فرناز یادته فحش دادم و گفتم
فرناز یادته فحش دادم و گفتم
دختر عمو تو چقدر احمقی ؟چقدر بدبختی ؟
چرا نگفتی ؟ مگه من و دوستام مرده بودیم که این حیوون حروم لقمه را خفه کنیم
تو باید باهاش پارتی می رفتی ؟؟ من جواب عمو را چی بدم ؟
و صدایم از عصبانیت بلند شد
و
مسعود گوشی را از من گرفت و گفت
الان قلبت استپ میکنه چرا اینقدر عصبانی هستی
و به خیال اینکه من با دختر عموم حرف می زنم گفت خانوم متقیان . مرتضی حالش بده و قطع کرد....
چند بار پرسید می دونم منو سیاکردی
دختر عموت نبود . بکو کی بود ؟
گفتم فعلا زیر قسمم که نگم بعد بهت می گم...
فرناز توقع داشتی من چه کنم ؟
چطور به مسعود بگم چنین مساله مهمی را ازش مخفی کردی
و بعد از ترس بهش خیانت کردی ؟
مگر منو مسعود نمیتوانستیم افشین را نابود کنیم ؟
تا اذان صبح فقط قلبون کشیدم و صحبت کردیم خوب یادم هست به مسعودگفتم
اگر فرناز بهت خیانت کنه چه میکنی ؟
مسعود گفت
حرف دهنت را بفهم قسم من پاکیه فرناز شده و عشقمون
غیرممکنه فرناز خیانت کنه
مثل برگ گل پاک دیگه ازین حرفا نزن تاقت ندارم
گفتم تو که میخواهی از فرناز جدا بشی چه فرقی میکنه
مسعود چشم انداخت توچشمم و گفت
از جسم فرناز جدا میشم نه از عشقش نه روحش نه از زیباترین خاطره های که ازش دارم ...
اگر میخام از فرناز جدا شم چون عاشقشم.
فرناز باید بایکی ازدواج کنه که بتونه سرش را بالا بگیره پیش خانوادش ...
گفتم
مسعود فرض کن کسی فرناز را را تهدید کنه و .....
مسعود با انبر یه زغال از رو قلیون برداشت و گفت
مرتضی اگه به چیزشر گفتن ادامه بدی میزارم رو زبونت
خجالت بکش . گیردادی به فرناز مثال میرنی بزن چرا اسم فرناز را کج به دهنت میاری ؟
خوشت میاد من اسم ابجی پریا را کج بگم ... ؟
گفتم
مسعود تو که اینطور عاشق فرنازی میتونی با کس دیگه ازدواج کنی و دلت پیش فرناز باشه و جسمت پیش یکی دیگه ؟
مسعود گفت نه .
من ازدواج نمیکنم .
تا زمانی که عشقی از فرناز در وجودم باشه
کفتم پی چطور توقع داری
فرناز بتونه اینکار را بکنه . در حالی با کسی بخوابه و سکس بره
که دلش پیش تو گیر کرده
چطور فرناز میتونه بچه یکی دیگه را بررگ کنه در خالی که همه ارزوش اینه که تو پدر بچش باشی ؟
فرناز باور کن
مسعود با مشت تو سر خودش زد و کفت
مرتضا تو را به خاک مادرت رباب خانوم خفه شو
و دیدم اشک از گوشه چشمم جاری شد...
فرناز من نمیدونم چه باید میکردم .
