فیک "عشق" سایبری;, پارت دوم
.
.
[[.. کنآࢪ ٮؤ ميتوآںم ٮدؤں هیچ دࢪدی لٮخند ٮࢪ لٮ بیآࢪم . . ٦٥
.
.
بخاطر آفتاب داغ و تندی که روی صورتش افتاده بود بیدار شد.یکی از چشماشو باز کرد ولی با برخورد افتاب مستقیم بلافاصله چشمشو بست و دستشو جلوی چشماش نگه داشت.خواست روی تخت برگرده و به خلاف نوری که از پنجره ی بزرگ اتاقش توی صورتش بود بخوابه اما دقیقا همون موقع آلارم گوشیش زنگ خورد! یه دستشو بالای صورتش نگه داشت تا نور چشماشو اذیت نکنه و با دست دیگه ای آلارمو خاموش کرد.اصلا یادش نبود امروز باید برای اودیشن مرحله ی دو آماده میشد! این اودیشن حضوری بود. کیونگ دقیقا پنج ساعت دیگه وقت داشت .. یعنی قبول میشد؟ با استرس ولی عجله ای از تخت اومد پایین و سریع رفت سمت در اتاق و با نفس عمیقی بازش کرد. رفت پایین و با مامانش مواجه شد که مثل همیشه زود بیدار شده بود و داشت کتاب میخوند.
سوآ. کیونگ؟ زود بیدار شدی! خبریه؟؟
.اومااا یادت رفته؟واقعا یادت رفته؟ شوخی میکنی دیگه!
جرعه ای از آبمیوه نوشید و گفت؛
سوآ. چی رو؟
.اوما...اودیشن! اودیشن کمپانی اس ام ..
ابروهاش بالا پرید و با تعجب گفت؛
.عه؟
کیونگ.عه؟؟؟ واییی اوماااا
.باشه باشه..ساعت چند باید بری حالا؟
کیونگ.ساعت 1 باید اونجا باشم.
.اوم..برو خودت یچیزی بخور و تا دیرت نشده برو!
کیونگ دیگه چیزی نگفت و بی حوصله رفت سمت آشپزخونه و سرشو خاروند.دوروبرو خوب برانداز کزد تا یه چیز برای خوردن پیدا کنه...
وقتی دید چیزی نیست تصمیم گرفت تا از گشنگی نمرده خودش صبحونشو درست کنه.چای دائچو و پنکیک کیمچی! ترکیب جالبی نبود و کیونگ مطمئن نیست بعد از خوردن این دوتا ترکیب زنده میمونه یا نه، ولی پنکیک کیمچی بخاطر تند بودنش باعث میشه یکم خواب از سرش بپره! دست به کار شد..خمیر پنکیک رو برداشت و داخلش رو کیمچی گذاشت و داخل ماهیتابه انداخت.
محکم زد روی پیشونیش ..
.واااای...روغن نریختم!
_
بعد از کلی کلنجار دردسر تونست برای خودش صبحونه درست کنه. روی میز رو طوری با سلیقه میچید که انگار ناهار سلطنتیه! نشست و بدون هیچ عجله ای با لذت صبونشو خورد. بلند شد و صندلی رو درست کرد. ظرف هارو توی سینک گذاشت و...
.وای..ساعت چنده؟
به ساعتش نگاه کرد و با چشمای درشت دویید سمت اتاقش و با عجله از پله ها بالا رفت.
.وای...چرا حواسم به ساعت نبود؟
حین غرغر کردن در اتاقش رو باز کرد و بدون بستن در رفت سمت کمد.
.این نه..این نه..نه این که اصلا! او..این خوبه!
یه شومیز سفید و شلوار جین.
رفت سمت کمد جاکفشی و کفش های کج سفیدشو برداشت!
___
با عجله سمت در که نیمه باز بود رفت و کامل بازش کرد، و با عجله رفت بیرون و درو بست.
اتاق زیباییه! یک طرف اتاق که دیوار رنگی، بخاطر تابلو های نقاشی زیبا و رنگارنگ. اون طرف هم که..او...بله بله کمد لباس های کیونگ و خودش که برگشته چون کیفشو جا گذاشته!
کیف سفیدشو برداشت و با عجله دوید سمت پله ها.
کیونگ.اومااا من دارم میرممم
سوآ. موفق باشی کیونگم! به سلامت ..
از پله های خروجی خونه پایین اومد و تا در حیاط دوید. درو باز کرد و بیرون رفت. درو با نفس عمیقی بست و راه افتاد!
از اونجایی که هنوز 16 سالشه گواهینامه نداره و مجبوره کل مسیر رو با ماشین و یا پیاده بره!
_____
کیونگ/
در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم. دقیقا جلوی کمپانی، ساعتمو نگاه کردم. با اینکه همیشه عجله ای کارامو انجام میدم ولی هیچوقت دیر نمیرسم! ساعت 12:30 بود و نیم ساعت زودتر اومده بودم. رفتم داخل و با دیدن صحنه ی روبه روم پاهام سست شد و خشکم زد.
لایک؟!
#فیک #سناریو #فیک_بی_تی_اس
#فیک_عشق_سایبری #فیک_سایبری
#فیک_عشق_سایبری_پارت_دوم
#فیک_عشق_سایبری_پارت_2
#پارت_دوم #پارت2 #پارت2 #part_2
.
