𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂¹⁵
𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂¹⁵
از روی تخت پاشدم و به سمت کتاب خونه رفتم یه حصار کوچیک داشت تا کتابا نیافتن... یه کتاب برداشتم... جنایی بود و شروع به خوندنش کردم... فقط دنبال بهانه ای برای سرگرم شدن میگشتم.... من تو سن ¹⁴سالگی پدر و مادرم رو تو تصادف از دست دادم و از برادرم هم خبری نیست. پدر دومم که خیلی وحشیه و از دستش فرار کردم....ساعت تقریبا ⁶بود و کوک اومد داخل.
کوک: داریم میرسیم بیا بیرون
ات: باشه
به بیرون از اتاق رفتیم که کوک یه جایی از کشتی رفت که یه ماشین خیلی قشنگ و کیوت پارک شده بود....
کوک: این مال توئه
ات: ههههههه *ذوق*واقعااا؟
نمیدونم چرا انقد ذوق کردم بالا و پایین میپریدم و خوشحال میکردم... پریدم بغلش و زود از آغوشش دراومدم...
ات: او.... ببخشی...
کوک: نه اشکالی نداره تو با ماشین بیا منو جیمین یا موتور
ات: نه.... نمیشه این بار اولو تو رانندگی کنی؟
کوک: باشه... ترسو*خنده ریز*
ات: نه خیرم اصلا ترسو نیستم*اخم کیوت*
کوک:*پوزخند*
کشتی وایستاد و کوک ماشین رو بیرون اورد توش خیلی خوشگل و کیوت بود داشتم غش میکردم.... جیمین هم لباساشو عوض کرده بود... خیلی جذاب شده بود.... دلم واسش رفت... آخه یه آدم چقد میتونه کیوت باشه....
من همیشه آرزوی داشتن همچین ماشینی رو میکردم که کوک براوردش کرد...
هوار بارونی بود کوک از تو داشبورد یه جعبه درارد و دادش به من.
ات: چی توشه؟
ات: چی توشه؟
کوک: بازش کن*بم*
جعبه رو باز کردم یه گوشی بود! مثل چی ذوق زده شدم...
ات: وایـــ مرسییی*ذوق:/*
کوک: فقط شماره من و جیمین توشه و فقط به ما زنگ میزنی... برنامه مورد نیازت هم ریختم لازم نیست بری دان کنی.
ات:*مکث*باشه...
از روی تخت پاشدم و به سمت کتاب خونه رفتم یه حصار کوچیک داشت تا کتابا نیافتن... یه کتاب برداشتم... جنایی بود و شروع به خوندنش کردم... فقط دنبال بهانه ای برای سرگرم شدن میگشتم.... من تو سن ¹⁴سالگی پدر و مادرم رو تو تصادف از دست دادم و از برادرم هم خبری نیست. پدر دومم که خیلی وحشیه و از دستش فرار کردم....ساعت تقریبا ⁶بود و کوک اومد داخل.
کوک: داریم میرسیم بیا بیرون
ات: باشه
به بیرون از اتاق رفتیم که کوک یه جایی از کشتی رفت که یه ماشین خیلی قشنگ و کیوت پارک شده بود....
کوک: این مال توئه
ات: ههههههه *ذوق*واقعااا؟
نمیدونم چرا انقد ذوق کردم بالا و پایین میپریدم و خوشحال میکردم... پریدم بغلش و زود از آغوشش دراومدم...
ات: او.... ببخشی...
کوک: نه اشکالی نداره تو با ماشین بیا منو جیمین یا موتور
ات: نه.... نمیشه این بار اولو تو رانندگی کنی؟
کوک: باشه... ترسو*خنده ریز*
ات: نه خیرم اصلا ترسو نیستم*اخم کیوت*
کوک:*پوزخند*
کشتی وایستاد و کوک ماشین رو بیرون اورد توش خیلی خوشگل و کیوت بود داشتم غش میکردم.... جیمین هم لباساشو عوض کرده بود... خیلی جذاب شده بود.... دلم واسش رفت... آخه یه آدم چقد میتونه کیوت باشه....
من همیشه آرزوی داشتن همچین ماشینی رو میکردم که کوک براوردش کرد...
هوار بارونی بود کوک از تو داشبورد یه جعبه درارد و دادش به من.
ات: چی توشه؟
ات: چی توشه؟
کوک: بازش کن*بم*
جعبه رو باز کردم یه گوشی بود! مثل چی ذوق زده شدم...
ات: وایـــ مرسییی*ذوق:/*
کوک: فقط شماره من و جیمین توشه و فقط به ما زنگ میزنی... برنامه مورد نیازت هم ریختم لازم نیست بری دان کنی.
ات:*مکث*باشه...
۱۳.۳k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.