DOCTORS OF GONGILL🥼part 77
جی هیون با ترس داخل خانه ی یونگی راه میرفت و ناخن هایش را از استرس میجوید. ساعت
ها از رفتن یونگی میگذشت و او با توجه به موقعیت، خیلی مضطرب شده بود.
ناگهان صدای رعد و برق بلند شد و جی هیون به وحشت افتاد. پالتویش را برداشت و در حالی
که از خانه بیرون میرفت، گفت: مین یونگی کجایی...
جی هیون جلوی برج یونگی ایستاده بود؛ دستش را سایه بان چشمش کرده بود و اطراف را
نگاه میکرد تا شاید یونگی را ببیند. اما وقتی اورا ندید، شروع کرد به دویدن. توجهی به هوای
سرد و باد های تند یا حتی قطرات باران نمیکرد و در خیابان میدوید. امیدوار بود حداقل جسد
یونگی را در حالی که از ون مشکی رنگی بیرون می افتاد، ببیند.
وقتی جی هیون احساس کرد کیلومتر ها دویده، از دور یونگی را دید که کشان کشان در باران
راه میرود و کامال خیس شده است.
جی هیون برای سالم دیدن یونگی، خدارا شکر کرد. دست هایش را دو طرف دهانش گذاشت و
داد زد: یا مین یونگی!
یونگی سرش را باال اورد و جی هیون را دید. با دیدن جی هیون، یونگی شروع کرد به گریه
کردن. زانو هایش شل شدند و روی زمین خیس خیابان افتاد. جی هیون با نگرانی به طرف
یونگی دوید و روبرویش زانو زد.
_ چی شده؟!
یونگی بجای جواب دادن به جواب جی هیون، دستش را گرف و او را در اغوش کشید. جی
هیون از حرکت یونگی شکه شد اما بدون پرسیدن سوالی، فقط دست هایش را دور یونگی حلقه
کرد و به او اجازه داد راحت خودش را خالی کند......
ها از رفتن یونگی میگذشت و او با توجه به موقعیت، خیلی مضطرب شده بود.
ناگهان صدای رعد و برق بلند شد و جی هیون به وحشت افتاد. پالتویش را برداشت و در حالی
که از خانه بیرون میرفت، گفت: مین یونگی کجایی...
جی هیون جلوی برج یونگی ایستاده بود؛ دستش را سایه بان چشمش کرده بود و اطراف را
نگاه میکرد تا شاید یونگی را ببیند. اما وقتی اورا ندید، شروع کرد به دویدن. توجهی به هوای
سرد و باد های تند یا حتی قطرات باران نمیکرد و در خیابان میدوید. امیدوار بود حداقل جسد
یونگی را در حالی که از ون مشکی رنگی بیرون می افتاد، ببیند.
وقتی جی هیون احساس کرد کیلومتر ها دویده، از دور یونگی را دید که کشان کشان در باران
راه میرود و کامال خیس شده است.
جی هیون برای سالم دیدن یونگی، خدارا شکر کرد. دست هایش را دو طرف دهانش گذاشت و
داد زد: یا مین یونگی!
یونگی سرش را باال اورد و جی هیون را دید. با دیدن جی هیون، یونگی شروع کرد به گریه
کردن. زانو هایش شل شدند و روی زمین خیس خیابان افتاد. جی هیون با نگرانی به طرف
یونگی دوید و روبرویش زانو زد.
_ چی شده؟!
یونگی بجای جواب دادن به جواب جی هیون، دستش را گرف و او را در اغوش کشید. جی
هیون از حرکت یونگی شکه شد اما بدون پرسیدن سوالی، فقط دست هایش را دور یونگی حلقه
کرد و به او اجازه داد راحت خودش را خالی کند......
۲۲.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.