مافیای یونگی پارت8
یونگی:تو بغلم تکون خورد محکم بغلم کرد لبخند زدم بردمش درو زدم
اجوما:درو باز کرد اوه خوش اومدید بفرمایید
یونگی:سر تکون دادم رفتم تو بردم یکسر اتاقش لحاف رو کنار زدم گذاشتمش رو تخت روشو کشیدم اون واقعا خیلی کیوت بود نمیخواستم باهاش سرد رفتار کنم ولی اون لجباز بود همش لج میکرد حرفم گوش نمیداد رفتم پایین سوار ماشینم شدم روندم خونم
(شب ساعت ۹)
ا/ت:با صدای در اتاقم خواب بیدار شدم گیج خواب الود زل زدم بودم بیا تو(خواب الود)
اجوما:دخترم بیدار شو بابات صدا میکنه پایین برا شام
ا/ت:باشه الان میام پاشدم رفتم دستشویی کار های لازم رو گردم رفتم پایین رو صندلی نشستم بابا داشت شامش رو میخورد سلام آرومی بهش کردم جوابش با سر داد شروع کردم خوردن
جانگ:امروز چیکارا کردی
ا/ت:رفتیم لباس هامون خریدیم همین
جانگ:خوبه فردا نه پس فردا عروسیت هس خودتو آماده کن برا عروسی
ا/ت:سر تکون دادم باز پوکر شدم نمیخواستم هیچی بخورم پاشدم ممنون من سیرم رفتم بالا سمت اتاقم میخواستم سر خودمو گرم کنم رفتم سمت پی اس فور داشتم بازی میکردم
یونگی:تو خونه خودم بودم داشتم قهوه تلخم رو میخوردم به ا/ت فک میکردم یادم افتاد تو اون لباسش خیلی قشنگ شده بود موقع خوابیدنش لبخندی زدم هی یونگی خودتو جمع کن این کارا چیه داری میکنی پولی کشیدم رفتم سمت اتاق کارام کار میکردم
(ساعت ۳ شب)
ا/ت:چشام دیگه درد میکرد دست کشیدم از بازی به ساعت نگاه کردم شت یعنی ساعت ۳ شبه رفتم سمت تختم زود خودمو انداختم چشام رو بستم نفهمیدم کی خوابم برد
یونگی:اونقد سرم مشغوله کارا بود گردنم درد گرف ساعتم نگاه کردم اوه ساعت ۳ هس رفتم اتاقم لباس هام رو در اوردم حسش نداشتم لباس بپوشم همون جوری پریدم تخت کمی اینور اونور کردن خوابیدم
ببخشید ایندفعه کم شد واقعا امتحان هام پشت سر هم افتاده ببخشید خب امیدوارم خوشتون بیاد از فیک..
شرط نمیزارم چون واقعا خودم از این فیک این پارتش زیاد راضی نبودم کم بود ولی مجبورم ببخشید
اجوما:درو باز کرد اوه خوش اومدید بفرمایید
یونگی:سر تکون دادم رفتم تو بردم یکسر اتاقش لحاف رو کنار زدم گذاشتمش رو تخت روشو کشیدم اون واقعا خیلی کیوت بود نمیخواستم باهاش سرد رفتار کنم ولی اون لجباز بود همش لج میکرد حرفم گوش نمیداد رفتم پایین سوار ماشینم شدم روندم خونم
(شب ساعت ۹)
ا/ت:با صدای در اتاقم خواب بیدار شدم گیج خواب الود زل زدم بودم بیا تو(خواب الود)
اجوما:دخترم بیدار شو بابات صدا میکنه پایین برا شام
ا/ت:باشه الان میام پاشدم رفتم دستشویی کار های لازم رو گردم رفتم پایین رو صندلی نشستم بابا داشت شامش رو میخورد سلام آرومی بهش کردم جوابش با سر داد شروع کردم خوردن
جانگ:امروز چیکارا کردی
ا/ت:رفتیم لباس هامون خریدیم همین
جانگ:خوبه فردا نه پس فردا عروسیت هس خودتو آماده کن برا عروسی
ا/ت:سر تکون دادم باز پوکر شدم نمیخواستم هیچی بخورم پاشدم ممنون من سیرم رفتم بالا سمت اتاقم میخواستم سر خودمو گرم کنم رفتم سمت پی اس فور داشتم بازی میکردم
یونگی:تو خونه خودم بودم داشتم قهوه تلخم رو میخوردم به ا/ت فک میکردم یادم افتاد تو اون لباسش خیلی قشنگ شده بود موقع خوابیدنش لبخندی زدم هی یونگی خودتو جمع کن این کارا چیه داری میکنی پولی کشیدم رفتم سمت اتاق کارام کار میکردم
(ساعت ۳ شب)
ا/ت:چشام دیگه درد میکرد دست کشیدم از بازی به ساعت نگاه کردم شت یعنی ساعت ۳ شبه رفتم سمت تختم زود خودمو انداختم چشام رو بستم نفهمیدم کی خوابم برد
یونگی:اونقد سرم مشغوله کارا بود گردنم درد گرف ساعتم نگاه کردم اوه ساعت ۳ هس رفتم اتاقم لباس هام رو در اوردم حسش نداشتم لباس بپوشم همون جوری پریدم تخت کمی اینور اونور کردن خوابیدم
ببخشید ایندفعه کم شد واقعا امتحان هام پشت سر هم افتاده ببخشید خب امیدوارم خوشتون بیاد از فیک..
شرط نمیزارم چون واقعا خودم از این فیک این پارتش زیاد راضی نبودم کم بود ولی مجبورم ببخشید
۵۷.۱k
۲۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.