you are best....part 2
#Wrighter
تمام مدت نگاه کریس روی دختر کنارش بود...دختری که حتی اونو نمیشناخت و هنوز اسمشم بهش نگفته بود ولی بهش کمک کرده بود... تو همین چن دقیقه فهمیده بود دختری که کنارش با بازوهای عضلانی ولی در عین حال ظریف نشسته زیادی سادس اون به این فکر نکرده بود که ممکنه کریس خلافکار ، دزد ، متجاوز یا خفت گیر باشه....
البته که هیچکدوم اینا نبود اما اون دختر هرچقدر کم باید به این موضوعا فکر میکرد....
#بنگ_چان
یجوری ساکت نشسته بود و رانندگیشو میکرد... که انگار من و چن وقته میشناسه و الان باهام دعواش شده و قهره....بازوم ناجور تیر میکشید و زیادی ازش خون میرفت...کمکم داشتم بیحال میشدم ولی خودمو نگه داشتم ...بهرحال کسی نبود که منتظرم باشه .... خودم باید خودمو تا خونه میکشوندم....
من " الان...د...داریم کجا میریم اهعع
دختره " شهربازی...بیمارستان دیگه...
بیمارستان چیه ؟؟ دختره از خود راضی مگه از من پرسیده اصلا....
من " هی هی ...اهععع...من بیمارستان نمیام اوکی؟...منو برسون خونه
دختره " اقای....
من " کریس...کریس بنگ
دختره " منم مین یونته هستم.... ببین کریس شی شما خون زیادی ازت رفته پس مهم نیس که میای یا نه...من میبرمت
یونته...اسمش به قیافه هاتش خیلی میومد... ولی زیادی کله شق بود...این دست منه اون حق نداره واسم تصمیم بگیره
من " منم گفتم نِ می یام ... اگر قراره منو بزور ببری جایی همین جا پیادم کن
مجبورم نکن ماشینو نگه دارم
#یونته
با ی لحن خیلی جدی گفت جوری ک اگه میخواستمم نمیتونستم مخالفت کنم
من " خیلی خب بابا...چرا عصبی میشی ادرسو بهم بگو
__________________________________________________________
کل راه بجز ادرس گفتن حرف دیگه ای نزد...صداش خیلی قشنگ بود ... دلم میخواست بازم حرف بزنه...یاااا یونته یا...چت شده دختر....خودم از این افکار چرت و لوس دور کردم و راهمو رفتم
تقریبا نیم ساعت بعد رسیدیم. یه اپارتمان معمولی ولی شیک تو مرکز شهر بود
کریس " یونته شی....خیلی ازتون ممنونم ...واقعا لطف بزرگی کرد..لطف...ممنون
نتونست جملشو کامل کنه... داشت بیهوش میشد
من " هی هی...حالتون خوبه...خب واحد چند هستید من زنگو بزنم بیان دنبالتون
کریس " م...من....اعهههع...تنها...تنها ز..زندگی میکنم
واقعا تنها زندگی میکرد و نیومد بیمارستان؟....وات د فاک پس زخمش چی
دوباره وجدان کوفتیم نزاشت ولش کنم و برم ...پیاده شدم و درو باز کردم
کمکش کردم پیاده شه...بوی عطر گرم و تندی داشت...ناخود اگاه لبخند زدم...این پسر زیادی استایلم بود
اهههه فاک...دوباره اون فکرای چرت...
بعد از کلی کلنجار به طبقه دوم که خونش بود رسیدیم...رمزو ۳ بار زد تا بار اخر درست در اومد...هوشیاریش کامل نبود...
ادامه پارت بعد♡
چطور بود دوس داشتین؟♡
تمام مدت نگاه کریس روی دختر کنارش بود...دختری که حتی اونو نمیشناخت و هنوز اسمشم بهش نگفته بود ولی بهش کمک کرده بود... تو همین چن دقیقه فهمیده بود دختری که کنارش با بازوهای عضلانی ولی در عین حال ظریف نشسته زیادی سادس اون به این فکر نکرده بود که ممکنه کریس خلافکار ، دزد ، متجاوز یا خفت گیر باشه....
البته که هیچکدوم اینا نبود اما اون دختر هرچقدر کم باید به این موضوعا فکر میکرد....
#بنگ_چان
یجوری ساکت نشسته بود و رانندگیشو میکرد... که انگار من و چن وقته میشناسه و الان باهام دعواش شده و قهره....بازوم ناجور تیر میکشید و زیادی ازش خون میرفت...کمکم داشتم بیحال میشدم ولی خودمو نگه داشتم ...بهرحال کسی نبود که منتظرم باشه .... خودم باید خودمو تا خونه میکشوندم....
من " الان...د...داریم کجا میریم اهعع
دختره " شهربازی...بیمارستان دیگه...
بیمارستان چیه ؟؟ دختره از خود راضی مگه از من پرسیده اصلا....
من " هی هی ...اهععع...من بیمارستان نمیام اوکی؟...منو برسون خونه
دختره " اقای....
من " کریس...کریس بنگ
دختره " منم مین یونته هستم.... ببین کریس شی شما خون زیادی ازت رفته پس مهم نیس که میای یا نه...من میبرمت
یونته...اسمش به قیافه هاتش خیلی میومد... ولی زیادی کله شق بود...این دست منه اون حق نداره واسم تصمیم بگیره
من " منم گفتم نِ می یام ... اگر قراره منو بزور ببری جایی همین جا پیادم کن
مجبورم نکن ماشینو نگه دارم
#یونته
با ی لحن خیلی جدی گفت جوری ک اگه میخواستمم نمیتونستم مخالفت کنم
من " خیلی خب بابا...چرا عصبی میشی ادرسو بهم بگو
__________________________________________________________
کل راه بجز ادرس گفتن حرف دیگه ای نزد...صداش خیلی قشنگ بود ... دلم میخواست بازم حرف بزنه...یاااا یونته یا...چت شده دختر....خودم از این افکار چرت و لوس دور کردم و راهمو رفتم
تقریبا نیم ساعت بعد رسیدیم. یه اپارتمان معمولی ولی شیک تو مرکز شهر بود
کریس " یونته شی....خیلی ازتون ممنونم ...واقعا لطف بزرگی کرد..لطف...ممنون
نتونست جملشو کامل کنه... داشت بیهوش میشد
من " هی هی...حالتون خوبه...خب واحد چند هستید من زنگو بزنم بیان دنبالتون
کریس " م...من....اعهههع...تنها...تنها ز..زندگی میکنم
واقعا تنها زندگی میکرد و نیومد بیمارستان؟....وات د فاک پس زخمش چی
دوباره وجدان کوفتیم نزاشت ولش کنم و برم ...پیاده شدم و درو باز کردم
کمکش کردم پیاده شه...بوی عطر گرم و تندی داشت...ناخود اگاه لبخند زدم...این پسر زیادی استایلم بود
اهههه فاک...دوباره اون فکرای چرت...
بعد از کلی کلنجار به طبقه دوم که خونش بود رسیدیم...رمزو ۳ بار زد تا بار اخر درست در اومد...هوشیاریش کامل نبود...
ادامه پارت بعد♡
چطور بود دوس داشتین؟♡
۶.۵k
۰۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.