بازی عشق شیطان پارت ۲۵
☆P. . . 25☆
ویو کارلو:
هه این تا منو رو دید انگار یکمی دست پاچه شده بود ولی انگار یکم هم ناراحت شده بوده...
میخواستم بحث رو عوض کنم...
کارلو: خب راستش من قصد داشتم مثل همیشه یه مهمونی مافیایی بگیرم که حالا هم حضوری همتون رو دعوت میکنم،(خنده) راحت شدما لازم نیست زنگ بزنم.
به لوکا یه اشاره ریزی کردم.
لوکا(خنده): عا درسته امشب همتون بیاین.
کارلو(زیرلبی): خاک...
لوکا(زیرلبی): تو سر خودت.
یه جون: پس چه عالی امشب قراره بعد مدتها دوباره کنار هم خوش بگذرونیم.
سوهو: خب بچه ها داره برای جلسه دیرمون میشه.
کارلو: ما دیگه بریم، مین سو تو اگه بخوای میتونی بیشتر پیش هه این بمونی.
مین سو: خیلی دوست دارم ولی خب نمیتونم جلسه رو از دست بدم، شرمنده هه این.
هه این: عا نه نه اشکال نداره.
سوهو: پس ما دیگه بریم.
خداحافظی کردیم و ما رفتیم داخل شرکت و هه این و ژوئن هم رفتن...
پرش زمانی به یک ساعت قبل مهمونی:
(خونه ی ژوئن، ویو هه این)
توی اتاق داشتم آماده میشدم و ژوئن هم آماده شده بود(استایلاشون اسلاید دوم و سوم)
نتونستم زیپ لباسم رو ببندم که ژوئن رو صدا کردم
و اومد زیپ لباسم رو ببنده ولی خب دیگه...
ژوئن: فک نمیکنی لباست زیادی کوتاهه؟
هه این: نه.
ژوئن: محاله بزارم جلوی اون همه مافیا اینو بپوشی.
هه این: چرا؟
ژوئن: مگه اینکه بخوای امشب توی همین اتاق...
منظورشو فهمیدم یکم ترسیدم ولی به روم نیاوردم.
هه این: نه نمیخوام ولی لطفا امشب بزار.
ژوئن: اصلا. یه لحظه برگرد سمتم.
تا برگشتم سمتش سریع نزدیکم شد و ازم لب گرفت که داشتیم عقب تر میرفتیم که سریع ازش جدا شدم.
هه این: واسه ی چی...
ژوئن: چطوره ادامه اش بدیم...
هه این:...
ژوئن: چیه مگه اولین باره ازت لب گرفتم؟
هه این: نه ولی
ژوئن: رژت زیادی تیره بود خواستم با روش خودم کم رنگش کنم...(خنده)
هه این: خنده دار بود؟
ژوئن: نه، ولی این بار رو میزارم.
هه این(خنده): باشه ممنون.
ژوئن: خب بهتره که بریم دیر میشه ها.
دستمو گرفت و رفتیم به پارکینگ.
بعد اینکه سوار ماشین شدیم راه افتادیم.
بعد یکمی رسیدیم...
از ماشینمون پیاده شدیم و رفتیم داخل...
ژوئن اول دستمو گرفته بود اما به محض اینکه وارد شدیم نگاه سنگین چند نفر رو حس میکردم یه تعدادی به ما دوتا نگاه میکردن و دوتاشون هم هانول و مین جون بود.
از دیدن اون دوتا تعجب کرده بودم، محال بود که کارلو اون دوتا رو دعوت کنه یعنی خودشون اومدن؟؟!!
اکثرا با دوست دختراشون اومده بودن...
بعد اینکه ژوئن هم متوجه نگاه هاشون شد،دستشو روی کمرم گرفت و منو محکم به خودش چسبوند...
یکم جلوتر رفتیم پیش بقیه بچه ها نشستیم...
یکم اولش باهاشون صحبت کردیم، من به بهونه پاشدم رفتم سرویس بهداشتی چون هنوز نگاه سنگین چند نفر رو حس میکردم...
