دو پارتی نامجون پارت اول
دوپارتی نامجون:
سلام من ا.ت هستم البته کیم ا.ت من همسر کیم نامجونم و نامی شوهرمه ما تقریبا دو سالی می شه باهم ازدواج کردیم اما این روزا نامجون خیلی باهام سرد شده اصلا باهام حرف نمیزنه و شبا دیگه پیشم نمی خوابه میره رو کاناپه و از این جور چیزا امروز تولد منه امیدوارم حداقل اینو یادش باشهه هععیی
ویو ا.ت:
با کمک نور خورشید اروم چشامو باز کردم و باز هم نامی رو ندیدم
ا.ت:ههعی و باز هم نیس
بلند شدم خودمو تو اینه نگاه کردم شبیه انابل شده بودم (دوستان عزیز خواهر گمشده انابل پیدا شددد یوهوو)
ا.ت:انابلم خودتی اسکل(خودتی)
بلند شدم رفتم یه دوش چند دیقه ای گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباسامو پوشیدمو روتین پوستی ام رو هم انجام داد و اومدم از اتاق دیدم نامی داره با گوشیش چت می کنه هعی یه حسی می گه داره خیانت می کنه نه بابا ا.ت این چه فکریه اخه هوووفف ولش بابا رفتم سمتش و گفتم
ا.ت:صبح بخیر
نامی:(بچها منظورم نامجونه)صبح توام بخیر (سرد)
ا.ت:میدونی امروز چه روزیه ؟؟
نامی:چهارشنبه ۱۴ ژوئن (جرر)
ا.ت:نه اونشو که میدونم امروز چه روزیهه یعنی واقعا نمیدونی
نامی:نمیدونم و برام هم مهم نیس (کمی بلند)
با بغض رفتم تو اشپزخونه یعنی انقد براش زجراورشدم نه ؟؟ خب حالا که اینجوریه منم اینجا رو ترک می کنم میرم خونه میسو ببینم اصلا متوجه می شه ولش کردم یا نه مجبورم چون نامجون واقعا خیلی عوضی شده انگار نه انگار من زنشم (با بغض)
رفتم غذا درس کردم و میزو چیدم اما نامجون مثل همیشه بدون حتی لب زدن به غذام رفت سرکار حتی خداحافظی هم نکرد واقعا که
ویو نامجون :
من چند روز به خاطر تولد ا.ت باهاش بد رفتاری می کردم جین می گفت خودش اینطوری زنشو سوپرایز کرده منم گفتم چرا من نکنم (اره داداش ریدی با این سوپرایز کردنت )پس چند روز قبل تولد ا.ت باهاش سرد شدم امروزم اومد ازم پرسید چه روزیه منظورشو فهمیدم اما یه جوری جواب دادم که انگار نمیدونم تولدشو خب حالا قراره برم براش کیک بخرم بزن بریم
ویو ا.ت :
هی دوستام و خانچادم زنگ میزدن و تبریک می گفتن ببین اینا یادشو نه اما شوهرم نه یه چمدون جمع کردم یه نامه برا نامی نوشتم و گذاشتم رو میز ناهار خوری سمت در رفتم کفشامو پوشیدم و اروم دستگیره در و باز کردم و از خونه بیرون رفتم در و پشت سرم بستم رفتم و یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه ی میسو رفتم و در زدم در باز شد و
میسو :سلام رفیق چطوری
ا.ت:سلام (با بی حالی و بغض )
میسو :وایستا ببینم چرا صدات اینجوریه گریه کردی
ا.ت:انتظار نداری که الان بهت توضیح بدم نمی خوای بزاری بیام تو (با بی حالی )
میسو:باشه اما چمدون برا چیه ؟؟
ا.ت:بهت می گم میزتری بیام داخل یا نه؟؟(با صدا کمی بلند )
میسو :باشه بابا بیا منو بخور ( این حرف و همیشه خودم میزنم 😂بیا منو بخور )
وارد خونه میسو شدم و جریانو براش تعریف کردم
