(فیک جدید کوک)
(فیک جدید کوک)
شخصیت ها: جونکوک، لیا، مین یونگی (مین یونگی خودمون نه هاااا)
ژانر: مافیایی، کمی غمگین، خشن، عاشقانه
لیا: یه دختر خوشگل و جذابه و ۲۴ سالشه اون همیشه به فکر آیندشه و همیشه میترسه که زندگیش خراب بشه چون مامان و باباش هیچ علاقه ای به هم ندارن و قراره از هم جداشن و برای همین هم هیچوقت به لیا اهمیت نمیدن
جونکوک: یه پسر جذاب و مافیای معروف کرهست و ۲۷ سالشه اون همیشه به فکر منافع خودشه و اصلا به دور و بری هاش اهمیت نمیده اون همه چیز رو به پول میفروشه حتی آدمایی که بهش خیلی نزدیکن
مین یونگی: اونم یه پسر جذاب و یه مافیای بی رحمه اون توی آمریکا زندگی میکنه اما اصلیتش کره ایه اون حتی از جونکوک هم قوی تره و جونکوک همیشه برای اینکه پول خوبی بگیره دخترا رو به اون میفروشه و اونم یه مدت بادخترا میمونه و کلی اذیتشون میکنه بعد هم میندازتشون تو خیابون و ولشون میکنه
از زبان لیا:
امروز هم مثل همه ی روزا از خواب بیدارشدم و دیدم مامانبابام باز دارن باهم دعوا میکنن که بابام لیوان رو پرت میکنه و میخوره به دست مامانم و زخمی میشه اصلا حوصله تحمل کردنشون رو نداشتم برا همین رفتم یه آبی به سر صورتم زدم و سریع لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون و مثل همیشه هیچکس بهم اهمیت نمیداد حتی ازم نپرسیدن کجا میری واقعا من زندگی خسته کننده ای داشتم
رفتم بیرون و زنگ زدم به دوستام تا با هم بریم بیرون و خرید کنیم بعد هم رفتیم ناهار خوردیم دیگه تقریبا شب شد و دوستام رفتن خونشون منم همینجوری داشتم تو خیابونا راه میرفتم و همه جا خیلی خلوت بود که یدفعه چنتا پسر هرزه جلوم سبز شدن (علامت پسرا×^٪)
×جوووون چه دختری
^فقط بدنششش
٪اوفففف
یکیشون اومد سمتم تا به بدنم دست بزنه که دیدم یدفعه یه نفر یه تیر خوابوند تو مغزش و بقیشون هم ترسیدن و در رفتن دیدم جئون جونکوک بود پسرعموم (علامتش+)
+چه عجب ما بالاخره لیا خانم رو دیدیم
_هه چطوری کوکی دلم واست تنگیده بود
+خب حالا این موقع شب اینجا چیکار میکنی
_هیچی بابا از دست مامانبابام از خونه زدم بیرون الانم مجبورم برم خونه و تحملشون کنم
شخصیت ها: جونکوک، لیا، مین یونگی (مین یونگی خودمون نه هاااا)
ژانر: مافیایی، کمی غمگین، خشن، عاشقانه
لیا: یه دختر خوشگل و جذابه و ۲۴ سالشه اون همیشه به فکر آیندشه و همیشه میترسه که زندگیش خراب بشه چون مامان و باباش هیچ علاقه ای به هم ندارن و قراره از هم جداشن و برای همین هم هیچوقت به لیا اهمیت نمیدن
جونکوک: یه پسر جذاب و مافیای معروف کرهست و ۲۷ سالشه اون همیشه به فکر منافع خودشه و اصلا به دور و بری هاش اهمیت نمیده اون همه چیز رو به پول میفروشه حتی آدمایی که بهش خیلی نزدیکن
مین یونگی: اونم یه پسر جذاب و یه مافیای بی رحمه اون توی آمریکا زندگی میکنه اما اصلیتش کره ایه اون حتی از جونکوک هم قوی تره و جونکوک همیشه برای اینکه پول خوبی بگیره دخترا رو به اون میفروشه و اونم یه مدت بادخترا میمونه و کلی اذیتشون میکنه بعد هم میندازتشون تو خیابون و ولشون میکنه
از زبان لیا:
امروز هم مثل همه ی روزا از خواب بیدارشدم و دیدم مامانبابام باز دارن باهم دعوا میکنن که بابام لیوان رو پرت میکنه و میخوره به دست مامانم و زخمی میشه اصلا حوصله تحمل کردنشون رو نداشتم برا همین رفتم یه آبی به سر صورتم زدم و سریع لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون و مثل همیشه هیچکس بهم اهمیت نمیداد حتی ازم نپرسیدن کجا میری واقعا من زندگی خسته کننده ای داشتم
رفتم بیرون و زنگ زدم به دوستام تا با هم بریم بیرون و خرید کنیم بعد هم رفتیم ناهار خوردیم دیگه تقریبا شب شد و دوستام رفتن خونشون منم همینجوری داشتم تو خیابونا راه میرفتم و همه جا خیلی خلوت بود که یدفعه چنتا پسر هرزه جلوم سبز شدن (علامت پسرا×^٪)
×جوووون چه دختری
^فقط بدنششش
٪اوفففف
یکیشون اومد سمتم تا به بدنم دست بزنه که دیدم یدفعه یه نفر یه تیر خوابوند تو مغزش و بقیشون هم ترسیدن و در رفتن دیدم جئون جونکوک بود پسرعموم (علامتش+)
+چه عجب ما بالاخره لیا خانم رو دیدیم
_هه چطوری کوکی دلم واست تنگیده بود
+خب حالا این موقع شب اینجا چیکار میکنی
_هیچی بابا از دست مامانبابام از خونه زدم بیرون الانم مجبورم برم خونه و تحملشون کنم
۱۹.۶k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.