though his eyes
though his eyes
p1
"خب، جلسه بعد از جزوه این جلسه و جلسه قبل ازتون امتحان می گیرم؛ روز خوبی داشته باشید!"
استاد این رو گفت و پشت سرش صدای اعتراض دانشجو ها بلند شد.
جونگکوک که کل مدت تقریبا خواب بود، با صدای بچه ها سرش رو از روی میز بلند کرد و متوجه شد که کلاس تموم شده. وسایلش رو جمع و جور کرد و کوله پشتیش رو روی دوشش انداخت. اون روز بالاخره می تونست سر صحنه فیلم برداری باشه و به عنوان یک کارآموز این واقعاً هیجان انگیز بود!
جونگکوک یک دانشجوی سال آخر عکاسی بود و اون ترم باید دوره کارآموزی رو می گذروند. چند وقت پیش تونسته بود به طور اتفاقی یکی از سونبه هایی که عکاس پشت صحنه یک دراما بود رو ملاقات کنه و اون پسر به جونگکوک پیشنهاد داده بود که دوره کارآموزیش رو پیش اون ها بگذرونه. و البته چی می تونست بهتر از همچین فرصت طلایی ای توی رزومه اش باشه؟
نگاهی به ساعتش انداخت، اون روز باید یک مقدار زودتر راه میوفتاد چون تهیونگ ازش خواسته بود که بره خونه اش و از اون جا باهم برن سر فیلم برداری؛ ظاهرا می خواست باهاش درمورد ددلاین ها و قوانین اون محیط کاری صحبت کنه.
دوباره نگاهی به آدرس انداخت و با اطمینان وارد ساختمون شد. جلوی در آپارتمان تهیونگ رسید و زنگ درب رو زد. بعد از چند ثانیه تهیونگ درب رو باز کرد و لبخندی زد.
"بالاخره اومدی جونگکوک! بیا داخل لطفاً."
جونگکوک متقابلاً لبخندی زد و وارد آپارتمان تهیونگ شد. تهیونگ وارد آشپزخونه شد با دو فنجون قهوه برگشت.
"خوش اومدی! امروز قراره بریم سر صحنه فیلم برداری، هیجان زده هستی؟"
جونگکوک فنجونش رو برداشت و سری تکون داد.
"بله سونبه، خیلی ازتون ممنونم که این فرصت رو بهم دادید."
تهیونگ لبخند گرمی زد و عینکش رو جا به جا کرد.
"نگران نباش، تو مهارت کافی رو داری. منم خوش حالم که تونستم تو رو پیدا کنم. همونطور که می دونی توی این دراما بازیگر های معروفی بازی می کنن و همچنین افراد مشهوری مثل کارگردان چوی هم توی فیلم برداری حضور دارن. چیز مهمی که باید بدونی اینه که اون ها... چطور بگم، روی خروج اطلاعات از محل کار حساسیت زیادی دارن و قراردادی که امروز باهاشون امضا می کنی شامل یک بخش رازداری هم هست که نسبتاً سفت و سخته. مثلاً موقع کار باید گوشیت رو خاموش کنی و به مسئول بادیگارد ها تحویل بدی. با همچین چیز هایی مشکل نداری؟"
جونگکوک سری به نشونه منفی تکون داد.
"نه، مشکلی نیست."
با صدای نوتیفیکیشن گوشی تهیونگ، تهیونگ گوشیش رو برداشت و باز کرد. وقتی چشمش به پیامی که می دید افتاد، رنگش پرید.
ادامه دارد...
p1
"خب، جلسه بعد از جزوه این جلسه و جلسه قبل ازتون امتحان می گیرم؛ روز خوبی داشته باشید!"
استاد این رو گفت و پشت سرش صدای اعتراض دانشجو ها بلند شد.
جونگکوک که کل مدت تقریبا خواب بود، با صدای بچه ها سرش رو از روی میز بلند کرد و متوجه شد که کلاس تموم شده. وسایلش رو جمع و جور کرد و کوله پشتیش رو روی دوشش انداخت. اون روز بالاخره می تونست سر صحنه فیلم برداری باشه و به عنوان یک کارآموز این واقعاً هیجان انگیز بود!
جونگکوک یک دانشجوی سال آخر عکاسی بود و اون ترم باید دوره کارآموزی رو می گذروند. چند وقت پیش تونسته بود به طور اتفاقی یکی از سونبه هایی که عکاس پشت صحنه یک دراما بود رو ملاقات کنه و اون پسر به جونگکوک پیشنهاد داده بود که دوره کارآموزیش رو پیش اون ها بگذرونه. و البته چی می تونست بهتر از همچین فرصت طلایی ای توی رزومه اش باشه؟
نگاهی به ساعتش انداخت، اون روز باید یک مقدار زودتر راه میوفتاد چون تهیونگ ازش خواسته بود که بره خونه اش و از اون جا باهم برن سر فیلم برداری؛ ظاهرا می خواست باهاش درمورد ددلاین ها و قوانین اون محیط کاری صحبت کنه.
دوباره نگاهی به آدرس انداخت و با اطمینان وارد ساختمون شد. جلوی در آپارتمان تهیونگ رسید و زنگ درب رو زد. بعد از چند ثانیه تهیونگ درب رو باز کرد و لبخندی زد.
"بالاخره اومدی جونگکوک! بیا داخل لطفاً."
جونگکوک متقابلاً لبخندی زد و وارد آپارتمان تهیونگ شد. تهیونگ وارد آشپزخونه شد با دو فنجون قهوه برگشت.
"خوش اومدی! امروز قراره بریم سر صحنه فیلم برداری، هیجان زده هستی؟"
جونگکوک فنجونش رو برداشت و سری تکون داد.
"بله سونبه، خیلی ازتون ممنونم که این فرصت رو بهم دادید."
تهیونگ لبخند گرمی زد و عینکش رو جا به جا کرد.
"نگران نباش، تو مهارت کافی رو داری. منم خوش حالم که تونستم تو رو پیدا کنم. همونطور که می دونی توی این دراما بازیگر های معروفی بازی می کنن و همچنین افراد مشهوری مثل کارگردان چوی هم توی فیلم برداری حضور دارن. چیز مهمی که باید بدونی اینه که اون ها... چطور بگم، روی خروج اطلاعات از محل کار حساسیت زیادی دارن و قراردادی که امروز باهاشون امضا می کنی شامل یک بخش رازداری هم هست که نسبتاً سفت و سخته. مثلاً موقع کار باید گوشیت رو خاموش کنی و به مسئول بادیگارد ها تحویل بدی. با همچین چیز هایی مشکل نداری؟"
جونگکوک سری به نشونه منفی تکون داد.
"نه، مشکلی نیست."
با صدای نوتیفیکیشن گوشی تهیونگ، تهیونگ گوشیش رو برداشت و باز کرد. وقتی چشمش به پیامی که می دید افتاد، رنگش پرید.
ادامه دارد...
۸.۷k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.