*بعد مکالمه طولانی بعدددددد
میسو : مطمئنی از این کار شاید نامجون فقط تحت فشاره؟؟
ا.ت :نه بابا ادمی که تحت فشاره حداقل کنار شنش می خوابه ؟؟ تولدشو فراموش نمی کنه اما نامجون فراموش کرده ههعی من میرم بخوابم اما کجا ؟؟
میسو :بیا برات یه جا پیدا کنم
ویو نامجون :
کیک و گرفتم و رفتم در و باز کردم ا.ت رو صدا زدم اما کسی نبود رفتم تو اتاق و دستشویی و همه جا رو گشتم که یکدفعه چشمم به به کاغذ رو مبل افتاد وایستا ببینم این یه نامه ست رفتم و نامه رو باز کردم نوشته بود :
سلام نامی منم ا.ت زنی که یذره ام برات مهم نیس تو این چند روز خیلی منو اذیت کردی جوری که گفتم حتما من یه اضافی ام تو این خونه بنابراین وسایلامو جمع کردم و رفتم راستی امروز تولد من بود حیف که یادت نبود اما عب نداره الان بدونه من راحت زندگی کن باشه بای :)
با دیدن این نامه بغض کردم بعنی واقعا به خاطر رفتارام فک کرده اضافیه نه چرا
سرمو بین دستام گرفتمو گریه کردم باورم نمیشه اینکارو کردم حالا چی کار کنم
*چند مین بعد
همینجوری سرم بین دستام بود که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود یعنی کی میتونه باشه نکنه ا.ت رو گروگان گرفتن گوشی رو جواب دادم که صدای یه زن تو گوشم پیچیدد که می گفت
حمایت برا پارت بعددد یوهو
لایک :بالای ۵ تا
کامنت : بالای ۳ تا
دیگه من بچه خوبیم شرطارو کم گذاشتم 🌝پس حمایتتت کنید من کوچولو رو پلیز من چوچولو ام حمایت😐🌝
سلام من ا.ت هستم البته کیم ا.ت من همسر کیم نامجونم و نامی شوهرمه ما تقریبا دو سالی می شه باهم ازدواج کردیم اما این روزا نامجون خیلی باهام سرد شده اصلا باهام حرف نمیزنه و شبا دیگه پیشم نمی خوابه میره رو کاناپه و از این جور چیزا امروز تولد منه امیدوارم حداقل اینو یادش باشهه هععیی
ویو ا.ت:
با کمک نور خورشید اروم چشامو باز کردم و باز هم نامی رو ندیدم
ا.ت:ههعی و باز هم نیس
بلند شدم خودمو تو اینه نگاه کردم شبیه انابل شده بودم (دوستان عزیز خواهر گمشده انابل پیدا شددد یوهوو)
ا.ت:انابلم خودتی اسکل(خودتی)
بلند شدم رفتم یه دوش چند دیقه ای گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباسامو پوشیدمو روتین پوستی ام رو هم انجام داد و اومدم از اتاق دیدم نامی داره با گوشیش چت می کنه هعی یه حسی می گه داره خیانت می کنه نه بابا ا.ت این چه فکریه اخه هوووفف ولش بابا رفتم سمتش و گفتم
ا.ت:صبح بخیر
نامی:(بچها منظورم نامجونه)صبح توام بخیر (سرد)
ا.ت:میدونی امروز چه روزیه ؟؟
نامی:چهارشنبه ۱۴ ژوئن (جرر)
ا.ت:نه اونشو که میدونم امروز چه روزیهه یعنی واقعا نمیدونی
نامی:نمیدونم و برام هم مهم نیس (کمی بلند)
با بغض رفتم تو اشپزخونه یعنی انقد براش زجراورشدم نه ؟؟ خب حالا که اینجوریه منم اینجا رو ترک می کنم میرم خونه میسو ببینم اصلا متوجه می شه ولش کردم یا نه مجبورم چون نامجون واقعا خیلی عوضی شده انگار نه انگار من زنشم (با بغض)
