رمان (سه مافیای خوشتیپ) 3 handsome mafia اسمات بی تی اس
Part•10•
تا بوی خون به مشامم رسید فهمیدم خیلی وقته که خون آدمی رو مک نزدم (رنگ چشاش به رنگ قرمز در میاد)
پس حمله کردم و از دست،سینه،ران،پهلو،گردن، و قسمت مهم که لبش بود مکیدم و خون و زهرمو تو بدنش وارد کردم
اما به هوش نیومد و نا امید رو زمین زانو زدم و شروع کردم گریه کردن و خودمو سرزنش کردن
تهیونگ= من یه احمقم یه احمق فاک بهم فاک به ذاتم فاک به کینه ای که تو دلم چندین ساله نگه داشتم..فاک به.....و غیره
ویو مجری(خودمو میگم😁)
تهیونگ ۱۰ دقیقه فقط داشت همینجوری خودشو سرزنش میکرد و گریه و عصبی داد میزد
تا اینکه ا/ت تکونی خورد
اره فاک به این وضعیت اون داشت از یه آدم عادی به یه خوناشام تبدیل میشد
اول از همه زخم های بدنش ترمیم شد و بعد پوستش مثل الماس می درخشید جوری که انگار روی پوستش کمی اکلیل سفید ریخته باشه البته قبلا هم وقتی آدم بود پوستش می درخشید اما این بار فرق داشت
موهاش خود به خود حالت فرِ باز به خودش گرفت و صورتش فرم خوبی به خودش گرفته بود و... وقتی که چشماشو باز کرد رنگ چشاش از قهوه ای سوخته(رنگ چشای خودم) به رنگ بلوبری یا آبی آسمانی دراومده بود و این محشر بود
ویو ا/ت
بلند شدم و کمی خودمو کش و قوس دادم بدنم دیگه درد نمیکرد و به طرز عجیبی سرحال بودم جوری که انگار انرژی زا خورده باشم
نگاهی به دست و بدن و صورتم تو اینه دوختم
نه این من نبودم من تغییر خاصی کرده بودم که اگر کس دیگه ای منو میدید فکر میکرد کارآموز کی پاپ یا سلبریتی یا بازیگر معروفیم دهنمو باز کردم تا چیزی بگم اما دندونای نیشمو دیدم اولش فکر کردم خوابم ولی وقتی یه چک زدم تو گوش خودم دیدم نه بیدارم و همه چی واقعیه از یه طرف ذوق کرده بودم و از یه طرف برگام ریخته بود از نگرانی
تهیونگ= ا/ت ...تو...تو بیدار شدی؟
ا/ت وقتی برگشت تهیونگ ماتش برد و دید چقد خوشگل و هات شده پس از قبل هم بیشتر عاشقش شد
رفت سمت ا/ت و گردنشو با دست راست گرفت و سمت خودش کشید
ویو ا/ت
یهو لباش رو لبام کوبونده شد و شروع کرد به مک زدن منم چون عاشقش بودم شروع کردم و همراهیش کردم
کم کم خسته شدیم و من خیلی گرسنه بودم
نمیتونستم خودمو کنترل کنم ولی تهیونگ منو نگه داشت
تهیونگ= ببین منو باید خودتو کنترل کنی نباید قاتل آدما بشی حالا که خوناشام شدی
باید سریع از اینجا بریم سعی کن خودتو آروم جلوه بدی تا دندونای نیشت معلوم نباشه اوکی؟
سری به معنی قبول کردن تکون دادم و از اونجا رفتیم
(دوماه بعد)
ویو یونا
داشتم ا/ت رو آماده میکردم که اجوما چیزی گفت
آجوما= خانوم لباس عروس رسید
یونا= اوکی درست سر موقع زود باشین لباسو بیارین
ویو ا/ت
لباس عروسو آوردن و تو این فکر بودم که واقعا دارم با تهیونگ ازدواج میکنم ؟
باورم نمیشه بالاخره بعد دوماه درست کردن خونه...
