وانشات فول پارت از Jimin پارت ²
⚠️لطفا توجه کنید که وانشات فول پارت به وانشاتهایی که در جنت پارت خلاصه میشن وانشات فول پارت میگن، و این فقط یه وانشاته و لطفا با رمان اشتباه نگیرید!! ممنون⚠️
با حالی نزار نالیدم و چشمهای در
آستانه ی باریدنمو بهش دوختم دوباره بازوهام از طرفین کشیده شد و
به سمت راهروی انتهایی بار کشیده
شدم
سرنوشت من این بود؟!
اینطور خار و خفیف شدن؟
اینطور وسیله ی لذت یه مرد هوس باز
شدن؟
چه سرنوشت شومی
پرتم کردن توی اتاقو بی توجه به حال و
روز من راهشونو کشیدن و رفتن
اولین چیزی که نظرمو جلب کرد تخت
دونفره ی وسط اتاق با روکش حریر
قرمزرنگ بود
اینجا بوی جهنم میداد
بوی ترس...
میتونستم حسش کنم داد و فریادهایی که
دیوارهای این اتاق شنیدن
التماس و ضجه های نافرجام...
چیزی که شاید تا چند دقیقه ی دیگه
گریبانگیر خودم هم بشه
با باز شدن ناگهانی در شونه هام پرید و
سریع به پشت سرم چشم دوختم
خودش بود...
با سری پایین و مردمکهایی که به باال
سر داده بود
ُ
شرارت و شعله های تنفر تنها چیزی
بود که میتونستم از اون صورت بی
احساسش برداشت کنم
قدم به قدم نزدیکتر میشد و ضربان من
لحظه به لحظه گوشخراش تر
+ازم میترسی،آره؟
"آره"ی آخرشو اونقدر محکم بیان کرد
که ناخواسته پشت هم سرمو به نشونه ی
موافقت تکون دادم
روبروم ایستاد و کتشو از تنش خارج
کرد
عجیب بود که تو این موقعیت سمی و
خطرناک عطر تنش بدجور توی مشامم
پیچید
بوی رز میداد...
لطافت این بو عجیب با خوی
وحشیگرانه اش در تضاد بود ...
به آخرین طنابی که برای رهایی داشتم
چنگ زدم
_اما...اما من باکره ام
خجالت میکشیدم و به همین دلیل لحنم
تحلیل رفته شد
پوزخند زد
+پس خوش به حال من
اون بی رحم بود اشتباه کردم که با
خودم فکر کردم به این راحتیا نرم میشه
نزدیک میشد و من فاصله رو حفظ
میکردم البته تا جایی که ساق پام به
تخت نخورده بود
_پولتو میدم آقای پارک...تمام و
کمال...فقط بذار برم...
عصبی شد
+ببین دخترجون من عادت ندارم یه
حرفو دوبار بزنم پس وادارم نکن یه
طور دیگه بهت بفهمونم،خب؟
کارم تموم بود؟!
معلومه که بود
فاصله مون به کمترین حد ممکنش
رسیده بود و من مثل بید توی سرمای
زمستون میلرزیدم
دست خودم نبود
آدمی که روبروم ایستاده بود کلمه ی
"بخشش"تو فرهنگ لغاتش جایی نداشت
_میخوای ولت کنم؟
نور کم سوی امید تاریکی محض
وجودمو روشن کرد
تند تند سرمو به نشونه ی تایید تکون
دادم
+پس تا آخر عمرت باید مال من بشی!
چطوری میتونست اسم اینو رهایی
بذاره؟!
این خود حماقت بود
عمرا اگه قبولش میکردم
مرگ شرف داشت به زنده به گور شدن
البه الی حصار جهنمی خونه اش
حاضربودم هر بالیی رو به جون بخرم
اما این یه قلم ورای تصور من بود
+میبینی؟
آروم و درمونده گفت
گرمای نفساش که روی صورتم پخش
میشد باید حالمو بد میکرد اما عجیب
آروم میشدم
حتی از دست خودم هم ناراحت بودم که
چرا هنوز اونطور که باید ازش
نمیترسم
هنوز حس میکنم یه چیزی توی پارک
جیمین هست که به طرز معجزه آسایی
ِگل و الی خشم و کینه رو کنار میزنه و
آروم آروم آسوده خاطرم میکنه
لعنت به این قلب که بجای ترس از
موقعیتش طوری محکم میکوبه که انگار عشق چندین و چند ساله اشو بعد
سالها فراق دوباره میبینه
و لعنت به خواسته ی تمام وجودم که بی
شرمانه التماس یه بوسه روی لبهاشو تو
بند بند وجودم طنین انداز کرده
+حتی کسیکه عاشقشم دوسم نداره،چرا
همیشه باید به زور متوسل بشم هان؟
آروم و بی رمق
ملتمس و بغض آلود
این احساساتی بود که از تن صداش
میشد برداشت کرد
دستشو آروم باال آورد و با پشت انگشت
اشاره اش گونه امو نوازش کرد...چرا باید ازش فاصله میگرفتم وقتی این
خواسته ی من هم بود؟
لمس شدن توسط آقای پارک
دلنشین و کمی هیجان انگیز بود
+بذار جیمینی که سالهاست کسی ندیده
نشونت بدم،مال من شو ببین چقدر
میتونم برات عاشقی کنم
نکنه دروغ میگه
نکنه همش یه هوس زودگذره؟!
