پارت۵۴
#پارت۵۴
خندیدم و گفتم:خیلی خب حالا
از اتاق کار امیر اومدیم بیرون ، دیگه کلاس نداشتیم بخاطر همین از نسیم خداحافظی کردم و داشتم با امیر میرفتیم تو حیاط که با دیدن چهره سپهر اخمام رفت توهم و سرمو انداختن پایین
کنارمون داشت رد میشد که اروم گفت:سلام خانوم کوچولو
امیر صداشو شنید و عصبانی رفت طرفش و یقه ی لباسش رو گرفت:مرتیکه خجالت نمیکشی به ناموس مردم چشم داری
سپهر: اون ناموسی که میگی باید مال من بشه
امیر زد توی صورتش که از دماغ سپهر خون جاری شد با کلافگی دستشو گذاشت رو صورتش
سپهر:تلافی این کارت رو میبینی اقای اریامنش
امیر سمتش حمله ور شد و با مشت میکوبید بهش ، سپهرم همینطور ، ولی زور امیر بیشتراز سپهر بود .... با گریه به امیر گفتم:امیر جون من ولش کن
امیر یه نگاهی یهم انداخت و گفت:باشع تو گریه نکن
بقیه اومدن و از هم جداشون کردن ، دست امیر رو گرفتم و رفتیم سمت ماشین که صدای نسیم اومد و با نگرانی گفت:الی چیشده؟؟
من:هیچی سپهر کثافت با امیر دعواش شد
نسیم:اقا امیر خوبید ؟؟میخواین بریم بیمارستان؟
امیر سعی کرد لبخند بزنه و اروم گفت:نه خوبم مرسی
نسیم هم چاره ای جز خداحافظی نداشت تاااینکه رفت
اشکام رو پاک کردم و روبه امیر گفتم:دیگه بااین حیوون در نیوفت......
خوشبختانه امیر جاییش زخمی نشده بود و سالم بود......
امیر:چرا زودتر بهم نگفتی
من:اخه فک نمیکردم اینجوری شه تااینکه بهم فشار اورد و بهت گفتم
امیر با پوزخند گفت:حتما باید فشار میومد تا بهم میگفتی؟؟؟؟ نکنه دلت میخواد بااین یارو باشی
با حرص گفتم:اولم نمیدونستم اینجوری میشه ، فک میکردم مثل بقیه خواستگارام میره رد کارش، دوما دیگه این حرفت رو تکرار نکن من این دنیا به تنها مردی که تکیه کردم تو بودی و همینطور تنها مرد زندگیم تویی ، سوما من دل به کسی بدم که هیچی از مردونگی حالیش نمیشه؟؟؟؟ ها ... من اصلا به اون عوضی نگاه هم نمیکنم چه برسه به اینکه بخوام بااون باشم ....... بدون که تا زندم عاشقت میمونم و هستم ، فک نمیکردم بخوای چنین حرفی رو بزنی.....
امیر سکوت کرد و بهم خیره شد
من:چرا هیچی نمیگ......
لبای داغشو رو لبام گذاشت و با خشونت میبوسید ، دیگه اثری از عصبانیت چند دقیقه پیشش نبود ، بعداز چند ثانیه لباشو از لبام جدا کرد و گفت:واینو بدون که خانوم من فقط ففط فقط تویی و هیچکس نمیتونه مارو ازهم جدا کنه ، چون تو مال منی
هردو لبخند زدیم که امیر گفت:راستی ماشینم رو مریم برده ، امروزم خونه مریم اینا مهمونی خانوادگی هس
من:جدی؟؟!
امیر:اره
ادامع دارد......
خندیدم و گفتم:خیلی خب حالا
از اتاق کار امیر اومدیم بیرون ، دیگه کلاس نداشتیم بخاطر همین از نسیم خداحافظی کردم و داشتم با امیر میرفتیم تو حیاط که با دیدن چهره سپهر اخمام رفت توهم و سرمو انداختن پایین
کنارمون داشت رد میشد که اروم گفت:سلام خانوم کوچولو
امیر صداشو شنید و عصبانی رفت طرفش و یقه ی لباسش رو گرفت:مرتیکه خجالت نمیکشی به ناموس مردم چشم داری
سپهر: اون ناموسی که میگی باید مال من بشه
امیر زد توی صورتش که از دماغ سپهر خون جاری شد با کلافگی دستشو گذاشت رو صورتش
سپهر:تلافی این کارت رو میبینی اقای اریامنش
امیر سمتش حمله ور شد و با مشت میکوبید بهش ، سپهرم همینطور ، ولی زور امیر بیشتراز سپهر بود .... با گریه به امیر گفتم:امیر جون من ولش کن
امیر یه نگاهی یهم انداخت و گفت:باشع تو گریه نکن
بقیه اومدن و از هم جداشون کردن ، دست امیر رو گرفتم و رفتیم سمت ماشین که صدای نسیم اومد و با نگرانی گفت:الی چیشده؟؟
من:هیچی سپهر کثافت با امیر دعواش شد
نسیم:اقا امیر خوبید ؟؟میخواین بریم بیمارستان؟
امیر سعی کرد لبخند بزنه و اروم گفت:نه خوبم مرسی
نسیم هم چاره ای جز خداحافظی نداشت تاااینکه رفت
اشکام رو پاک کردم و روبه امیر گفتم:دیگه بااین حیوون در نیوفت......
خوشبختانه امیر جاییش زخمی نشده بود و سالم بود......
امیر:چرا زودتر بهم نگفتی
من:اخه فک نمیکردم اینجوری شه تااینکه بهم فشار اورد و بهت گفتم
امیر با پوزخند گفت:حتما باید فشار میومد تا بهم میگفتی؟؟؟؟ نکنه دلت میخواد بااین یارو باشی
با حرص گفتم:اولم نمیدونستم اینجوری میشه ، فک میکردم مثل بقیه خواستگارام میره رد کارش، دوما دیگه این حرفت رو تکرار نکن من این دنیا به تنها مردی که تکیه کردم تو بودی و همینطور تنها مرد زندگیم تویی ، سوما من دل به کسی بدم که هیچی از مردونگی حالیش نمیشه؟؟؟؟ ها ... من اصلا به اون عوضی نگاه هم نمیکنم چه برسه به اینکه بخوام بااون باشم ....... بدون که تا زندم عاشقت میمونم و هستم ، فک نمیکردم بخوای چنین حرفی رو بزنی.....
امیر سکوت کرد و بهم خیره شد
من:چرا هیچی نمیگ......
لبای داغشو رو لبام گذاشت و با خشونت میبوسید ، دیگه اثری از عصبانیت چند دقیقه پیشش نبود ، بعداز چند ثانیه لباشو از لبام جدا کرد و گفت:واینو بدون که خانوم من فقط ففط فقط تویی و هیچکس نمیتونه مارو ازهم جدا کنه ، چون تو مال منی
هردو لبخند زدیم که امیر گفت:راستی ماشینم رو مریم برده ، امروزم خونه مریم اینا مهمونی خانوادگی هس
من:جدی؟؟!
امیر:اره
ادامع دارد......
۶.۱k
۳۱ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.