فرشته ی مرگ part 17
(پایان فلش بک )
جیمین :درست میگی اون بهمون هشدار داده بود
(شب)
نویسنده
بعد مرگ پدر ا.ت
ا.ت دیگه از اون اتاق بیرون نمیومد
جیمین نگران بود چون میترسید که ا.ت بلایی سر خودش بیاره
با شکستن چیزی توجه کوک وجیمین به اتاق ا.ت جلب شد
ویو ا.ت/:
از وقتی که اومدم توی اتاق فقط نشستم یه گوشه و زانو ها مو بغل کردم
من تا حالا هیچ وقت یه همیچین کاری رو نکرده بودم
بسه باید بلند شم بابا گفته بود هیچ وقت نباید این جوری خودمو ضعیف نشون بدم
از جام بلند شدم و به سمت دست شویی رفتم
میخواستم صورتم رو بشور که به صورت خودم توی اینه زل زدم
..............
از خودم متنفرم
شاید اگه هیچ وقت به دنیا نمیومدم مامان بابا الان زنده بودن
الان بابا اینجا بود
اونا میتونستن زندگی بهتری داشته باشن
با دونه دونه از حرف هایی که با خودم میگفتم اشکام میریختن
از خودم متنفر بودم نمیتونم خودمو ببخشم هیچ وقت
.........
تا به خودم اومدم دیدم دارم مشت های محکمی به اینه جلوم میزنم
کاملا خورد شده بود شیشه ها روی زمین ریخته بودن
دستم اغشته از خون بود روی دوتا زانوم نشستم که در اتاق باز شد جانگ کوک جیمین بودن
جونگکوک با دیدن من به طرفم اومد و دستمو گرفت و نگاهی بهم انداخت که لب باز کردم
ا.ت: جانگ کوک میشه منو بکشی ؟
من همیشه باعث اتفاقات بد بودم
شاید من توی این دنیا نباشم همه چی بهتر باشه
تو تنها کسی هستی که میتونه منو از این دنیا محو کنه
خواهش میکنم این کارو انجام بده ..........(با گریه صدای لرزون )
میخواستم ادامه بدم که بغلم کرد
کوک:تو قرار نیست بمیری پدرت قبل از اینکه بمیره بهم گفت مراقبت باشم
بعدشم تو اگه بخوای بمیری من نمیزارم چون تو باید اول به قولی که از طرف تو به پدرت دادم عمل کنی
بعد از حرفش فقط گریه هام بیشتر شدن هر چقدر هم که سعی میکردم نمیتونستم جلوشونو بگیرم
(چند مین بعد )
نشسته بودم روی تخت و جانگ کوک دستمو پانسمان میکرد
بعد از تموم شدن زد عفونی کردن باندی دور دستم بست
کوک:مثلا تو پزشکی باید زخم های منو پانسمان کنی
بعد من بدبختی که پزشکی نخوندم باید بیام برای خانم دکتر دستشونو پانسمان کنم
با حرفش لبخند بی روحی به لبم نشست
کوک :خوب الان که تموم شد بخواب
ا.ت :چی؟
کوک :میگم بخواب
ا.ت :خو..ب تو نمیخوای بری بیرون تا من بخوابم ؟
کوک :نه چون نمیشه تورو تنها بذارم دوباره یه بلایی سر خودت میاری
ا.ت :نه دیگه این کار نمیکنم تو برو بخواب راحت باش
کوک :خودت بهتر از هر کسی میدونی که یه حرف رو چند بار تکرار نمیکنم
نویسنده
ا.ت وقتی می بینه حریف کوک نمیشه میخوابه جانگکوکم روی صندلی کناریش میشینه تا خوابش ببره
ا.ت:تو میخوای مثل عزرائیل بالای سر من بشینی ؟
کوک:اره مشکلی داره؟
ا.ت :....
like:16 ?
