p:21
سری تکون دادم و به سمت جایی که اونا نشسته بودن راه افتادم داهی اونجا بودش کنار هیونجو و بابا نشسته بود مث دفعه قبلش
اولین نفر بابای هیونجین و فیلیکس به صدا درومد
_ظاهرا شماها باهم فرار میذارین نه؟
تا خواستم جواب منفی بدم لامای صورتی مانع شد و گفت
"ارع قرار میزاریم"
چشمم به چهرهی درهم ریخته و چشمای اتشین هیونجو افتاد که با نفرتی تمام داشت تماشام میکرد،چ زود تغییر کرد این
بابا زود بلند شد و گفت
_خب ما دیگه بریم جناب هوانگ بابت امشب خیلی خیلی ممنونم
اونا لحظه ای مشغول تشکر و این چیزا شدن و فیلیکسم مشغول یاداوری یسری حرفا به ما
فیلیکس:ببینین الان که برگردیم خونه حتما سوال پیچتون میکنن که چطور باهم قرار گذاشتین حرفاتون باید یکی باشه جفتتون میگین که ما خیلی وقته همو دوست داشتیم و 1هفتهس قرار میزاریم،حله؟(اروم)
با اون جثه کوچیکش بینمون قرار گرفته بود و داشت با لحن ارومی اینارو میگفت بهمون
لامای صورتی اوکی داد و منم ناچار مجبور شدم قبول کنم
_خب دیگه آنیتا بریم
من چرا باید با اینا میرفتم جلوی اینام زشت بود حرفی بزنم پس سری تکون دادم و کیفمو روی شونهم درست کردم و کنارشون وایسادم
داهی پرید بغل هیونجین و لپشو بوسید
_میبینمت اوپاا
بعد که دیگ دل کند ازش اومد و ازون بار خارج شدیم و به سمت خونشون راه افتادیم
همینکه به خونه رسیدیم هیونجو کیف دستیه طلایی رنگشو محکم روی زمین کوبید و جیغ فرا بلندی کشید
هیونجو: تو،تو،تو همه چیو بهم ریختی(داد) قرار بود پاتو به اینجا بازکنیم که بندازیمت به پسر رئیس کانگ ولی نگو خانم با هوانگ هیونجین شوهر خواهرش ریخته روهم
هه پس بخاطر همین بهم زنگ زده بود بعد سالها منه احمقو باش که فک میکردم بابام دلش تنگ شده،راه تنفسم داشت تنگ تر و تنگ تر میشد بخاطر بغضی که داشتم اون بابام بود من سالها حسرت بغل کردن که هیچ شنیدن صداشو داشتم ولی فقط برای منفعت خودش منو اوورده بود
داهی:دخترهی هرزه(جیغ)
به سمتم حمله ور شد و موهام کشید
انیتا:اخ نکن عوضی(داد)
هی بیشتر میکشید و نمیتونستم جلوشو بگیرم بلاخره بابا اومد و گرفتش
_داهی پرنسسم این درست نیست موهای خواهرتو بکشی
به درخواست جناب آگرست توی سالن جمع شدیم هرکدوم طرفی نشستیم و این من بودم که داشتم زیر نگاه های نفرت بار هیونجو و دخترش ذوب میشدم
_از کی با هیونجینی
سرمو پایین انداختم و اشکایی که توی چشمام جمع شده بودنو کنار زدم
آنیتا:منو هیونجین خیلی وقته همو دوست داریم و 1هفتهس قرار میزاریم
تمام حرفای فیلیکسو بدون نقض بازگو کردم
اولین نفر بابای هیونجین و فیلیکس به صدا درومد
_ظاهرا شماها باهم فرار میذارین نه؟
تا خواستم جواب منفی بدم لامای صورتی مانع شد و گفت
"ارع قرار میزاریم"
چشمم به چهرهی درهم ریخته و چشمای اتشین هیونجو افتاد که با نفرتی تمام داشت تماشام میکرد،چ زود تغییر کرد این
بابا زود بلند شد و گفت
_خب ما دیگه بریم جناب هوانگ بابت امشب خیلی خیلی ممنونم
اونا لحظه ای مشغول تشکر و این چیزا شدن و فیلیکسم مشغول یاداوری یسری حرفا به ما
فیلیکس:ببینین الان که برگردیم خونه حتما سوال پیچتون میکنن که چطور باهم قرار گذاشتین حرفاتون باید یکی باشه جفتتون میگین که ما خیلی وقته همو دوست داشتیم و 1هفتهس قرار میزاریم،حله؟(اروم)
با اون جثه کوچیکش بینمون قرار گرفته بود و داشت با لحن ارومی اینارو میگفت بهمون
لامای صورتی اوکی داد و منم ناچار مجبور شدم قبول کنم
_خب دیگه آنیتا بریم
من چرا باید با اینا میرفتم جلوی اینام زشت بود حرفی بزنم پس سری تکون دادم و کیفمو روی شونهم درست کردم و کنارشون وایسادم
داهی پرید بغل هیونجین و لپشو بوسید
_میبینمت اوپاا
بعد که دیگ دل کند ازش اومد و ازون بار خارج شدیم و به سمت خونشون راه افتادیم
همینکه به خونه رسیدیم هیونجو کیف دستیه طلایی رنگشو محکم روی زمین کوبید و جیغ فرا بلندی کشید
هیونجو: تو،تو،تو همه چیو بهم ریختی(داد) قرار بود پاتو به اینجا بازکنیم که بندازیمت به پسر رئیس کانگ ولی نگو خانم با هوانگ هیونجین شوهر خواهرش ریخته روهم
هه پس بخاطر همین بهم زنگ زده بود بعد سالها منه احمقو باش که فک میکردم بابام دلش تنگ شده،راه تنفسم داشت تنگ تر و تنگ تر میشد بخاطر بغضی که داشتم اون بابام بود من سالها حسرت بغل کردن که هیچ شنیدن صداشو داشتم ولی فقط برای منفعت خودش منو اوورده بود
داهی:دخترهی هرزه(جیغ)
به سمتم حمله ور شد و موهام کشید
انیتا:اخ نکن عوضی(داد)
هی بیشتر میکشید و نمیتونستم جلوشو بگیرم بلاخره بابا اومد و گرفتش
_داهی پرنسسم این درست نیست موهای خواهرتو بکشی
به درخواست جناب آگرست توی سالن جمع شدیم هرکدوم طرفی نشستیم و این من بودم که داشتم زیر نگاه های نفرت بار هیونجو و دخترش ذوب میشدم
_از کی با هیونجینی
سرمو پایین انداختم و اشکایی که توی چشمام جمع شده بودنو کنار زدم
آنیتا:منو هیونجین خیلی وقته همو دوست داریم و 1هفتهس قرار میزاریم
تمام حرفای فیلیکسو بدون نقض بازگو کردم
۷.۳k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.