اون چرا باید عاشق من بشه؟
یه دختر بی سرو پای فقیر
اصال این آدم تعادل رفتاری و روانی
نداره چه برسه به اینکه بخواد یه نفرو
دوست داشته باشه البته که ضربان قلب نامنظمم سعی
داشت مصرانه روی حقیقی بودن این
کلمات فریبنده پافشاری کنه
+اگه بذارم بری اگه الان از دستت
بدم،برمیگردی؟
با حالی نزار نالیدم و چشمهای در
آستانه ی باریدنمو بهش دوختم دوباره بازوهام از طرفین کشیده شد و
به سمت راهروی انتهایی بار کشیده
شدم
سرنوشت من این بود؟!
اینطور خار و خفیف شدن؟
اینطور وسیله ی لذت یه مرد هوس باز
شدن؟
چه سرنوشت شومی
پرتم کردن توی اتاقو بی توجه به حال و
روز من راهشونو کشیدن و رفتن
اولین چیزی که نظرمو جلب کرد تخت
دونفره ی وسط اتاق با روکش حریر
قرمزرنگ بود
اینجا بوی جهنم میداد
بوی ترس...
میتونستم حسش کنم داد و فریادهایی که
دیوارهای این اتاق شنیدن
التماس و ضجه های نافرجام...
چیزی که شاید تا چند دقیقه ی دیگه
گریبانگیر خودم هم بشه
با باز شدن ناگهانی در شونه هام پرید و
سریع به پشت سرم چشم دوختم
خودش بود...
با سری پایین و مردمکهایی که به باال
سر داده بود
ُ
شرارت و شعله های تنفر تنها چیزی
بود که میتونستم از اون صورت بی
احساسش برداشت کنم
قدم به قدم نزدیکتر میشد و ضربان من
لحظه به لحظه گوشخراش تر
+ازم میترسی،آره؟
"آره"ی آخرشو اونقدر محکم بیان کرد
که ناخواسته پشت هم سرمو به نشونه ی
موافقت تکون دادم
روبروم ایستاد و کتشو از تنش خارج
کرد
عجیب بود که تو این موقعیت سمی و
خطرناک عطر تنش بدجور توی مشامم
پیچید
بوی رز میداد...
لطافت این بو عجیب با خوی
وحشیگرانه اش در تضاد بود ...
به آخرین طنابی که برای رهایی داشتم
چنگ زدم
_اما...اما من باکره ام
خجالت میکشیدم و به همین دلیل لحنم
تحلیل رفته شد
پوزخند زد
+پس خوش به حال من
اون بی رحم بود اشتباه کردم که با
خودم فکر کردم به این راحتیا نرم میشه
نزدیک میشد و من فاصله رو حفظ
میکردم البته تا جایی که ساق پام به
تخت نخورده بود
_پولتو میدم آقای پارک...تمام و
کمال...فقط بذار برم...
عصبی شد
+ببین دخترجون من عادت ندارم یه
حرفو دوبار بزنم پس وادارم نکن یه
طور دیگه بهت بفهمونم،خب؟
کارم تموم بود؟!
معلومه که بود
فاصله مون به کمترین حد ممکنش
رسیده بود و من مثل بید توی سرمای
زمستون میلرزیدم
دست خودم نبود
آدمی که روبروم ایستاده بود کلمه ی
"بخشش"تو فرهنگ لغاتش جایی نداشت
_میخوای ولت کنم؟
نور کم سوی امید تاریکی محض
وجودمو روشن کرد
تند تند سرمو به نشونه ی تایید تکون
دادم
+پس تا آخر عمرت باید مال من بشی!
چطوری میتونست اسم اینو رهایی
بذاره؟!
این خود حماقت بود
عمرا اگه قبولش میکردم
مرگ شرف داشت به زنده به گور شدن
البه الی حصار جهنمی خونه اش
حاضربودم هر بالیی رو به جون بخرم
اما این یه قلم ورای تصور من بود
+میبینی؟
آروم و درمونده گفت
گرمای نفساش که روی صورتم پخش
میشد باید حالمو بد میکرد اما عجیب
آروم میشدم
حتی از دست خودم هم ناراحت بودم که
چرا هنوز اونطور که باید ازش
نمیترسم
هنوز حس میکنم یه چیزی توی پارک
جیمین هست که به طرز معجزه آسایی
ِگل و الی خشم و کینه رو کنار میزنه و
آروم آروم آسوده خاطرم میکنه
لعنت به این قلب که بجای ترس از
موقعیتش طوری محکم میکوبه که انگار عشق چندین و چند ساله اشو بعد
سالها فراق دوباره میبینه
و لعنت به خواسته ی تمام وجودم که بی
شرمانه التماس یه بوسه روی لبهاشو تو
بند بند وجودم طنین انداز کرده
+حتی کسیکه عاشقشم دوسم نداره،چرا
همیشه باید به زور متوسل بشم هان؟
آروم و بی رمق
ملتمس و بغض آلود
این احساساتی بود که از تن صداش
میشد برداشت کرد
دستشو آروم باال آورد و با پشت انگشت
اشاره اش گونه امو نوازش کرد...چرا باید ازش فاصله میگرفتم وقتی این
خواسته ی من هم بود؟
لمس شدن توسط آقای پارک
دلنشین و کمی هیجان انگیز بود
+بذار جیمینی که سالهاست کسی ندیده
نشونت بدم،مال من شو ببین چقدر
میتونم برات عاشقی کنم
نکنه دروغ میگه
نکنه همش یه هوس زودگذره؟!
اون چرا باید عاشق من بشه؟
یه دختر بی سرو پای فقیر
اصال این آدم تعادل رفتاری و روانی
نداره چه برسه به اینکه بخواد یه نفرو
دوست داشته باشه البته که ضربان قلب نامنظمم سعی
داشت مصرانه روی حقیقی بودن این
کلمات فریبنده پافشاری کنه
+اگه بذارم بری اگه الان از دستت
بدم،برمیگردی؟
۱۸.۶k
۲۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.