p42 🩸
ویو یوری سا :
به شرکت رسیدم رفتیم بالا .... همه ومدند سمتم و سلام دادن ....
کارمند : خوش ومدید خانوم لیا ...
کارمند : سلام خانونم پارک خوش ومدید خیلی وقته ندیدمتون ...
لیا : سلام سلام ممنونم .... اره دیگه خواهرم میاد شرکت ....
کارمند : ایشون خواهرتونه ...؟
لیا : اره خواهرمه ....
داشتم با کامند هام حرف میزدم که با صدای یکی برگشتم .....
منشی : ولی خانوم لیا ... خوش ومدید ...
لبخند کوچیکی زدم ....
لیا : خوش باشی ...
منشی : سلام خانوم یومی ...
یومی : سلام ...
منشی : اقای جونگ کوک هم اصلا پیداشون نیست ...
لیا : نمیاد شرکت ....؟
منشی : خبر ندارم ولی از وقتی شما هم رفتید ایشونم هم نمیاد ....
لیا : شاید کار داره ....
منشی : شاید ...
یومی : لیا من میرم توی اتاق کار باشه ....
لیا : باشه برو منم میام ....
یومی رفت منم دوباره صورتمو به سمت منشی کردم ... از حرفش تعجب کرده بودم که جونگ کوک نمیاد شرکت .....
لیا : خبری نداری جونگ کوک چرا نمیاد ...
منشی : نه خانوم ...
جونگ کوک : ببینم خانوم ها دارید راجب من حرف میزنید ....
خندم گرفت اخه وقتی اسمشو گرفتم سرکلش پیدا شد ....
جونگ کوک : گربه زبونتو خورده لیا خانوم سلامتون ....
با این حرفش دوباره خندیدم ....
لیا : سلام ( با خنده )
جونگ کوک : سلام ....
منشی : سلام اقای جئون ....
جونگ کوک : سلام. .... میبینم که خبر هامو خیلی به خانوم لیا میرسونی ها ....
منشی : اخه ... من .... چیزه .... منظو ر ... ی نداشتم ....
جونگ کوک : باشه باشه خیل خوب نترس نمیزنمت ....
لیا : مگه دست بزن داری .....؟
جونگ کوک : چه جورم ....
لیا : بیچاره زنت ....
جونگ کوک : زن من خوشبخت ترین زن دنیاست ....
لیا : اره معلومه .....
جونگ کوک : میایی بریم یه قهوه بخورم و ادامه حرف رو اونجا بزنیم ....
لیا : باشه بریم ....
رفتیم سمت آسانسور دکمه طبقه 6 رو زدم .... شرکت من کلا 10 طبقه داره .... توی طبقه 6 یه حیاط متوسط داشت که به پایین دید داشت .... جای که پر از گل گیاه بود... رفتیم روی یه صندلی نشستیم....
جونگ کوک : چی میخوری ....
لیا : یه قهوه ....
جونگ کوک : باشه ....
جونگ کوک رفت منم منتظرش موندم ....
ویو یومی :
من رفتم ولی یوری پیداش نشد نیم ساعت گذشت منم با کار هام مشغول بودم .... که یکی با در زدن درو باز کرد .....
منشی : برگه هارو آوردم ....
یومی : بیا بزار روی میز....
منشی ومد و برگه ها رو داد دستم ....
منشی : کاری ندارید .....
یومی: نه .....
منشی رسید به در ....
یومی : ها چیزه لیا کجاست ....؟
منشی : خانوم پارک با اقای جئون بودن فک کنم رفتن به سمت کافی شاپ طبقه بالا ...
با این حرف منشی موندم .... اخه یوری جونگ کوک با هم چه میگند چرا باید باهام باشند .....
یومی : باشه میتونی بری .....
منشی : با اجازه ....
منشی رفت من موندم با فکر هام ..... بلند شدم و توی اتاق میچرخیدم ..... دیگه نتونستم تحمل کنم واسه همین رفتم طبقه بالا .....