[[.. کنآࢪ ٮؤ ميتوآںم ٮدؤں هیچ دࢪدی لٮخند ٮࢪ لٮ بیآࢪم . . ٦٥
.
.
بخاطر آفتاب داغ و تندی که روی صورتش افتاده بود بیدار شد.یکی از چشماشو باز کرد ولی با برخورد افتاب مستقیم بلافاصله چشمشو بست و دستشو جلوی چشماش نگه داشت.خواست روی تخت برگرده و به خلاف نوری که از پنجره ی بزرگ اتاقش توی صورتش بود بخوابه اما دقیقا همون موقع آلارم گوشیش زنگ خورد! یه دستشو بالای صورتش نگه داشت تا نور چشماشو اذیت نکنه و با دست دیگه ای آلارمو خاموش کرد.اصلا یادش نبود امروز باید برای اودیشن مرحله ی دو آماده میشد! این اودیشن حضوری بود. کیونگ دقیقا پنج ساعت دیگه وقت داشت .. یعنی قبول میشد؟ با استرس ولی عجله ای از تخت اومد پایین و سریع رفت سمت در اتاق و با نفس عمیقی بازش کرد. رفت پایین و با مامانش مواجه شد که مثل همیشه زود بیدار شده بود و داشت کتاب میخوند.
سوآ. کیونگ؟ زود بیدار شدی! خبریه؟؟
.اومااا یادت رفته؟واقعا یادت رفته؟ شوخی میکنی دیگه!
جرعه ای از آبمیوه نوشید و گفت؛
سوآ. چی رو؟
.اوما...اودیشن! اودیشن کمپانی اس ام ..
ابروهاش بالا پرید و با تعجب گفت؛
.عه؟
کیونگ.عه؟؟؟ واییی اوماااا
.باشه باشه..ساعت چند باید بری حالا؟
کیونگ.ساعت 1 باید اونجا باشم.
.اوم..برو خودت یچیزی بخور و تا دیرت نشده برو!
کیونگ دیگه چیزی نگفت و بی حوصله رفت سمت آشپزخونه و سرشو خاروند.دوروبرو خوب برانداز کزد تا یه چیز برای خوردن پیدا کنه...
وقتی دید چیزی نیست تصمیم گرفت تا از گشنگی نمرده خودش صبحونشو درست کنه.چای دائچو و پنکیک کیمچی! ترکیب جالبی نبود و کیونگ مطمئن نیست بعد از خوردن این دوتا ترکیب زنده میمونه یا نه، ولی پنکیک کیمچی بخاطر تند بودنش باعث میشه یکم خواب از سرش بپره! دست به کار شد..خمیر پنکیک رو برداشت و داخلش رو کیمچی گذاشت و داخل ماهیتابه انداخت.
محکم زد روی پیشونیش ..
.واااای...روغن نریختم!
_
بعد از کلی کلنجار دردسر تونست برای خودش صبحونه درست کنه. روی میز رو طوری با سلیقه میچید که انگار ناهار سلطنتیه! نشست و بدون هیچ عجله ای با لذت صبونشو خورد. بلند شد و صندلی رو درست کرد. ظرف هارو توی سینک گذاشت و...
.وای..ساعت چنده؟
به ساعتش نگاه کرد و با چشمای درشت دویید سمت اتاقش و با عجله از پله ها بالا رفت.
.وای...چرا حواسم به ساعت نبود؟
حین غرغر کردن در اتاقش رو باز کرد و بدون بستن در رفت سمت کمد.
.این نه..این نه..نه این که اصلا! او..این خوبه!
یه شومیز سفید و شلوار جین.
رفت سمت کمد جاکفشی و کفش های کج سفیدشو برداشت!
___
با عجله سمت در که نیمه باز بود رفت و کامل بازش کرد، و با عجله رفت بیرون و درو بست.
اتاق زیباییه! یک طرف اتاق که دیوار رنگی، بخاطر تابلو های نقاشی زیبا و رنگارنگ. اون طرف هم که..او...بله بله کمد لباس های کیونگ و خودش که برگشته چون کیفشو جا گذاشته!
کیف سفیدشو برداشت و با عجله دوید سمت پله ها.
کیونگ.اومااا من دارم میرممم
سوآ. موفق باشی کیونگم! به سلامت ..
از پله های خروجی خونه پایین اومد و تا در حیاط دوید. درو باز کرد و بیرون رفت. درو با نفس عمیقی بست و راه افتاد!
از اونجایی که هنوز 16 سالشه گواهینامه نداره و مجبوره کل مسیر رو با ماشین و یا پیاده بره!
_____
کیونگ/
در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم. دقیقا جلوی کمپانی، ساعتمو نگاه کردم. با اینکه همیشه عجله ای کارامو انجام میدم ولی هیچوقت دیر نمیرسم! ساعت 12:30 بود و نیم ساعت زودتر اومده بودم. رفتم داخل و با دیدن صحنه ی روبه روم پاهام سست شد و خشکم زد.
لایک؟!
#فیک #سناریو #فیک_بی_تی_اس
#فیک_عشق_سایبری #فیک_سایبری
#فیک_عشق_سایبری_پارت_دوم
#فیک_عشق_سایبری_پارت_2
#پارت_دوم #پارت2 #پارت2 #part_2
۸.۷k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.