بعدِ من...
ویو کارلو:
هه این تا منو رو دید انگار یکمی دست پاچه شده بود ولی انگار یکم هم ناراحت شده بوده...
میخواستم بحث رو عوض کنم...
کارلو: خب راستش من قصد داشتم مثل همیشه یه مهمونی مافیایی بگیرم که حالا هم حضوری همتون رو دعوت میکنم،(خنده) راحت شدما لازم نیست زنگ بزنم.
به لوکا یه اشاره ریزی کردم.
لوکا(خنده): عا درسته امشب همتون بیاین.
کارلو(زیرلبی): خاک...
لوکا(زیرلبی): تو سر خودت.
یه جون: پس چه عالی امشب قراره بعد مدتها دوباره کنار هم خوش بگذرونیم.
سوهو: خب بچه ها داره برای جلسه دیرمون میشه.
کارلو: ما دیگه بریم، مین سو تو اگه بخوای میتونی بیشتر پیش هه این بمونی.
مین سو: خیلی دوست دارم ولی خب نمیتونم جلسه رو از دست بدم، شرمنده هه این.
هه این: عا نه نه اشکال نداره.
سوهو: پس ما دیگه بریم.
خداحافظی کردیم و ما رفتیم داخل شرکت و هه این و ژوئن هم رفتن...
پرش زمانی به یک ساعت قبل مهمونی:
(خونه ی ژوئن، ویو هه این)
توی اتاق داشتم آماده میشدم و ژوئن هم آماده شده بود(استایلاشون اسلاید دوم و سوم)
نتونستم زیپ لباسم رو ببندم که ژوئن رو صدا کردم
و اومد زیپ لباسم رو ببنده ولی خب دیگه...
ژوئن: فک نمیکنی لباست زیادی کوتاهه؟
هه این: نه.
ژوئن: محاله بزارم جلوی اون همه مافیا اینو بپوشی.
هه این: چرا؟
ژوئن: مگه اینکه بخوای امشب توی همین اتاق...
منظورشو فهمیدم یکم ترسیدم ولی به روم نیاوردم.
هه این: نه نمیخوام ولی لطفا امشب بزار.
ژوئن: اصلا. یه لحظه برگرد سمتم.
تا برگشتم سمتش سریع نزدیکم شد و ازم لب گرفت که داشتیم عقب تر میرفتیم که سریع ازش جدا شدم.
هه این: واسه ی چی...
ژوئن: چطوره ادامه اش بدیم...
هه این:...
ژوئن: چیه مگه اولین باره ازت لب گرفتم؟
هه این: نه ولی
ژوئن: رژت زیادی تیره بود خواستم با روش خودم کم رنگش کنم...(خنده)
هه این: خنده دار بود؟
ژوئن: نه، ولی این بار رو میزارم.
هه این(خنده): باشه ممنون.
ژوئن: خب بهتره که بریم دیر میشه ها.
دستمو گرفت و رفتیم به پارکینگ.
بعد اینکه سوار ماشین شدیم راه افتادیم.
بعد یکمی رسیدیم...
از ماشینمون پیاده شدیم و رفتیم داخل...
ژوئن اول دستمو گرفته بود اما به محض اینکه وارد شدیم نگاه سنگین چند نفر رو حس میکردم یه تعدادی به ما دوتا نگاه میکردن و دوتاشون هم هانول و مین جون بود.
از دیدن اون دوتا تعجب کرده بودم، محال بود که کارلو اون دوتا رو دعوت کنه یعنی خودشون اومدن؟؟!!
اکثرا با دوست دختراشون اومده بودن...
بعد اینکه ژوئن هم متوجه نگاه هاشون شد،دستشو روی کمرم گرفت و منو محکم به خودش چسبوند...
یکم جلوتر رفتیم پیش بقیه بچه ها نشستیم...
یکم اولش باهاشون صحبت کردیم، من به بهونه پاشدم رفتم سرویس بهداشتی چون هنوز نگاه سنگین چند نفر رو حس میکردم...
بعدِ من...
۲.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.