رفتم غذا درس کردم و میزو چیدم اما نامجون مثل همیشه بدون حتی لب زدن به غذام رفت سرکار حتی خداحافظی هم نکرد واقعا که
ویو نامجون :
من چند روز به خاطر تولد ا.ت باهاش بد رفتاری می کردم جین می گفت خودش اینطوری زنشو سوپرایز کرده منم گفتم چرا من نکنم (اره داداش ریدی با این سوپرایز کردنت )پس چند روز قبل تولد ا.ت باهاش سرد شدم امروزم اومد ازم پرسید چه روزیه منظورشو فهمیدم اما یه جوری جواب دادم که انگار نمیدونم تولدشو خب حالا قراره برم براش کیک بخرم بزن بریم
ویو ا.ت :
هی دوستام و خانچادم زنگ میزدن و تبریک می گفتن ببین اینا یادشو نه اما شوهرم نه یه چمدون جمع کردم یه نامه برا نامی نوشتم و گذاشتم رو میز ناهار خوری سمت در رفتم کفشامو پوشیدم و اروم دستگیره در و باز کردم و از خونه بیرون رفتم در و پشت سرم بستم رفتم و یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه ی میسو رفتم و در زدم در باز شد و
میسو :سلام رفیق چطوری
ا.ت:سلام (با بی حالی و بغض )
میسو :وایستا ببینم چرا صدات اینجوریه گریه کردی
ا.ت:انتظار نداری که الان بهت توضیح بدم نمی خوای بزاری بیام تو (با بی حالی )
میسو:باشه اما چمدون برا چیه ؟؟
ا.ت:بهت می گم میزتری بیام داخل یا نه؟؟(با صدا کمی بلند )
میسو :باشه بابا بیا منو بخور ( این حرف و همیشه خودم میزنم 😂بیا منو بخور )
وارد خونه میسو شدم و جریانو براش تعریف کردم
*بعد مکالمه طولانی بعدددددد
میسو : مطمئنی از این کار شاید نامجون فقط تحت فشاره؟؟
ا.ت :نه بابا ادمی که تحت فشاره حداقل کنار شنش می خوابه ؟؟ تولدشو فراموش نمی کنه اما نامجون فراموش کرده ههعی من میرم بخوابم اما کجا ؟؟
میسو :بیا برات یه جا پیدا کنم
ویو نامجون :
کیک و گرفتم و رفتم در و باز کردم ا.ت رو صدا زدم اما کسی نبود رفتم تو اتاق و دستشویی و همه جا رو گشتم که یکدفعه چشمم به به کاغذ رو مبل افتاد وایستا ببینم این یه نامه ست رفتم و نامه رو باز کردم نوشته بود :
سلام نامی منم ا.ت زنی که یذره ام برات مهم نیس تو این چند روز خیلی منو اذیت کردی جوری که گفتم حتما من یه اضافی ام تو این خونه بنابراین وسایلامو جمع کردم و رفتم راستی امروز تولد من بود حیف که یادت نبود اما عب نداره الان بدونه من راحت زندگی کن باشه بای :)
با دیدن این نامه بغض کردم بعنی واقعا به خاطر رفتارام فک کرده اضافیه نه چرا
سرمو بین دستام گرفتمو گریه کردم باورم نمیشه اینکارو کردم حالا چی کار کنم
*چند مین بعد
همینجوری سرم بین دستام بود که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود یعنی کی میتونه باشه نکنه ا.ت رو گروگان گرفتن گوشی رو جواب دادم که صدای یه زن تو گوشم پیچیدد که می گفت
حمایت برا پارت بعددد یوهو
لایک :بالای ۵ تا
کامنت : بالای ۳ تا
دیگه من بچه خوبیم شرطارو کم گذاشتم 🌝پس حمایتتت کنید من کوچولو رو پلیز من چوچولو ام حمایت😐🌝
۹.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.