درخواستی تهیونگ پارت دوم
ویو ته
دیدم که داره میاد. براش دست تکون دادم اونم لبخند زد و دوید تا از اونور خیابون بیاد اینور که یه ون مشکی با سرعت داشت میومد. داشتم داد میزد و بهش میگفتم که همونور خیابون وایسه تا ماشین رد شه ولی هدفون روی گوش هاش بود و نمیشنید. سعی کردم به اون ماشین بگم که وایسه ولی اونم متوجه نشد. یک لحظه احساس کردم دنیا وایساده و همون موقع بومم.
ماشین زد بهش. ادمایی که اطراف بودن همه دورش جمع شده بودن. همون موقع بود که بارون همراه با اشکای من جاری شد. مردم چتراشون رو باز کردن تا خیس نشن ولی من فقط بالای سرش گریه میکردم و التماس میکردم که زنده شه ولی دیگه دیر بود.
پایان فلش بک
ویو نویسنده
دوباره به تلفن خیره شد که خواهرش اومد دم در اتاق و نگاهش کرد و با خودش گفت
خواهر ته : این پسر که او پسر سابق نمیشه از وقتی که اون مرده نه با کسی حرف میزنه نه درست غذا میخوره کارش فقط شده نشستن توی اتاق و نگاه کردن به گوشی که شاید اون که مرده بهش زنگ بزنه.
خواهرش وارد اتاق شد و کنارش نشست و گفت
خواهر ته : نمیخوای از نگاه کردن به اون گوشی دست برداری؟ اون مرده دیگه برنمیگرده دیگه زنده نمیشه!
ته: اون قول داد هیچ وقت منو ترک نمیکنه.
خواهر ته : ولی اون مرده!
ته : نه اون نمرده اون هنوز زندست!
خواهرش که میدونست صحبت کردن باهاش فایده ای نداره بلند شد و رفت دم در اتاق و گفت
خواهر ته : میدونم قبول نمیکنی ولی باور کن اون مرده
و رفت . دوباره اون پسر و باری از غم هایش تنها شدن. پسر میدونست که عشقش دیگه رفته ولی نمیخواست قبول کنه اما چاره ای نداشت.
پایان
دیدم که داره میاد. براش دست تکون دادم اونم لبخند زد و دوید تا از اونور خیابون بیاد اینور که یه ون مشکی با سرعت داشت میومد. داشتم داد میزد و بهش میگفتم که همونور خیابون وایسه تا ماشین رد شه ولی هدفون روی گوش هاش بود و نمیشنید. سعی کردم به اون ماشین بگم که وایسه ولی اونم متوجه نشد. یک لحظه احساس کردم دنیا وایساده و همون موقع بومم.
ماشین زد بهش. ادمایی که اطراف بودن همه دورش جمع شده بودن. همون موقع بود که بارون همراه با اشکای من جاری شد. مردم چتراشون رو باز کردن تا خیس نشن ولی من فقط بالای سرش گریه میکردم و التماس میکردم که زنده شه ولی دیگه دیر بود.
پایان فلش بک
ویو نویسنده
دوباره به تلفن خیره شد که خواهرش اومد دم در اتاق و نگاهش کرد و با خودش گفت
خواهر ته : این پسر که او پسر سابق نمیشه از وقتی که اون مرده نه با کسی حرف میزنه نه درست غذا میخوره کارش فقط شده نشستن توی اتاق و نگاه کردن به گوشی که شاید اون که مرده بهش زنگ بزنه.
خواهرش وارد اتاق شد و کنارش نشست و گفت
خواهر ته : نمیخوای از نگاه کردن به اون گوشی دست برداری؟ اون مرده دیگه برنمیگرده دیگه زنده نمیشه!
ته: اون قول داد هیچ وقت منو ترک نمیکنه.
خواهر ته : ولی اون مرده!
ته : نه اون نمرده اون هنوز زندست!
خواهرش که میدونست صحبت کردن باهاش فایده ای نداره بلند شد و رفت دم در اتاق و گفت
خواهر ته : میدونم قبول نمیکنی ولی باور کن اون مرده
و رفت . دوباره اون پسر و باری از غم هایش تنها شدن. پسر میدونست که عشقش دیگه رفته ولی نمیخواست قبول کنه اما چاره ای نداشت.
پایان
۳.۵k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.