رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ²⁵ ¤
________________________________________
دیگه نوبت رقص تانگوم شده بود
-------------------------
" اسم آهنگ رقصشون "
" Duncan Laurance "
------------------------
من رفتم تا لباسامو عوض کنم
آرتمیس هم با خودم بردم ( بسم الله دوباره دعوا هاشون شروع شد😐💔 )
آماندا : درش بیار
آرتمیس : چیوووووو
آماندا : لباسو از ظرفش😐 ( وای یاد این افتادم : اینو میگیری میریزی به کارت من 🤣💔
.....: شماره کافی بود
.....: ببند در تالار اندیشه رو برو گمشو 🤣🤣🤣💔 ، آرتمیس میفهمه چی میگم اگه نفهمیدید مهم نیس )
آرتمیس : آهاااااان ، بیا
آماندا : دکمه های اینو از پشت باز کن
آرتمیس : اکی
آماندا : لباسو بده
آرتمیس : وایسا بازش کنم ، بیا
آماندا : اکی ، خب پوشیدم ، تو زود تر از من برو میام الان
آرتمیس : اکی
چقد خوشگل شدم ، خیلی لباسش خوشگله انگار برای خود من دوختن
یه دور رقصو تو ذهنم مرور کردم ، این یوپ منو نندازه صلوات ( الهم صل علی محمد و آل محمد )
وارد سالن شدم ، همه دست زدن
این یوپ اومد وسط جایگاه رقص وایساد و با لبخند به من خیره شد
آروم آروم راه رفتم و رفتم سمت این یوپ
آهنگ پخش شد
دست این یوپ رو گرفتم و آروم آروم حرکت کردیم همه بهمون خیره شده بودن داشتیم به لحظه اوج آهنگ میرسیدیم
دیگه وقتش شده بود
دست این یوپ و گرفتم و بردم بالای سرم و دور خودم چرخیدم ( الان من میگم زیاد جالب به نظر نمیاد ولی خب برید اهنگو گوش کنید لحظه اوج آهنگ رو تصور کنید )
وقتی تموم شد برگشتم سمت این یوپ و سرامونو چسبوندیم بهم و چشمامونو بستیم
چیزی تا لحظه اوج دوم و اوج آخر نمونده بود ، که اون قسمت اصلیشه ، این یوپ باید بلندم کنه و بچرخه ، خدایا نیفتممممم آخه بگو میترسی گوه میخوری این رقصو میری
بسم الله داره میرسه
رسید !
این یوپ دستاشو گرفت زیر بغلم و انگار یه بالش بلند کرده باشه بلندم کرد و چرخید
همه دست زدن و جیغ و هورا کشیدن
انگار منتظر این لحظه نبودن
منم خاستم عادی نشون بدم دستامو باز کردم
چقد حس خوبی بود
این یوپ که انگار دنیا رو بهش داده بودی بهم نگاه میکرد
دیگه تموم شد و اومدم پایین و همه دست زدن
فیلمبردار دقیقا روبه روی ما بود و کامل فیلم گرفته بود
گفتم بزار ببینم
از فیلمبردار خواستم تا فیلمو بهم نشون بده
چه لحظه قشنگی بود ، به این یوپ گفتم تا بیاد نگاه کنه
دیگه وقت شام شده بود
تصمیم گرفتیم بریم تو باغ
رفتیم نشستیم روی قسمت مخصوص عروس داماد
این یوپ : راستی آماندا
آماندا : بله
این یوپ : یه مراسم هم تو عمارت هست ، همه بزرگای مافیا میان تا عروسی رئیس بزرگترین مافیا دنیا رو بگیرن
آماندا : نکوشیمون بزرگترین مافیا دنیا
این یوپ : 😐
___________________________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ²⁵ ¤
________________________________________
دیگه نوبت رقص تانگوم شده بود
-------------------------
" اسم آهنگ رقصشون "
" Duncan Laurance "
------------------------
من رفتم تا لباسامو عوض کنم
آرتمیس هم با خودم بردم ( بسم الله دوباره دعوا هاشون شروع شد😐💔 )
آماندا : درش بیار
آرتمیس : چیوووووو
آماندا : لباسو از ظرفش😐 ( وای یاد این افتادم : اینو میگیری میریزی به کارت من 🤣💔
.....: شماره کافی بود
.....: ببند در تالار اندیشه رو برو گمشو 🤣🤣🤣💔 ، آرتمیس میفهمه چی میگم اگه نفهمیدید مهم نیس )
آرتمیس : آهاااااان ، بیا
آماندا : دکمه های اینو از پشت باز کن
آرتمیس : اکی
آماندا : لباسو بده
آرتمیس : وایسا بازش کنم ، بیا
آماندا : اکی ، خب پوشیدم ، تو زود تر از من برو میام الان
آرتمیس : اکی
چقد خوشگل شدم ، خیلی لباسش خوشگله انگار برای خود من دوختن
یه دور رقصو تو ذهنم مرور کردم ، این یوپ منو نندازه صلوات ( الهم صل علی محمد و آل محمد )
وارد سالن شدم ، همه دست زدن
این یوپ اومد وسط جایگاه رقص وایساد و با لبخند به من خیره شد
آروم آروم راه رفتم و رفتم سمت این یوپ
آهنگ پخش شد
دست این یوپ رو گرفتم و آروم آروم حرکت کردیم همه بهمون خیره شده بودن داشتیم به لحظه اوج آهنگ میرسیدیم
دیگه وقتش شده بود
دست این یوپ و گرفتم و بردم بالای سرم و دور خودم چرخیدم ( الان من میگم زیاد جالب به نظر نمیاد ولی خب برید اهنگو گوش کنید لحظه اوج آهنگ رو تصور کنید )
وقتی تموم شد برگشتم سمت این یوپ و سرامونو چسبوندیم بهم و چشمامونو بستیم
چیزی تا لحظه اوج دوم و اوج آخر نمونده بود ، که اون قسمت اصلیشه ، این یوپ باید بلندم کنه و بچرخه ، خدایا نیفتممممم آخه بگو میترسی گوه میخوری این رقصو میری
بسم الله داره میرسه
رسید !
این یوپ دستاشو گرفت زیر بغلم و انگار یه بالش بلند کرده باشه بلندم کرد و چرخید
همه دست زدن و جیغ و هورا کشیدن
انگار منتظر این لحظه نبودن
منم خاستم عادی نشون بدم دستامو باز کردم
چقد حس خوبی بود
این یوپ که انگار دنیا رو بهش داده بودی بهم نگاه میکرد
دیگه تموم شد و اومدم پایین و همه دست زدن
فیلمبردار دقیقا روبه روی ما بود و کامل فیلم گرفته بود
گفتم بزار ببینم
از فیلمبردار خواستم تا فیلمو بهم نشون بده
چه لحظه قشنگی بود ، به این یوپ گفتم تا بیاد نگاه کنه
دیگه وقت شام شده بود
تصمیم گرفتیم بریم تو باغ
رفتیم نشستیم روی قسمت مخصوص عروس داماد
این یوپ : راستی آماندا
آماندا : بله
این یوپ : یه مراسم هم تو عمارت هست ، همه بزرگای مافیا میان تا عروسی رئیس بزرگترین مافیا دنیا رو بگیرن
آماندا : نکوشیمون بزرگترین مافیا دنیا
این یوپ : 😐
___________________________________________
۵.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.