به شرکت رسیدم رفتیم بالا .... همه ومدند سمتم و سلام دادن ....
کارمند : خوش ومدید خانوم لیا ...
کارمند : سلام خانونم پارک خوش ومدید خیلی وقته ندیدمتون ...
لیا : سلام سلام ممنونم .... اره دیگه خواهرم میاد شرکت ....
کارمند : ایشون خواهرتونه ...؟
لیا : اره خواهرمه ....
داشتم با کامند هام حرف میزدم که با صدای یکی برگشتم .....
منشی : ولی خانوم لیا ... خوش ومدید ...
لبخند کوچیکی زدم ....
لیا : خوش باشی ...
منشی : سلام خانوم یومی ...
یومی : سلام ...
منشی : اقای جونگ کوک هم اصلا پیداشون نیست ...
لیا : نمیاد شرکت ....؟
منشی : خبر ندارم ولی از وقتی شما هم رفتید ایشونم هم نمیاد ....
لیا : شاید کار داره ....
منشی : شاید ...
یومی : لیا من میرم توی اتاق کار باشه ....
لیا : باشه برو منم میام ....
یومی رفت منم دوباره صورتمو به سمت منشی کردم ... از حرفش تعجب کرده بودم که جونگ کوک نمیاد شرکت .....
لیا : خبری نداری جونگ کوک چرا نمیاد ...
منشی : نه خانوم ...
جونگ کوک : ببینم خانوم ها دارید راجب من حرف میزنید ....
خندم گرفت اخه وقتی اسمشو گرفتم سرکلش پیدا شد ....
جونگ کوک : گربه زبونتو خورده لیا خانوم سلامتون ....
با این حرفش دوباره خندیدم ....
لیا : سلام ( با خنده )
جونگ کوک : سلام ....
منشی : سلام اقای جئون ....
جونگ کوک : سلام. .... میبینم که خبر هامو خیلی به خانوم لیا میرسونی ها ....
منشی : اخه ... من .... چیزه .... منظو ر ... ی نداشتم ....
جونگ کوک : باشه باشه خیل خوب نترس نمیزنمت ....
لیا : مگه دست بزن داری .....؟
جونگ کوک : چه جورم ....
لیا : بیچاره زنت ....
جونگ کوک : زن من خوشبخت ترین زن دنیاست ....
لیا : اره معلومه .....
جونگ کوک : میایی بریم یه قهوه بخورم و ادامه حرف رو اونجا بزنیم ....
لیا : باشه بریم ....
رفتیم سمت آسانسور دکمه طبقه 6 رو زدم .... شرکت من کلا 10 طبقه داره .... توی طبقه 6 یه حیاط متوسط داشت که به پایین دید داشت .... جای که پر از گل گیاه بود... رفتیم روی یه صندلی نشستیم....
جونگ کوک : چی میخوری ....
لیا : یه قهوه ....
جونگ کوک : باشه ....
جونگ کوک رفت منم منتظرش موندم ....
ویو یومی :
من رفتم ولی یوری پیداش نشد نیم ساعت گذشت منم با کار هام مشغول بودم .... که یکی با در زدن درو باز کرد .....
منشی : برگه هارو آوردم ....
یومی : بیا بزار روی میز....
منشی ومد و برگه ها رو داد دستم ....
منشی : کاری ندارید .....
یومی: نه .....
منشی رسید به در ....
یومی : ها چیزه لیا کجاست ....؟
منشی : خانوم پارک با اقای جئون بودن فک کنم رفتن به سمت کافی شاپ طبقه بالا ...
با این حرف منشی موندم .... اخه یوری جونگ کوک با هم چه میگند چرا باید باهام باشند .....
یومی : باشه میتونی بری .....
منشی : با اجازه ....
منشی رفت من موندم با فکر هام ..... بلند شدم و توی اتاق میچرخیدم ..... دیگه نتونستم تحمل کنم واسه همین رفتم طبقه بالا .....
۱۸۲
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.