حس خوب
شب بود و دختری که تنها توی خیابون قدم میزد و بین جمعیت گم شده بود چون ماسک و کلاه داشت کسی نمیتونست گریه هاش رو کم کنه
اون دختر مشکلی نداشت و فقط دلش گرفته بود
داشت همراه ریتم اهنگ Let Me Down Slowly اشک میریخت
افسرده شده بود و تنها راش همین بود هیچ کسی اون رو نمیشناخت روی سکو ای نشست و به کارش ادامه داد هرکس که اون رو میدید راجبش حرف میزد شاید به گوش بیه پچ پچ میخورد ولی اون حرف هاشون رو میشنید
-چرا اینجا نشسته
- چرا گریه میکنه اصلا به ما چه ولش کن
و همینطور پچ پچ بقیه ادامه داشت ولی این حرف ها به درد کسی میخورد که به حرف مردم اهمیت میده نه برای دختری که از رفتار بقیه با خودش درس بزرگی گرفته بود و هر روز هم بزرگتر میشد این باعث افسردگی دخترک شده بود بلند شد و تا خونه اشک میریخت و میرفت ولی دیگه کسی نبود با حس کردن کسی که دنبالشه به پشتش برگشت و وقتی مطمعا شد کسی نیست به راهش ادامه داد اما برای بار دوم انقدری نزدیکش بود که میتونست بوی عطر تندش رو بشنوه به پشتش برگشت که اون فرد به بدنش خورد و باعث شد فرد رو به خودش بیاره دختر که فهمید قضیه از چه قراره شروع کرد به زدنش اون حتی اارشم به مورچه نمیرسه چه برسه به یه ادم ولی باید قبول کنید وقتی ادم توی حال خودش نیست هر کاری از دستش بر میاد تا میخورد به مرد زد که مرد به غلط کردن افتاد و در رفت دخترک هم به راهش ادامه داد و رسید به خونه ساعش رو نگاه کرد و دید که ساعت 12تمام شد با اینکه میدونست قراره تنبیه بشهربام خودشرو نباخت و داخل خونه شد اشکاش رو پاک کرد وقتی وارد سالن شد پدرش رو با عصبانیت میدید که سرخ شده بود این براش تعجبی نداشت ولی اون مردی که زده بودش داشت اون اون اینجا چه کار میکرد و برادری که با این همه مهربونی بازم از عصبانیت قرمز شده بود سکوت مرگ باری بین این چهار نفر یود تا اینکه پدرش با دادی که زد سکوت که شکست هیچ پنجره ها رو به لرزه در اورد
تا حالا کجا بودی دختره هرزه
جواب منو بده دختره جنده
وقتی پدرش دید جواب نمیده میخواست بزندش که دید اون مرد اینجا بیکار نیست و از اون پرسید
توبگو تو که از صبح تعقیبش میکردی بگو کجا بوده
ارباب اون فقط توی خیابون پرسه میزد
من کخ میدونم داری دروغ میگی
نه من دروغ نمیگم دارم راستش رو میگم
دختر که دید پدرش به حرف اون اهمیت نمیده میخواست گوشیش رو نشون بده چون برادرش جی پی اس نصب کرده بود که بفهمه کجا میره و از اون طرفم همه جاهایی که در روز میرفت براش ثبت میشد که پدرش از موهای دختر رو گرفت و شروع کرد به زدنش توی دلش توی صورت سفیدش چند تا مشت زد که از دهنش خون میومد و صورتش قرمز شد پدرش لب زدو گفت
-که دست به زن هم پیدا کردی
- منو باش چه دختری تربیت کردم ه همه رو میزنه
پدرش تون قدری زده بودش که دیگه نای دیدن هم نداشت اون فکر میکرد که دخترش رفته بار یا پسری رو پیدا کرده که باهاش رل بزنه اما نه وان به یاد روز مرگ مادر و خواهرش افتاد که جفتشون جلوی چشم خودش مردند
اون دختر مشکلی نداشت و فقط دلش گرفته بود
داشت همراه ریتم اهنگ Let Me Down Slowly اشک میریخت
افسرده شده بود و تنها راش همین بود هیچ کسی اون رو نمیشناخت روی سکو ای نشست و به کارش ادامه داد هرکس که اون رو میدید راجبش حرف میزد شاید به گوش بیه پچ پچ میخورد ولی اون حرف هاشون رو میشنید
-چرا اینجا نشسته
- چرا گریه میکنه اصلا به ما چه ولش کن
و همینطور پچ پچ بقیه ادامه داشت ولی این حرف ها به درد کسی میخورد که به حرف مردم اهمیت میده نه برای دختری که از رفتار بقیه با خودش درس بزرگی گرفته بود و هر روز هم بزرگتر میشد این باعث افسردگی دخترک شده بود بلند شد و تا خونه اشک میریخت و میرفت ولی دیگه کسی نبود با حس کردن کسی که دنبالشه به پشتش برگشت و وقتی مطمعا شد کسی نیست به راهش ادامه داد اما برای بار دوم انقدری نزدیکش بود که میتونست بوی عطر تندش رو بشنوه به پشتش برگشت که اون فرد به بدنش خورد و باعث شد فرد رو به خودش بیاره دختر که فهمید قضیه از چه قراره شروع کرد به زدنش اون حتی اارشم به مورچه نمیرسه چه برسه به یه ادم ولی باید قبول کنید وقتی ادم توی حال خودش نیست هر کاری از دستش بر میاد تا میخورد به مرد زد که مرد به غلط کردن افتاد و در رفت دخترک هم به راهش ادامه داد و رسید به خونه ساعش رو نگاه کرد و دید که ساعت 12تمام شد با اینکه میدونست قراره تنبیه بشهربام خودشرو نباخت و داخل خونه شد اشکاش رو پاک کرد وقتی وارد سالن شد پدرش رو با عصبانیت میدید که سرخ شده بود این براش تعجبی نداشت ولی اون مردی که زده بودش داشت اون اون اینجا چه کار میکرد و برادری که با این همه مهربونی بازم از عصبانیت قرمز شده بود سکوت مرگ باری بین این چهار نفر یود تا اینکه پدرش با دادی که زد سکوت که شکست هیچ پنجره ها رو به لرزه در اورد
تا حالا کجا بودی دختره هرزه
جواب منو بده دختره جنده
وقتی پدرش دید جواب نمیده میخواست بزندش که دید اون مرد اینجا بیکار نیست و از اون پرسید
توبگو تو که از صبح تعقیبش میکردی بگو کجا بوده
ارباب اون فقط توی خیابون پرسه میزد
من کخ میدونم داری دروغ میگی
نه من دروغ نمیگم دارم راستش رو میگم
دختر که دید پدرش به حرف اون اهمیت نمیده میخواست گوشیش رو نشون بده چون برادرش جی پی اس نصب کرده بود که بفهمه کجا میره و از اون طرفم همه جاهایی که در روز میرفت براش ثبت میشد که پدرش از موهای دختر رو گرفت و شروع کرد به زدنش توی دلش توی صورت سفیدش چند تا مشت زد که از دهنش خون میومد و صورتش قرمز شد پدرش لب زدو گفت
-که دست به زن هم پیدا کردی
- منو باش چه دختری تربیت کردم ه همه رو میزنه
پدرش تون قدری زده بودش که دیگه نای دیدن هم نداشت اون فکر میکرد که دخترش رفته بار یا پسری رو پیدا کرده که باهاش رل بزنه اما نه وان به یاد روز مرگ مادر و خواهرش افتاد که جفتشون جلوی چشم خودش مردند
۶.۰k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.