مرگ
_ اعصابم بهم ریخت تمام وسایلی که تو اتاق بابا بود رو زدم شکستم
@ کی داره وسایل اتاق گوجو رو میشکنه ؟
÷ من الان میرم نگاه میکنم
_ همه ی وسایل رو بهم ریختم
÷ ساکورا سان ؟
_ برو بیرون
÷ صداش خیلی ترسناک شده بود ... تا گفت برم بیرون رفتم
_ ای خدا دارم چیکار میکنم ... نمی دونم عصبانیتم رو سر کی خالی کنم
_ سرم و بار ها و بار ها کوبیدم به دیوار
_ می خواستم بمیرم ... توی این دنیا ... همیشه همه منو بازی دادن ... از بابام گرفته تا هر کسی که میشناسم ... اگه من بمیرم دیگه لازم نیست بابام نگران من باشه ... می تونه راحت روی شغلش تمرکز کنه
_ همه افراد جوجوتسو جلوی در بودن
_ و حرف های منو شنیدن ... به جز بابام ... چون هنوز نیومده بود
_ در اتاق باز بود همه منو دیدن چطوری داشتم سرمو می کوبیدم به دیوار
_ همه از این رفتار من وحشت کرده بودن
~ حالت____
_ نه نه نه نه نه نه نه خوب نیستم........
_ پنجره اتاق رو باز کردم رفتم رو لبه پنجره وایستادم ... این دفعه نمی خواستم بی نهایت رو فعال کنم ..
_ مرگ درد داره عمو نانامی؟
~ این کار رو نکن بچه جون ....
_ دستشو دراز کرده بود ... که خودمو پرت نکنم ...
_ سایونارا .....
# صبر کنننننننننننننننننننن ....
_ بابا ... چیزی نمی خوای بهم بگی برای آخرین بار ؟
# از اونجا بیا پایین دختر نازم ... این کار و با من نکن
_ چرا ؟ اگه من بمیرم می دونی چقدر زندگی کردن برای تو راحت تر میشه
# نه نه نه .... این کار و نکن مادرت منو تنها گذاشت رفت تو دیگه منو ترک نکن
_ خیلی گریه می کرد بابام
_ متاسفم بابا .... ولی من این مرگ رو ترجیح میدم
_ چشمام رو بستم خودمو پرت کردم ...
_ اما یهو حس کردم یکی دستم رو گرفت
_ بابام بود ...
# من نمیزارم... هرگز به خودم این اجازه رو نمیدم جلوی چشمام بمیری و من نتونم کاری بکنم
_ آوردم بالا پنجره رو محکم بست ... همه از این اتفاق خشکشون زده بود دهنشون باز مونده بود
# چطوری دلت اومد؟ می خواستی منو تنها بزاری ؟
_ بابا چرا منو گرفتی ؟ چرااااااااااااااا با داد گفت
# چرا نمی فهمی می دونی چرا چون تو .... از شانس بدم دخترمیییییییییییییییییی
_ چون شانست بد بود نیازی هم نبود منو نجات بدی .....
# از سر عصبانیتم حرف بدی بهش زدم
_ من هیچ وقت نتونستم اون دختری که تو می خواستی باشم ... چرا نزاشتی بمیرم هم تو از دست من راحت میشدی هم خودم از دست خودم
_ از اینکه همش باعث میشم آبروت بره راحت میشدی .... ولی تو نخواستی قبول کنی خودکشی من چقدر می تونه سود برای خودت داشته باشه
# چرا انقدر چرت و پرت میگی ساکورا ....
# انقدر این کلمه خودکشی تکرار نکن ... چون میره رو اعصابم
# یه نفس عمیق کشیدم و موهاشو ناز کردم
# ساکورا تو هیچ وقت آبرو منو نبردی ... چون تو دختر فوقالعاده ای هستی
# میدونی چرا چون تو دختر منی..... چطور میتونستم نجاتت ندم ....
@ کی داره وسایل اتاق گوجو رو میشکنه ؟
÷ من الان میرم نگاه میکنم
_ همه ی وسایل رو بهم ریختم
÷ ساکورا سان ؟
_ برو بیرون
÷ صداش خیلی ترسناک شده بود ... تا گفت برم بیرون رفتم
_ ای خدا دارم چیکار میکنم ... نمی دونم عصبانیتم رو سر کی خالی کنم
_ سرم و بار ها و بار ها کوبیدم به دیوار
_ می خواستم بمیرم ... توی این دنیا ... همیشه همه منو بازی دادن ... از بابام گرفته تا هر کسی که میشناسم ... اگه من بمیرم دیگه لازم نیست بابام نگران من باشه ... می تونه راحت روی شغلش تمرکز کنه
_ همه افراد جوجوتسو جلوی در بودن
_ و حرف های منو شنیدن ... به جز بابام ... چون هنوز نیومده بود
_ در اتاق باز بود همه منو دیدن چطوری داشتم سرمو می کوبیدم به دیوار
_ همه از این رفتار من وحشت کرده بودن
~ حالت____
_ نه نه نه نه نه نه نه خوب نیستم........
_ پنجره اتاق رو باز کردم رفتم رو لبه پنجره وایستادم ... این دفعه نمی خواستم بی نهایت رو فعال کنم ..
_ مرگ درد داره عمو نانامی؟
~ این کار رو نکن بچه جون ....
_ دستشو دراز کرده بود ... که خودمو پرت نکنم ...
_ سایونارا .....
# صبر کنننننننننننننننننننن ....
_ بابا ... چیزی نمی خوای بهم بگی برای آخرین بار ؟
# از اونجا بیا پایین دختر نازم ... این کار و با من نکن
_ چرا ؟ اگه من بمیرم می دونی چقدر زندگی کردن برای تو راحت تر میشه
# نه نه نه .... این کار و نکن مادرت منو تنها گذاشت رفت تو دیگه منو ترک نکن
_ خیلی گریه می کرد بابام
_ متاسفم بابا .... ولی من این مرگ رو ترجیح میدم
_ چشمام رو بستم خودمو پرت کردم ...
_ اما یهو حس کردم یکی دستم رو گرفت
_ بابام بود ...
# من نمیزارم... هرگز به خودم این اجازه رو نمیدم جلوی چشمام بمیری و من نتونم کاری بکنم
_ آوردم بالا پنجره رو محکم بست ... همه از این اتفاق خشکشون زده بود دهنشون باز مونده بود
# چطوری دلت اومد؟ می خواستی منو تنها بزاری ؟
_ بابا چرا منو گرفتی ؟ چرااااااااااااااا با داد گفت
# چرا نمی فهمی می دونی چرا چون تو .... از شانس بدم دخترمیییییییییییییییییی
_ چون شانست بد بود نیازی هم نبود منو نجات بدی .....
# از سر عصبانیتم حرف بدی بهش زدم
_ من هیچ وقت نتونستم اون دختری که تو می خواستی باشم ... چرا نزاشتی بمیرم هم تو از دست من راحت میشدی هم خودم از دست خودم
_ از اینکه همش باعث میشم آبروت بره راحت میشدی .... ولی تو نخواستی قبول کنی خودکشی من چقدر می تونه سود برای خودت داشته باشه
# چرا انقدر چرت و پرت میگی ساکورا ....
# انقدر این کلمه خودکشی تکرار نکن ... چون میره رو اعصابم
# یه نفس عمیق کشیدم و موهاشو ناز کردم
# ساکورا تو هیچ وقت آبرو منو نبردی ... چون تو دختر فوقالعاده ای هستی
# میدونی چرا چون تو دختر منی..... چطور میتونستم نجاتت ندم ....
۱.۰k
۰۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.