PART ❶
𝑳𝒐𝒗𝒆 𝒐𝒇 𝒔𝒆𝒗𝒆𝒏 𝒑𝒆𝒐𝒑𝒍𝒆
ا/ت ویو: لباسامو پوشیدم و برای آخرین بار خودمو توی آیینه نگا کردم. همه چی اوکی بود.
کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون ، هنوز ۱ساعت وقت داشتم.
آروم آروم قدم زنان رفتم سمت مقصدم و زیر لب اهنگ موردعلاقمو میخوندم و این باعث میشد که یه خنده محوی روی لبم بشینه.
امروز بلخره به آرزوم رسیدم و تونستم برم فنساین و کسایی که دوسشون دارمو از نزدیک ببینم. دل تو دلم نبود که زود تر ببینمشون ولی زمان انگار وایساده بود😅.
بلخره رسیدم. از در اصلی وارد شدم و نگهبان راهنماییم کرد که کجا باید برم.
یه در دیگه اونجا بود.
بعد از بازرسی بدنی رفتم داخل و روی صندلی که رزو کرده بودم نشستم و منتظر شدم.
یه ربع گذشت ولی خبری از اعضا نبود که یهو یه نفر اومد اونجا گفتش که....
◇: متاسفانه یه مشکلی برای اعضا پیش اومده که ممکنه یکم دیر برسن به اینجا. شما اصن نگران نباشید.
...................................
*اعضا داخل ماشین*
جین: این ترافیکم بد درد سریه.
نامجون: آره از کِیه تو راهیم ، منم خسته شدم.
تهیونگ: *یه لبخند ریز میزنه*
جیهوپ: به چی میخندی ته.
تهیونگ: امروز حس خوبی دارم. حس میکنم که یه اتفاقی قراره بیوفته.
کوک: شاید باورتون نشه ولی منم امروز یه حس خوب دارم. این فنساین با اون یکیا برام فرق داره
ا/ت ویو: نشسته بودم رو صندلی و خودمو با گوشی مشغول کردم که یهو مردم شروع کردن به دست زدن ، سرمو آوردم بالا که دیدم اعضا دارن میان.
گوشیمو خاموش کردم و گذاشتمش تو کیفم.
جیمین: معذرت میخوایم که دیر کردیم ، متاسفانه تو ترافیک گیر کرده بودیم.
راوی: اعضا پشت میز رو صندلی نشستن و به ارمیا که روبروشون نشسته بودن نگا میکردن. ا/ت آیینَشو از تو کیفش درآورد و یه نگاه کلی به صورتشو موهاش کرد و بعد سری گذاشت تو کیفش. وقتی سرشو آورد بالا متوجه نگاه خیره کسی رو خودش شد.
به روبرو که نگا کرد دید که جین داره بهش نگا میکنه و یه لبخند ضایع زده.
ا/تم یه لبخند زد و برای جین دست تکون داد که جین سرشو انداخت پایین و ریز میخندید.
ا/ت ویو: هرچی بیشتر میگذشت همه اعضا بهم نگا میکردن. البته اونا به همه ارمیا نگا میکردن ولی نمیدونم چرا من حس خوبی نمیگرفتم ازشون. تصمیم گرفتم که از اونجا برم بیرون. از رو صندلی پاشدم که دیدم بازم اعضا دارن بهم نگا میکنن ، تا وقتی که رسیدم جلوی در با چشم دنبالم میکردن. یهو دیدم که جیمین به بادیگارد که پیشش بود منو اشاره کرد که بادیگارد بدون معطلی اومد سمتم.
•ادامه دارد•
▪︎عشق هفت نفره▪︎
ا/ت ویو: لباسامو پوشیدم و برای آخرین بار خودمو توی آیینه نگا کردم. همه چی اوکی بود.
کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون ، هنوز ۱ساعت وقت داشتم.
آروم آروم قدم زنان رفتم سمت مقصدم و زیر لب اهنگ موردعلاقمو میخوندم و این باعث میشد که یه خنده محوی روی لبم بشینه.
امروز بلخره به آرزوم رسیدم و تونستم برم فنساین و کسایی که دوسشون دارمو از نزدیک ببینم. دل تو دلم نبود که زود تر ببینمشون ولی زمان انگار وایساده بود😅.
بلخره رسیدم. از در اصلی وارد شدم و نگهبان راهنماییم کرد که کجا باید برم.
یه در دیگه اونجا بود.
بعد از بازرسی بدنی رفتم داخل و روی صندلی که رزو کرده بودم نشستم و منتظر شدم.
یه ربع گذشت ولی خبری از اعضا نبود که یهو یه نفر اومد اونجا گفتش که....
◇: متاسفانه یه مشکلی برای اعضا پیش اومده که ممکنه یکم دیر برسن به اینجا. شما اصن نگران نباشید.
...................................
*اعضا داخل ماشین*
جین: این ترافیکم بد درد سریه.
نامجون: آره از کِیه تو راهیم ، منم خسته شدم.
تهیونگ: *یه لبخند ریز میزنه*
جیهوپ: به چی میخندی ته.
تهیونگ: امروز حس خوبی دارم. حس میکنم که یه اتفاقی قراره بیوفته.
کوک: شاید باورتون نشه ولی منم امروز یه حس خوب دارم. این فنساین با اون یکیا برام فرق داره
ا/ت ویو: نشسته بودم رو صندلی و خودمو با گوشی مشغول کردم که یهو مردم شروع کردن به دست زدن ، سرمو آوردم بالا که دیدم اعضا دارن میان.
گوشیمو خاموش کردم و گذاشتمش تو کیفم.
جیمین: معذرت میخوایم که دیر کردیم ، متاسفانه تو ترافیک گیر کرده بودیم.
راوی: اعضا پشت میز رو صندلی نشستن و به ارمیا که روبروشون نشسته بودن نگا میکردن. ا/ت آیینَشو از تو کیفش درآورد و یه نگاه کلی به صورتشو موهاش کرد و بعد سری گذاشت تو کیفش. وقتی سرشو آورد بالا متوجه نگاه خیره کسی رو خودش شد.
به روبرو که نگا کرد دید که جین داره بهش نگا میکنه و یه لبخند ضایع زده.
ا/تم یه لبخند زد و برای جین دست تکون داد که جین سرشو انداخت پایین و ریز میخندید.
ا/ت ویو: هرچی بیشتر میگذشت همه اعضا بهم نگا میکردن. البته اونا به همه ارمیا نگا میکردن ولی نمیدونم چرا من حس خوبی نمیگرفتم ازشون. تصمیم گرفتم که از اونجا برم بیرون. از رو صندلی پاشدم که دیدم بازم اعضا دارن بهم نگا میکنن ، تا وقتی که رسیدم جلوی در با چشم دنبالم میکردن. یهو دیدم که جیمین به بادیگارد که پیشش بود منو اشاره کرد که بادیگارد بدون معطلی اومد سمتم.
•ادامه دارد•
▪︎عشق هفت نفره▪︎
۱۹.۳k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.