تا بوی خون به مشامم رسید فهمیدم خیلی وقته که خون آدمی رو مک نزدم (رنگ چشاش به رنگ قرمز در میاد)
پس حمله کردم و از دست،سینه،ران،پهلو،گردن، و قسمت مهم که لبش بود مکیدم و خون و زهرمو تو بدنش وارد کردم
اما به هوش نیومد و نا امید رو زمین زانو زدم و شروع کردم گریه کردن و خودمو سرزنش کردن
تهیونگ= من یه احمقم یه احمق فاک بهم فاک به ذاتم فاک به کینه ای که تو دلم چندین ساله نگه داشتم..فاک به.....و غیره
ویو مجری(خودمو میگم😁)
تهیونگ ۱۰ دقیقه فقط داشت همینجوری خودشو سرزنش میکرد و گریه و عصبی داد میزد
تا اینکه ا/ت تکونی خورد
اره فاک به این وضعیت اون داشت از یه آدم عادی به یه خوناشام تبدیل میشد
اول از همه زخم های بدنش ترمیم شد و بعد پوستش مثل الماس می درخشید جوری که انگار روی پوستش کمی اکلیل سفید ریخته باشه البته قبلا هم وقتی آدم بود پوستش می درخشید اما این بار فرق داشت
موهاش خود به خود حالت فرِ باز به خودش گرفت و صورتش فرم خوبی به خودش گرفته بود و... وقتی که چشماشو باز کرد رنگ چشاش از قهوه ای سوخته(رنگ چشای خودم) به رنگ بلوبری یا آبی آسمانی دراومده بود و این محشر بود
ویو ا/ت
بلند شدم و کمی خودمو کش و قوس دادم بدنم دیگه درد نمیکرد و به طرز عجیبی سرحال بودم جوری که انگار انرژی زا خورده باشم
نگاهی به دست و بدن و صورتم تو اینه دوختم
نه این من نبودم من تغییر خاصی کرده بودم که اگر کس دیگه ای منو میدید فکر میکرد کارآموز کی پاپ یا سلبریتی یا بازیگر معروفیم دهنمو باز کردم تا چیزی بگم اما دندونای نیشمو دیدم اولش فکر کردم خوابم ولی وقتی یه چک زدم تو گوش خودم دیدم نه بیدارم و همه چی واقعیه از یه طرف ذوق کرده بودم و از یه طرف برگام ریخته بود از نگرانی
تهیونگ= ا/ت ...تو...تو بیدار شدی؟
ا/ت وقتی برگشت تهیونگ ماتش برد و دید چقد خوشگل و هات شده پس از قبل هم بیشتر عاشقش شد
رفت سمت ا/ت و گردنشو با دست راست گرفت و سمت خودش کشید
ویو ا/ت
یهو لباش رو لبام کوبونده شد و شروع کرد به مک زدن منم چون عاشقش بودم شروع کردم و همراهیش کردم
کم کم خسته شدیم و من خیلی گرسنه بودم
نمیتونستم خودمو کنترل کنم ولی تهیونگ منو نگه داشت
تهیونگ= ببین منو باید خودتو کنترل کنی نباید قاتل آدما بشی حالا که خوناشام شدی
باید سریع از اینجا بریم سعی کن خودتو آروم جلوه بدی تا دندونای نیشت معلوم نباشه اوکی؟
سری به معنی قبول کردن تکون دادم و از اونجا رفتیم
(دوماه بعد)
ویو یونا
داشتم ا/ت رو آماده میکردم که اجوما چیزی گفت
آجوما= خانوم لباس عروس رسید
یونا= اوکی درست سر موقع زود باشین لباسو بیارین
ویو ا/ت
لباس عروسو آوردن و تو این فکر بودم که واقعا دارم با تهیونگ ازدواج میکنم ؟
باورم نمیشه بالاخره بعد دوماه درست کردن خونه...
۱۳.۱k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.