دلهره part 55
_ خانم خانما نمیخواد دست از بازی با موهای من بردارن
_ اخه انقدر موهات نرمن که ادم دلش نمیخواد دست از بازی کردن باهاشون برداره
_ نگران نباش بعدا هم میتونی باهاشون بازی کنی ولی فکر کنم فعلا باید بریم اماده شیم
تا همین الانشم مادرت خیلی نگرانت شده
_ مامان من مطمعنی
_ اره مطمعنم حالا بعدا برات تعریف میکنم چی شد ولی فعلا باید بری پیشش
_ که اینطور باشه
از روی تخت اومدم پایین پشت سر تهیونگ از اتاق خارج شدم .
باهم سوار ماشین شدیم و تهیونگ شروع به رانندگی کرد
مشغول تماشای بیرون بودم که دست گرمی روی دستم نشست
_ نوئل خودتو برای گذشته ناراحت نکن چیزیه که گذشته سعی کن در حال زندگی کنی
الانم خوشحال باش
همه چیز تموم شده
الا باید زندگی رو ای اول شروع کنی و سعی کن اشتباهات گذشته رو تکرار نکنی و دیگه هم این فکر رو نکن که تنهایی الا دیگه منو داری باشه
با حرفاش لبخندی زدم و دستاشو توی دستم گره کردم
_ باشه ولی قول بده تنهام نزاری
_ قول میدم
راستی تا یادم نرفته
اینم گوشیت اون روز اینو توی ماشین جا گذاشتی
گوشی رو از دستش گرفتم
تا خونه حرفی بینمون رد و بدل نشد
به عمارت که رسیدیم ماشین رو همونجا پارک کرد
و باهم وارد عمارت شدیم
نگهیانا با دیدنم حیرت زده شدن
و برای چند لحطه کلا ماتشون برده بود ولی بعد به خودشون اومدن
بدون توجه بهشون رد شدم
وارد سالن شدم سرمو اینور و اونور چرخوندم ولی خبری از مامانم نبود
یعنی الا کجا میتونه باشه
دست تهیونگ رو ول کردم و کلافه روی مبل نشستم
که با صدای جیغی سرمو بالا اوردم
اون صدای جیغ ممامانم بود داشت با تمام سرعت به سمتم میومد
از روی مبل بلند شدم که ناگهان مادرم محکم بغلم کرد
یعنی اینیکی بغلم کرد مامانم بود باورم نمیشد
بعد از چند دقیقه منم دستمو دورش حلقه کردم که متوجه ی خیس شدن شونم شدم
مامانم داشت بخاطر من گریه میکرد
هیچ کدوم از اتفاقاتی که می افتاد رو نمی تونستم باورم کنم
بعد از اروم شدن مامانم ازش فاصله گرفتم
یه نگاه سر تا پا بهش انداختم یعنی این مامان من بود خیلی بهم ریخته به نظر میرسید
زیر چشماش که کلا گود افتاده بود و رنگ و رو به صورتش نمونده بود
دستاشو گرفتم و روی مبل نشوندمش به خدمتکارو گفتم که یه چیزی براش بیارن تا بخوره بعدم کنارش نشستم دستشو نوازش میکردم
بعد از اومدن خدمتکارا از روی مبل بلند شدم و به طرف اتاق رفتم ولی تهیونگ همونجا پیش مامانم موند
وارد اتاق که شدم لباسمو عوض کردم و موهامو با یه کش بستم
و از اتاق خارج شدم تا ببینم چخبر شده
تهیونگ پیش مامانم نشسته بود و مشغول صحبت باهاش بود
با اومدن من صحبتو تموم کرد و نگاهی بهم انداخت و بعدم لبخندی زد و به سمت اومد
شرط پارت بعد
۲۰ تا لایک
۲۰ تا کامنت
دیگه خود دانید
_ اخه انقدر موهات نرمن که ادم دلش نمیخواد دست از بازی کردن باهاشون برداره
_ نگران نباش بعدا هم میتونی باهاشون بازی کنی ولی فکر کنم فعلا باید بریم اماده شیم
تا همین الانشم مادرت خیلی نگرانت شده
_ مامان من مطمعنی
_ اره مطمعنم حالا بعدا برات تعریف میکنم چی شد ولی فعلا باید بری پیشش
_ که اینطور باشه
از روی تخت اومدم پایین پشت سر تهیونگ از اتاق خارج شدم .
باهم سوار ماشین شدیم و تهیونگ شروع به رانندگی کرد
مشغول تماشای بیرون بودم که دست گرمی روی دستم نشست
_ نوئل خودتو برای گذشته ناراحت نکن چیزیه که گذشته سعی کن در حال زندگی کنی
الانم خوشحال باش
همه چیز تموم شده
الا باید زندگی رو ای اول شروع کنی و سعی کن اشتباهات گذشته رو تکرار نکنی و دیگه هم این فکر رو نکن که تنهایی الا دیگه منو داری باشه
با حرفاش لبخندی زدم و دستاشو توی دستم گره کردم
_ باشه ولی قول بده تنهام نزاری
_ قول میدم
راستی تا یادم نرفته
اینم گوشیت اون روز اینو توی ماشین جا گذاشتی
گوشی رو از دستش گرفتم
تا خونه حرفی بینمون رد و بدل نشد
به عمارت که رسیدیم ماشین رو همونجا پارک کرد
و باهم وارد عمارت شدیم
نگهیانا با دیدنم حیرت زده شدن
و برای چند لحطه کلا ماتشون برده بود ولی بعد به خودشون اومدن
بدون توجه بهشون رد شدم
وارد سالن شدم سرمو اینور و اونور چرخوندم ولی خبری از مامانم نبود
یعنی الا کجا میتونه باشه
دست تهیونگ رو ول کردم و کلافه روی مبل نشستم
که با صدای جیغی سرمو بالا اوردم
اون صدای جیغ ممامانم بود داشت با تمام سرعت به سمتم میومد
از روی مبل بلند شدم که ناگهان مادرم محکم بغلم کرد
یعنی اینیکی بغلم کرد مامانم بود باورم نمیشد
بعد از چند دقیقه منم دستمو دورش حلقه کردم که متوجه ی خیس شدن شونم شدم
مامانم داشت بخاطر من گریه میکرد
هیچ کدوم از اتفاقاتی که می افتاد رو نمی تونستم باورم کنم
بعد از اروم شدن مامانم ازش فاصله گرفتم
یه نگاه سر تا پا بهش انداختم یعنی این مامان من بود خیلی بهم ریخته به نظر میرسید
زیر چشماش که کلا گود افتاده بود و رنگ و رو به صورتش نمونده بود
دستاشو گرفتم و روی مبل نشوندمش به خدمتکارو گفتم که یه چیزی براش بیارن تا بخوره بعدم کنارش نشستم دستشو نوازش میکردم
بعد از اومدن خدمتکارا از روی مبل بلند شدم و به طرف اتاق رفتم ولی تهیونگ همونجا پیش مامانم موند
وارد اتاق که شدم لباسمو عوض کردم و موهامو با یه کش بستم
و از اتاق خارج شدم تا ببینم چخبر شده
تهیونگ پیش مامانم نشسته بود و مشغول صحبت باهاش بود
با اومدن من صحبتو تموم کرد و نگاهی بهم انداخت و بعدم لبخندی زد و به سمت اومد
شرط پارت بعد
۲۰ تا لایک
۲۰ تا کامنت
دیگه خود دانید
۱۰.۷k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.