𝖕𝖆𝖗𝖙³
𝔗𝔥𝔢 𝔩𝔞𝔰𝔱 𝔟𝔩𝔬𝔬𝔡𝔟𝔞𝔱𝔥
*فلش بک به چند ساعت پیش*
ا/ت: سرجام میخکوب شده بودم که یهو یه صورت رنگ پریده با چشمای قرمز و دندونای بلند جلوم ظاهر شد از ترس زیاد پاهام شل شد و قش کردم. و دیگه هیچی نفهمیدم.
*پایان فلش بک*
ا/ت ویو: چشمامو باز کردم دیدم که تو یه اتاق با تم قرمز مشکی ام یه تخت از چوب که ملافه قرمز داشت و به پنجره ها ام پرده مخمل قرمز آویزون شده بود همه چی حالت قدیمی داشت. یکم برام تعجب آور بود. یعنی من کجام.
از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در و آروم بازش کردم. اونجا یه راهرو بلند بود دلو زدم به دریا و حرکت کردم.
آروم آروم حرکت میکردم که یکی صدام زد. نمیدونم چرا ترسیدم حتی توان برگشتن نداشتم ببینم که کیه. ولی آخرش برگشتم.
سرمو گرفتم پایین و شروع کردم به حرف زدن.
ا/ت: آقا ممنون که منو نجات دادید.
جین: سرتو بگیر بالا صحبت کن.
ا/ت: من....
ا/ت ویو: با چهره ای که دیدم قلبم برای یه لحظه وایساد. اون انسان نبود. چی میتونست باشه یه فرشته که منو نجات داده یا یه..... نه فکرشم نکن اون نمیتونه.
جین: چرا میتونه.
اون الان ذهن منو خوند ، پس یعنی اون
جین: آره درست حدس زدی کوچولو. حالا ازت میخوام رک و پوست کنده بگی تو قلعه من چیکار میکردی.
ا/ت: من... من کاری نمیکردم
جین:😐 به من دروغ نگو وگرنه بد برات تموم میشه.
راوی: ا/ت یهو زد زیر گریه و سرشو گرفت تو دستاش و با خودش ریز زمزمه میکرد:
ا/ت: این یه خوابه ، این یه خوابه. الان بیدار میشم و همه چی تموم میشه.
جین ویو: فک کنم زیاده روی کردم. انگاری خیلی ترسیده
جین: دختره.
جین: دخترهههههه
ا/ت: بله ، اَه من که هنوز اینجام
جین: خب میخواستی کجا باشی
ا/ت: فک میکردم این یه خواب باشه.
جین: اوکی ، ولی نیست.
ا/ت: *بغضش ترکید*
جین ویو: وای چقد این دختره نق نقو عه . البته حقم داره از جذابیت من گریش بگیره ، اَه چی دارم میگم.
جین: دختره یه دقیقه آروم بگیر ببینم.
ا/ت: * دماغشو میکشه بالا* بله
جین: اسمت چیه
ا/ت: ا/ت ، اسمم ا/ته.
جین: بیا بریم یه چیزی بخوريم، نگران نباش کوچولو من به کسی آسیب نمیزنم
بعد خیلی ریز جوری که خودش بشنوه گفت
البته تا وقتی که کسی رو مخم نره
ا/ت: چیزی گفتی.
جین: نه بابا بیا بریم
•ادامه دارد•
▪︎آخرین خون اشام▪︎
*فلش بک به چند ساعت پیش*
ا/ت: سرجام میخکوب شده بودم که یهو یه صورت رنگ پریده با چشمای قرمز و دندونای بلند جلوم ظاهر شد از ترس زیاد پاهام شل شد و قش کردم. و دیگه هیچی نفهمیدم.
*پایان فلش بک*
ا/ت ویو: چشمامو باز کردم دیدم که تو یه اتاق با تم قرمز مشکی ام یه تخت از چوب که ملافه قرمز داشت و به پنجره ها ام پرده مخمل قرمز آویزون شده بود همه چی حالت قدیمی داشت. یکم برام تعجب آور بود. یعنی من کجام.
از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در و آروم بازش کردم. اونجا یه راهرو بلند بود دلو زدم به دریا و حرکت کردم.
آروم آروم حرکت میکردم که یکی صدام زد. نمیدونم چرا ترسیدم حتی توان برگشتن نداشتم ببینم که کیه. ولی آخرش برگشتم.
سرمو گرفتم پایین و شروع کردم به حرف زدن.
ا/ت: آقا ممنون که منو نجات دادید.
جین: سرتو بگیر بالا صحبت کن.
ا/ت: من....
ا/ت ویو: با چهره ای که دیدم قلبم برای یه لحظه وایساد. اون انسان نبود. چی میتونست باشه یه فرشته که منو نجات داده یا یه..... نه فکرشم نکن اون نمیتونه.
جین: چرا میتونه.
اون الان ذهن منو خوند ، پس یعنی اون
جین: آره درست حدس زدی کوچولو. حالا ازت میخوام رک و پوست کنده بگی تو قلعه من چیکار میکردی.
ا/ت: من... من کاری نمیکردم
جین:😐 به من دروغ نگو وگرنه بد برات تموم میشه.
راوی: ا/ت یهو زد زیر گریه و سرشو گرفت تو دستاش و با خودش ریز زمزمه میکرد:
ا/ت: این یه خوابه ، این یه خوابه. الان بیدار میشم و همه چی تموم میشه.
جین ویو: فک کنم زیاده روی کردم. انگاری خیلی ترسیده
جین: دختره.
جین: دخترهههههه
ا/ت: بله ، اَه من که هنوز اینجام
جین: خب میخواستی کجا باشی
ا/ت: فک میکردم این یه خواب باشه.
جین: اوکی ، ولی نیست.
ا/ت: *بغضش ترکید*
جین ویو: وای چقد این دختره نق نقو عه . البته حقم داره از جذابیت من گریش بگیره ، اَه چی دارم میگم.
جین: دختره یه دقیقه آروم بگیر ببینم.
ا/ت: * دماغشو میکشه بالا* بله
جین: اسمت چیه
ا/ت: ا/ت ، اسمم ا/ته.
جین: بیا بریم یه چیزی بخوريم، نگران نباش کوچولو من به کسی آسیب نمیزنم
بعد خیلی ریز جوری که خودش بشنوه گفت
البته تا وقتی که کسی رو مخم نره
ا/ت: چیزی گفتی.
جین: نه بابا بیا بریم
•ادامه دارد•
▪︎آخرین خون اشام▪︎
۴۱.۷k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.