فیک هم کلاسی
فیک هم کلاسی
پارت۱
ویو لوسی
آههه دوباره باید بیدار شم برم مدرسه ی کوفتی
از تخت عزیزم دل کندم رفتم کارا ی لازم رو انجام دادم اومدم بیرون
ساعت۶:۳۰دقیقه بود مثل همیشه زود بیدار شدم
رفتم پایین دیدم آجوما داره میز رو میچینه من چون از سه ساله گیم مادرم رو از دست دادم فقط آجوما برام مادری کرده
ویو روز تولد لوسی (یعنی روز تولد ۳ سالگیش)
من بخاطر اینکه شربت ریختم روی پرونده های بابام بابام عصبانی شد وقتی مامانم میخواست بابام رو آروم کنه بابام یه تیر به مامانم زد.
زمان حال
+سلام آجوما(سرد)
علامت آجوما^
^سلام لوسی بیا برای صبحانه
+باشه
+راستی آجوما یه سوال پارک کجا رفته(یعنی همون پدرش)
^یا لوسی من چند بار بهت بگم پدرت رو درست صدا کن اون رفته شرکت انگار اسلحه ها رو آوردن
+اوکی
چند مین بعد
ساعت۶:۴۰دقیقه بود من دست از صبحانه خوردن برداشتم رفتم اتاقم تا لباسم رو بپوشم
بعد۴ مین لباسم رو پوشیدم و رفتم بیرون چون پدرم منو مجبور میکنه که با بادیگاردا برم باید مثل همیشه با اونا برم کالج
ویو کالج
وقتی دیدم مثل همیشه دانش آموزای گاوو داشتن مثل چی نگاهم میکردن منم بی توجه از کنارشون گذشتم و رفتم وقتی رسیدم یونجی تازه رسیده بود و مثل همیشه میا دیر کرده بود
وقتی استاد رسید گفت که چند دانش آموز نقالی داریم که اسماشون....
خماریییی با اینکه میدونید اسماشون چیه ولی خب خماری 🗿💔
پارت۱
ویو لوسی
آههه دوباره باید بیدار شم برم مدرسه ی کوفتی
از تخت عزیزم دل کندم رفتم کارا ی لازم رو انجام دادم اومدم بیرون
ساعت۶:۳۰دقیقه بود مثل همیشه زود بیدار شدم
رفتم پایین دیدم آجوما داره میز رو میچینه من چون از سه ساله گیم مادرم رو از دست دادم فقط آجوما برام مادری کرده
ویو روز تولد لوسی (یعنی روز تولد ۳ سالگیش)
من بخاطر اینکه شربت ریختم روی پرونده های بابام بابام عصبانی شد وقتی مامانم میخواست بابام رو آروم کنه بابام یه تیر به مامانم زد.
زمان حال
+سلام آجوما(سرد)
علامت آجوما^
^سلام لوسی بیا برای صبحانه
+باشه
+راستی آجوما یه سوال پارک کجا رفته(یعنی همون پدرش)
^یا لوسی من چند بار بهت بگم پدرت رو درست صدا کن اون رفته شرکت انگار اسلحه ها رو آوردن
+اوکی
چند مین بعد
ساعت۶:۴۰دقیقه بود من دست از صبحانه خوردن برداشتم رفتم اتاقم تا لباسم رو بپوشم
بعد۴ مین لباسم رو پوشیدم و رفتم بیرون چون پدرم منو مجبور میکنه که با بادیگاردا برم باید مثل همیشه با اونا برم کالج
ویو کالج
وقتی دیدم مثل همیشه دانش آموزای گاوو داشتن مثل چی نگاهم میکردن منم بی توجه از کنارشون گذشتم و رفتم وقتی رسیدم یونجی تازه رسیده بود و مثل همیشه میا دیر کرده بود
وقتی استاد رسید گفت که چند دانش آموز نقالی داریم که اسماشون....
خماریییی با اینکه میدونید اسماشون چیه ولی خب خماری 🗿💔
۱.۶k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.