پارت ۱۵
تماما ترسش رو داخل بدنش احساس میکرد
و دلشوره عجیبی اذیتش میکرد
به سمت داخل رفت
وقتی نگاهی به دور و برش انداخت…همهی گل هایی ک کاشته بود خشک شده بودن یا یکی از ریشه درشون آورده بود…
مرد…پرنسسش رو به تله انداخته بود و خوشحال بود
دختر به سمت داخل رفت
جنازه آدمهایی ک بنظرش آشنا میومدن
ترسیده بود ولی وقتی یکم به جلو تر رفت
جنازه صاحب خونه هیزش بود!
سریعا به سمت اتاق خواب مرد رفت
مرد رو دید روی تخت
مثل اینکه از اومدن خبر داشت
چشم به در دوخته بود تا پرنسسش بلخره بیاد
دختر وقتی به مرد نزدیک شد…مرد همچنان به در زل زده بود با پوزخندی بر لب
دختر دستش رو به یقه لباس مرد گرفت:داری چیکار میکنی عوضی (داد)میفهمی چقد آدم کشتی؟تو اصلا احساس نداری؟عذاب وجدان نداری؟
ولی مرد همچنان به در خیره بود
مرد؟عذاب وجدان؟غیر ممکنه
ا.ت: با توام جوابمو بده
مرد دست دختر رو کشید و دختر رو گرفت زیر خودش
و دست های دختر رو بالای سرش قفل کرد
کنار گوش دختر با صدای بمی زمزمه کرد:من واسه تو میتونم ادمارو بکشم،میتونم بهت بگم که هیچکس نمیتونه برات مثل من بشه
روبروی صورت دختر قرار گرفت و ادامه داد:فیس خوب،اندام خوب،سیکس پک هم دارم
دوباره سمت گوش دختر رفت:تازه…میتونم بکnمت
میخوای ببینیش؟
با یک دست لباس هاشو در میاورد با یک دست،دست های دختر رو گرفته بود
وقتی لباس هاش رو در آورد (هنووووز لباس زیر دارهههه)
شروع کرد به در آوردن لباس های پرنسسش
بدون توجه به التماس های پرنسسش شروع کرد به در آوردن لباس هاش
______
اینجا اsماته نمیخوای نخوووون
______
بعد از در آوردن لباس های پرنسسش صدای در به صدا در اومد
جوری در میزدن انگار طلبکارن
(چیه فک کردی من میزارم انقد زود بکnش؟😂🫶🏽)
شرط
ندارهههه
و دلشوره عجیبی اذیتش میکرد
به سمت داخل رفت
وقتی نگاهی به دور و برش انداخت…همهی گل هایی ک کاشته بود خشک شده بودن یا یکی از ریشه درشون آورده بود…
مرد…پرنسسش رو به تله انداخته بود و خوشحال بود
دختر به سمت داخل رفت
جنازه آدمهایی ک بنظرش آشنا میومدن
ترسیده بود ولی وقتی یکم به جلو تر رفت
جنازه صاحب خونه هیزش بود!
سریعا به سمت اتاق خواب مرد رفت
مرد رو دید روی تخت
مثل اینکه از اومدن خبر داشت
چشم به در دوخته بود تا پرنسسش بلخره بیاد
دختر وقتی به مرد نزدیک شد…مرد همچنان به در زل زده بود با پوزخندی بر لب
دختر دستش رو به یقه لباس مرد گرفت:داری چیکار میکنی عوضی (داد)میفهمی چقد آدم کشتی؟تو اصلا احساس نداری؟عذاب وجدان نداری؟
ولی مرد همچنان به در خیره بود
مرد؟عذاب وجدان؟غیر ممکنه
ا.ت: با توام جوابمو بده
مرد دست دختر رو کشید و دختر رو گرفت زیر خودش
و دست های دختر رو بالای سرش قفل کرد
کنار گوش دختر با صدای بمی زمزمه کرد:من واسه تو میتونم ادمارو بکشم،میتونم بهت بگم که هیچکس نمیتونه برات مثل من بشه
روبروی صورت دختر قرار گرفت و ادامه داد:فیس خوب،اندام خوب،سیکس پک هم دارم
دوباره سمت گوش دختر رفت:تازه…میتونم بکnمت
میخوای ببینیش؟
با یک دست لباس هاشو در میاورد با یک دست،دست های دختر رو گرفته بود
وقتی لباس هاش رو در آورد (هنووووز لباس زیر دارهههه)
شروع کرد به در آوردن لباس های پرنسسش
بدون توجه به التماس های پرنسسش شروع کرد به در آوردن لباس هاش
______
اینجا اsماته نمیخوای نخوووون
______
بعد از در آوردن لباس های پرنسسش صدای در به صدا در اومد
جوری در میزدن انگار طلبکارن
(چیه فک کردی من میزارم انقد زود بکnش؟😂🫶🏽)
شرط
ندارهههه
۵.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.