مثل مرغ پر کنده بال بال میزدم ولی نمیتونستم پرواز کنم .....نمیتونستم برای رسبدن شما دوتا کاری کنم . مخصوصا که بحث خیانت و لاپوشانی تو مطرح شد ... مسعود رفت و گفت برای اولین بار بساط قلیونت حال نداد
بعد گفت
من میدونم با این حرفا خاصی منو تحریک کنی تا فرناز را باخت ندم ولی تو را خدا اسم فرناز را کج نگو
پایان ۱۵۰
دختر عمو تو چقدر احمقی ؟چقدر بدبختی ؟
چرا نگفتی ؟ مگه من و دوستام مرده بودیم که این حیوون حروم لقمه را خفه کنیم
تو باید باهاش پارتی می رفتی ؟؟ من جواب عمو را چی بدم ؟
و صدایم از عصبانیت بلند شد
و
مسعود گوشی را از من گرفت و گفت
الان قلبت استپ میکنه چرا اینقدر عصبانی هستی
و به خیال اینکه من با دختر عموم حرف می زنم گفت خانوم متقیان . مرتضی حالش بده و قطع کرد....
چند بار پرسید می دونم منو سیاکردی
دختر عموت نبود . بکو کی بود ؟
گفتم فعلا زیر قسمم که نگم بعد بهت می گم...
فرناز توقع داشتی من چه کنم ؟
چطور به مسعود بگم چنین مساله مهمی را ازش مخفی کردی
و بعد از ترس بهش خیانت کردی ؟
مگر منو مسعود نمیتوانستیم افشین را نابود کنیم ؟
تا اذان صبح فقط قلبون کشیدم و صحبت کردیم خوب یادم هست به مسعودگفتم
اگر فرناز بهت خیانت کنه چه میکنی ؟
مسعود گفت
حرف دهنت را بفهم قسم من پاکیه فرناز شده و عشقمون
غیرممکنه فرناز خیانت کنه
مثل برگ گل پاک دیگه ازین حرفا نزن تاقت ندارم
گفتم تو که میخواهی از فرناز جدا بشی چه فرقی میکنه
مسعود چشم انداخت توچشمم و گفت
از جسم فرناز جدا میشم نه از عشقش نه روحش نه از زیباترین خاطره های که ازش دارم ...
اگر میخام از فرناز جدا شم چون عاشقشم.
فرناز باید بایکی ازدواج کنه که بتونه سرش را بالا بگیره پیش خانوادش ...
گفتم
مسعود فرض کن کسی فرناز را را تهدید کنه و .....
مسعود با انبر یه زغال از رو قلیون برداشت و گفت
مرتضی اگه به چیزشر گفتن ادامه بدی میزارم رو زبونت
خجالت بکش . گیردادی به فرناز مثال میرنی بزن چرا اسم فرناز را کج به دهنت میاری ؟
خوشت میاد من اسم ابجی پریا را کج بگم ... ؟
گفتم
مسعود تو که اینطور عاشق فرنازی میتونی با کس دیگه ازدواج کنی و دلت پیش فرناز باشه و جسمت پیش یکی دیگه ؟
مسعود گفت نه .
من ازدواج نمیکنم .
تا زمانی که عشقی از فرناز در وجودم باشه
کفتم پی چطور توقع داری
فرناز بتونه اینکار را بکنه . در حالی با کسی بخوابه و سکس بره
که دلش پیش تو گیر کرده
چطور فرناز میتونه بچه یکی دیگه را بررگ کنه در خالی که همه ارزوش اینه که تو پدر بچش باشی ؟
فرناز باور کن
مسعود با مشت تو سر خودش زد و کفت
مرتضا تو را به خاک مادرت رباب خانوم خفه شو
و دیدم اشک از گوشه چشمم جاری شد...
فرناز من نمیدونم چه باید میکردم .
مثل مرغ پر کنده بال بال میزدم ولی نمیتونستم پرواز کنم .....نمیتونستم برای رسبدن شما دوتا کاری کنم . مخصوصا که بحث خیانت و لاپوشانی تو مطرح شد ... مسعود رفت و گفت برای اولین بار بساط قلیونت حال نداد
بعد گفت
من میدونم با این حرفا خاصی منو تحریک کنی تا فرناز را باخت ندم ولی تو را خدا اسم فرناز را کج نگو
پایان ۱۵۰
۸.۲k
۲۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.