فیک 《مافیای پنهان》 part 1
سلام صبحتون بخیر برنامه امروزتون دوتا جلسه تو ساعت های پنج و هفت بعد از ظهر و یک قرار ملاقات با اقای جانگ جه اون ساعت ۹ شب و سه تا عکس برداری هست که ساعت ۳ ظهرانجام میشه امر دیگه ای هست قربان ؟
ته : نه خیلی ممنونم ات و در ضمن فردا تولد برادرمه خوشحال میشم توعم بیای
ات : اما اقای کیم …
ته : حرفمو زمین ننداز !
ات: چشم قربان پس من فعلا میرم روز خوبی داشته باشید
ته: میبینمت
ا/ت ویو
من فردا قراره به تولد برادر تهیونگ برم اما حتی نمیدونم چرا دعوتم چه لباسی مناسبه اصلا نمیدونم باید چیکار کنم اما مجبورم برم به هر حال امروز میرم خرید شاید یه چیز مناسب پیدا کردم …
پرش زمانی به ۸ ساعت بعد
ا/ت ویو
خب بلاخره کارم تموم شد باید برم خرید
یه لباس مشکی قشنگ و قیمت مناسب پیدا کردم و همونو خریدم
پرش زمانی به فردا صبح
ات: سلام صبح بخیر اقای کیم برنامه امروز شما..
ته: مهم نیست اما امروزو که یادت نرفته؟
ات: عام نه قربان یادم نرفته ولی قربان یه سوال چرا منو به این جشن دعوت کردید ؟
ته: به هر حال تو دست راستم به حساب میای پس با خودم گفتم خوبه که با برادر کوچیکم اشنا شی
ات: هرجور راحتیت قربان ولی قربان الان میتونم برنامه امروز رو بگم ؟
ته : میشنوم
ات: شما ساعت ۲ ظهر یه جلسه دارید و بقیه روز برنامه ای نداربد قربان
ته : خیلی خب باشه میتونی بری و در ضمن یه لحظه بیا اینجا
ات: بله قربان
ته: این یه هدیه از از طرف منه ( یه ست گردند و گوشواره ) امشب بندازشون لطفا
ات: اما قربان من نمیتونم اینو قبول کنم
ته : خیلی زشته هدیه رو رد کنی پس لطفا بگیرش
ات: اما ..
ته : خواهش میکنم
ات : خیلی ممنونم ازتون این خیلی با ارزشه
ته : خواهش میکنم میتونی بری
ات: روز خوبی داشته باشید
ته: میبینمت
ته : نه خیلی ممنونم ات و در ضمن فردا تولد برادرمه خوشحال میشم توعم بیای
ات : اما اقای کیم …
ته : حرفمو زمین ننداز !
ات: چشم قربان پس من فعلا میرم روز خوبی داشته باشید
ته: میبینمت
ا/ت ویو
من فردا قراره به تولد برادر تهیونگ برم اما حتی نمیدونم چرا دعوتم چه لباسی مناسبه اصلا نمیدونم باید چیکار کنم اما مجبورم برم به هر حال امروز میرم خرید شاید یه چیز مناسب پیدا کردم …
پرش زمانی به ۸ ساعت بعد
ا/ت ویو
خب بلاخره کارم تموم شد باید برم خرید
یه لباس مشکی قشنگ و قیمت مناسب پیدا کردم و همونو خریدم
پرش زمانی به فردا صبح
ات: سلام صبح بخیر اقای کیم برنامه امروز شما..
ته: مهم نیست اما امروزو که یادت نرفته؟
ات: عام نه قربان یادم نرفته ولی قربان یه سوال چرا منو به این جشن دعوت کردید ؟
ته: به هر حال تو دست راستم به حساب میای پس با خودم گفتم خوبه که با برادر کوچیکم اشنا شی
ات: هرجور راحتیت قربان ولی قربان الان میتونم برنامه امروز رو بگم ؟
ته : میشنوم
ات: شما ساعت ۲ ظهر یه جلسه دارید و بقیه روز برنامه ای نداربد قربان
ته : خیلی خب باشه میتونی بری و در ضمن یه لحظه بیا اینجا
ات: بله قربان
ته: این یه هدیه از از طرف منه ( یه ست گردند و گوشواره ) امشب بندازشون لطفا
ات: اما قربان من نمیتونم اینو قبول کنم
ته : خیلی زشته هدیه رو رد کنی پس لطفا بگیرش
ات: اما ..
ته : خواهش میکنم
ات : خیلی ممنونم ازتون این خیلی با ارزشه
ته : خواهش میکنم میتونی بری
ات: روز خوبی داشته باشید
ته: میبینمت
۳۲.۷k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.