چی ؟ -بیا بیرون ! امروز با هر روز دیگ . اگه قول باهام بیا
چی ؟ -بیا بیرون ! امروز با هر روز دیگ . اگه قول باهام بیای بیرون منم دیگ دنبالت نمیام !
-تو چی تو فکرته ؟ -چیز خاصی نیس . فقط .... دوستدارم لطف کسی که کمکم کرده رو جبران کنم.
-فقط همین ؟ -هوم . چیز دیگ ای باید باشه ؟ -توپسری منم دختر ! مطمئنی چیز دیگ ای نمیتونه باشه !
-هی ! تو چقدر منحرفی ! به چی فکر میکنی ؟ واااو فک کنم باید ....
قبل از اینکه شوگا ادامه حرفشو بزنه دختر اومد جلو و با پا محکم زو تو پای شوگا.
شوگا که از درد به خودش میپیچید نتونست دیگ چیزی بگه
شوگا : هی ! چیکار میکنی وحشی ؟!! -فک کن اینجوری کمکتو جبران کردی . بای !
و به راهش ادامه داد .
شوگا داد زد : بازم میبینمت دیگ نه ؟
دختر انگشت وسطشو از پشت نشون شوگا داد و رفت .
شوگا خندید . مطمئن بود دوباره میبینتش .
کولشو رو کولش محکم کرد و به سمت خونه رفت . ****
وی و کوکی باهم داشتن به سمت سمت خونه ی وی میرفتن .
وی : امروز چی بخوریم ؟
کوک: هیونگ ! همیشه به خوردن فک میکنی !
-ایام امتحانات نزدیکه ، باید شکممونو پر کنیم تا بتونیم امتحانا رو پشت سر بزاریم !
-واااو از کی تاحالا به ایام امتحان اهمیت میدی ؟ همچین میگی انگار ما رتبه یک ایم . ما رتبه ی هزاریم! هزار ! -بازم باید به خوردنمون و شیکممون اهمیت بدیم !
وی خندید و دستشو انداخت گردن کوکی : باید به هیونگت اعتماد کنی !
همون موقع دختر از جلو وی رد شد که وی چشمش گرد شد : همونه ! همونه ! خودشه !
-چی ؟ -همون که یکی از بچه ها مو کشت !
-جدی ؟ خودشه ؟ میخوای حالشو بگیرم ؟ برم زیر پا بگیرم واسش ؟
وی : ولش کن بابا ! دیگ رفت. وایسا ببینم کجا رفت ؟ اینجا که کوچه ی ماعه
-تو چی تو فکرته ؟ -چیز خاصی نیس . فقط .... دوستدارم لطف کسی که کمکم کرده رو جبران کنم.
-فقط همین ؟ -هوم . چیز دیگ ای باید باشه ؟ -توپسری منم دختر ! مطمئنی چیز دیگ ای نمیتونه باشه !
-هی ! تو چقدر منحرفی ! به چی فکر میکنی ؟ واااو فک کنم باید ....
قبل از اینکه شوگا ادامه حرفشو بزنه دختر اومد جلو و با پا محکم زو تو پای شوگا.
شوگا که از درد به خودش میپیچید نتونست دیگ چیزی بگه
شوگا : هی ! چیکار میکنی وحشی ؟!! -فک کن اینجوری کمکتو جبران کردی . بای !
و به راهش ادامه داد .
شوگا داد زد : بازم میبینمت دیگ نه ؟
دختر انگشت وسطشو از پشت نشون شوگا داد و رفت .
شوگا خندید . مطمئن بود دوباره میبینتش .
کولشو رو کولش محکم کرد و به سمت خونه رفت . ****
وی و کوکی باهم داشتن به سمت سمت خونه ی وی میرفتن .
وی : امروز چی بخوریم ؟
کوک: هیونگ ! همیشه به خوردن فک میکنی !
-ایام امتحانات نزدیکه ، باید شکممونو پر کنیم تا بتونیم امتحانا رو پشت سر بزاریم !
-واااو از کی تاحالا به ایام امتحان اهمیت میدی ؟ همچین میگی انگار ما رتبه یک ایم . ما رتبه ی هزاریم! هزار ! -بازم باید به خوردنمون و شیکممون اهمیت بدیم !
وی خندید و دستشو انداخت گردن کوکی : باید به هیونگت اعتماد کنی !
همون موقع دختر از جلو وی رد شد که وی چشمش گرد شد : همونه ! همونه ! خودشه !
-چی ؟ -همون که یکی از بچه ها مو کشت !
-جدی ؟ خودشه ؟ میخوای حالشو بگیرم ؟ برم زیر پا بگیرم واسش ؟
وی : ولش کن بابا ! دیگ رفت. وایسا ببینم کجا رفت ؟ اینجا که کوچه ی ماعه
۹.۱k
۱۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.