اسلاید دوم خوتون میدونید دیگه
جیمین :درست میگی اون بهمون هشدار داده بود
(شب)
نویسنده
بعد مرگ پدر ا.ت
ا.ت دیگه از اون اتاق بیرون نمیومد
جیمین نگران بود چون میترسید که ا.ت بلایی سر خودش بیاره
با شکستن چیزی توجه کوک وجیمین به اتاق ا.ت جلب شد
ویو ا.ت/:
از وقتی که اومدم توی اتاق فقط نشستم یه گوشه و زانو ها مو بغل کردم
من تا حالا هیچ وقت یه همیچین کاری رو نکرده بودم
بسه باید بلند شم بابا گفته بود هیچ وقت نباید این جوری خودمو ضعیف نشون بدم
از جام بلند شدم و به سمت دست شویی رفتم
میخواستم صورتم رو بشور که به صورت خودم توی اینه زل زدم
..............
از خودم متنفرم
شاید اگه هیچ وقت به دنیا نمیومدم مامان بابا الان زنده بودن
الان بابا اینجا بود
اونا میتونستن زندگی بهتری داشته باشن
با دونه دونه از حرف هایی که با خودم میگفتم اشکام میریختن
از خودم متنفر بودم نمیتونم خودمو ببخشم هیچ وقت
.........
تا به خودم اومدم دیدم دارم مشت های محکمی به اینه جلوم میزنم
کاملا خورد شده بود شیشه ها روی زمین ریخته بودن
دستم اغشته از خون بود روی دوتا زانوم نشستم که در اتاق باز شد جانگ کوک جیمین بودن
جونگکوک با دیدن من به طرفم اومد و دستمو گرفت و نگاهی بهم انداخت که لب باز کردم
ا.ت: جانگ کوک میشه منو بکشی ؟
من همیشه باعث اتفاقات بد بودم
شاید من توی این دنیا نباشم همه چی بهتر باشه
تو تنها کسی هستی که میتونه منو از این دنیا محو کنه
خواهش میکنم این کارو انجام بده ..........(با گریه صدای لرزون )
میخواستم ادامه بدم که بغلم کرد
کوک:تو قرار نیست بمیری پدرت قبل از اینکه بمیره بهم گفت مراقبت باشم
بعدشم تو اگه بخوای بمیری من نمیزارم چون تو باید اول به قولی که از طرف تو به پدرت دادم عمل کنی
بعد از حرفش فقط گریه هام بیشتر شدن هر چقدر هم که سعی میکردم نمیتونستم جلوشونو بگیرم
(چند مین بعد )
نشسته بودم روی تخت و جانگ کوک دستمو پانسمان میکرد
بعد از تموم شدن زد عفونی کردن باندی دور دستم بست
کوک:مثلا تو پزشکی باید زخم های منو پانسمان کنی
بعد من بدبختی که پزشکی نخوندم باید بیام برای خانم دکتر دستشونو پانسمان کنم
با حرفش لبخند بی روحی به لبم نشست
کوک :خوب الان که تموم شد بخواب
ا.ت :چی؟
کوک :میگم بخواب
ا.ت :خو..ب تو نمیخوای بری بیرون تا من بخوابم ؟
کوک :نه چون نمیشه تورو تنها بذارم دوباره یه بلایی سر خودت میاری
ا.ت :نه دیگه این کار نمیکنم تو برو بخواب راحت باش
کوک :خودت بهتر از هر کسی میدونی که یه حرف رو چند بار تکرار نمیکنم
نویسنده
ا.ت وقتی می بینه حریف کوک نمیشه میخوابه جانگکوکم روی صندلی کناریش میشینه تا خوابش ببره
ا.ت:تو میخوای مثل عزرائیل بالای سر من بشینی ؟
کوک:اره مشکلی داره؟
ا.ت :....
like:16 ?
اسلاید دوم خوتون میدونید دیگه
۶.۸k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.