنم . اول از همه باید می رفتم یه خونه اجاره کنم . پس به سمت محله های پایین شهر سئول راه افتادم .
( ۴ ساعت بعد ) [ ایراد نگیرید من که نمیدونم تا اونجا چقدر راهه😐]
بلندگو اعلام کرد میخوایم بشینیم روی زمین . خانوم مسنی که کنارم بود بیدارم کرد و گفت : دخترم ، بیدار شو رسیدیم . فرود اومدن هن مثل بلند شدن عالی بود! کمربند هارو باز کردیم و کم کم پیاده شدیم . همین که پیاده شدم انگار که به دنیای جدیدی پا گذاشته بودم ، نسیم آرومی می وزید ، مردم چهره های کره ای داشتن و دور تا دورم رو نوشته های کره ای گرفته بودن . کارا رو انجام دادم و از فرودگاه اومدم بیرون . یه احساس رهایی داشتم . اونقدر خوشحال بودم که نمیتونم با هیچ کلمه ای توصیفش کنم . اول از همه باید می رفتم یه خونه اجاره کنم . پس به سمت محله های پایین شهر سئول راه افتادم .
۸.۸k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.