•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_3
#همخونه_اخموی_من
برگشتم و از توی کمد کوله ام رو برداشتم
از کتابخونه ام کتاب شعر فروغ فرحزاد رو هم با یه دفترچه برای نکته برداری توی کیفم گذاشتم
یه نگاه سراسری به اتاقم انداختم
در اتاق بستم و رفتم سمت در خروجی کفشای اسپورت مشکیم پوشیدم
از خونه بیرون زدم بی بی مشغول گلدوناش بود نزدیکش شدم و یکم خم شدم و لپش بوسیدم و گفتم
_خب بی بی من دارم میرم مواظب خودت باش تا برگردم
بلند شد و دستاش شست و توی آغوشم گرفت صداش بغض دار شد و گفت
_دور سرت بگردم دخترم مواظب خودت باش گوشیتم بذار رو صدا
_خدا نکنه عشقم چشم بی بی فقط جواب ندادم بدون سر کلاسم دستت گیر نکنه رو زنگ زدنااااا
_من این حرفا حالیم نیست زنگ زدم جواب میدی وگرن میام دم اون دانشگاه
خنده ای کردم و تصور اینکه بی بی بیاد دم دانشگاه باحال بود چشمی گفتم که گفت
#𝙋𝙖𝙧𝙩_3
#همخونه_اخموی_من
برگشتم و از توی کمد کوله ام رو برداشتم
از کتابخونه ام کتاب شعر فروغ فرحزاد رو هم با یه دفترچه برای نکته برداری توی کیفم گذاشتم
یه نگاه سراسری به اتاقم انداختم
در اتاق بستم و رفتم سمت در خروجی کفشای اسپورت مشکیم پوشیدم
از خونه بیرون زدم بی بی مشغول گلدوناش بود نزدیکش شدم و یکم خم شدم و لپش بوسیدم و گفتم
_خب بی بی من دارم میرم مواظب خودت باش تا برگردم
بلند شد و دستاش شست و توی آغوشم گرفت صداش بغض دار شد و گفت
_دور سرت بگردم دخترم مواظب خودت باش گوشیتم بذار رو صدا
_خدا نکنه عشقم چشم بی بی فقط جواب ندادم بدون سر کلاسم دستت گیر نکنه رو زنگ زدنااااا
_من این حرفا حالیم نیست زنگ زدم جواب میدی وگرن میام دم اون دانشگاه
خنده ای کردم و تصور اینکه بی بی بیاد دم دانشگاه باحال بود چشمی گفتم که گفت
۶۲۲
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.