ᵐᵉᵐᵒʳʸ ⁴
ᵐᵉᵐᵒʳʸ ⁴
صبح با صدای بلندی مثل ضربه زدن به چیزی از خواب پریدم برام سوال بود که چرا پلیس هنوز نیومدن تو اتاق دنبال ساعتی گشتم تا ساعتو ببینم ولی هیچ ساعتی اونجا نبود هوا هنوز روشن نشده بود حدس میزدم ساعت تقریباً ۴ باشه در اتاقو باز کردم و با قیافه عصبی کلافهای اون پسر که منو دزدیده مواجه شدم داشت تلاش میکرد که دستبندشو باز کنه اما بیفایده بود دستبند فقط به یکی از دستاش بسته شده بود و مچ دست راستش آزاد بود
ات: ساعت چنده؟
نگاهی به ساعت رومیزی دیجیتال انداخت و جواب داد: ۳:۵۶ دقیقه
ات: ما فقط یک و نیم ساعت خوابیدیم نگو که میخوای از الان راه بیفتی؟!
جواب نداد روبرو آشپزخونه بود کلبه در حدی قدیمی بود که پلههای وصل شده به آشپزخانه و پذیراییش جیرجیر میکرد و تار عنکبوت همه جا را برداشته بود و کل کلبه بوی رطوبت میداد از تشنگی لبام خشک شده بود رفتم و لیوانی رو پر آب کردم و سر کشیدم به پسر نگاهی انداختم و رفتم نزدیکترش صحیحش بیفایده بود نمیتونست با دست راست ضربههایی که با چکش میزد رو رو دست چپ متمرکز کنه
ات: دیوونه نمیتونی بازش کنی بزار کمکت کنم
کوک: هه تو یه دختری...
ات: محض رضای خدا برا من دختر دختر نکن!
چکش را از دستش کشیدم و چند بار محکم روی بخش قفل شده ضربه زدم تا باز شد چکش رو روی مبل انداختم و موهامو پشت گوشم انداختم موهام باز بود و رو مخم راه میرفت پسره ی گستاخ بدون تشکر به سمت میزی رفت و کشوی زیر میز رو بیرون کشید تازه اصلا چطور جرات کرد دیشب بهم گفت گستاخ؟!
صبح با صدای بلندی مثل ضربه زدن به چیزی از خواب پریدم برام سوال بود که چرا پلیس هنوز نیومدن تو اتاق دنبال ساعتی گشتم تا ساعتو ببینم ولی هیچ ساعتی اونجا نبود هوا هنوز روشن نشده بود حدس میزدم ساعت تقریباً ۴ باشه در اتاقو باز کردم و با قیافه عصبی کلافهای اون پسر که منو دزدیده مواجه شدم داشت تلاش میکرد که دستبندشو باز کنه اما بیفایده بود دستبند فقط به یکی از دستاش بسته شده بود و مچ دست راستش آزاد بود
ات: ساعت چنده؟
نگاهی به ساعت رومیزی دیجیتال انداخت و جواب داد: ۳:۵۶ دقیقه
ات: ما فقط یک و نیم ساعت خوابیدیم نگو که میخوای از الان راه بیفتی؟!
جواب نداد روبرو آشپزخونه بود کلبه در حدی قدیمی بود که پلههای وصل شده به آشپزخانه و پذیراییش جیرجیر میکرد و تار عنکبوت همه جا را برداشته بود و کل کلبه بوی رطوبت میداد از تشنگی لبام خشک شده بود رفتم و لیوانی رو پر آب کردم و سر کشیدم به پسر نگاهی انداختم و رفتم نزدیکترش صحیحش بیفایده بود نمیتونست با دست راست ضربههایی که با چکش میزد رو رو دست چپ متمرکز کنه
ات: دیوونه نمیتونی بازش کنی بزار کمکت کنم
کوک: هه تو یه دختری...
ات: محض رضای خدا برا من دختر دختر نکن!
چکش را از دستش کشیدم و چند بار محکم روی بخش قفل شده ضربه زدم تا باز شد چکش رو روی مبل انداختم و موهامو پشت گوشم انداختم موهام باز بود و رو مخم راه میرفت پسره ی گستاخ بدون تشکر به سمت میزی رفت و کشوی زیر میز رو بیرون کشید تازه اصلا چطور جرات کرد دیشب بهم گفت گستاخ؟!
۳.۳k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.