مامور مخفی!
فصل دوم!
part ¹
تقریبا ۱ سال از ازدواجمون میگذشت و من هرروز توی کارم ماهرتر میشدم.
از وقتی که با تهیونگ ازدواج کردم زندگیم خیلی تغییر کرده و هیچکس از این موضوع جز خدمتکارا خبر ندارن.
چون اگر بفهمن ممکنه مارو به کشتن هم تهدید کنن!
امروز صبح زود بیدار شده بودم پس تصمیم گرفتم خودم صبحونه رو درست کنم.
۳۰ مین بعد
بعد از درست کردن میز رنگارنگی که بیشترش برای علاقه تهیونگ به طعم توت فرنگی بود به سمت اتاقمون رفتم.
مثل یه بچه کوچولو خوابیده بود.
اروم سمتش رفتمو کنارش روی تخت نشستم. دستمو نوازش وار روی موهاش تکون میدادم.
ات:بیب...چاگیا نمیخای بیدار شی؟ هوم
چیزی ازش نشنیدم.
اا:صبحونه مورد علاقتو درست کردماا
وقتی دیدم یه گوشه چشمشو باز کرد خنده کوتاهی کردم:ای شیکمو حالا بلند شو بریم صبحونه بخوریم.
من زودتر از تهیونگ به سمت میز رفتم تا قهوه رو اماده کنم.
داشتم لیوانارو توی سینی میذاشتم که دستی دور کمرم حلقه شد.
معلوم بود خودشه.
ادامه دارد....
part ¹
تقریبا ۱ سال از ازدواجمون میگذشت و من هرروز توی کارم ماهرتر میشدم.
از وقتی که با تهیونگ ازدواج کردم زندگیم خیلی تغییر کرده و هیچکس از این موضوع جز خدمتکارا خبر ندارن.
چون اگر بفهمن ممکنه مارو به کشتن هم تهدید کنن!
امروز صبح زود بیدار شده بودم پس تصمیم گرفتم خودم صبحونه رو درست کنم.
۳۰ مین بعد
بعد از درست کردن میز رنگارنگی که بیشترش برای علاقه تهیونگ به طعم توت فرنگی بود به سمت اتاقمون رفتم.
مثل یه بچه کوچولو خوابیده بود.
اروم سمتش رفتمو کنارش روی تخت نشستم. دستمو نوازش وار روی موهاش تکون میدادم.
ات:بیب...چاگیا نمیخای بیدار شی؟ هوم
چیزی ازش نشنیدم.
اا:صبحونه مورد علاقتو درست کردماا
وقتی دیدم یه گوشه چشمشو باز کرد خنده کوتاهی کردم:ای شیکمو حالا بلند شو بریم صبحونه بخوریم.
من زودتر از تهیونگ به سمت میز رفتم تا قهوه رو اماده کنم.
داشتم لیوانارو توی سینی میذاشتم که دستی دور کمرم حلقه شد.
معلوم بود خودشه.
ادامه دارد....
۱۸.۲k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.