عشق مافیای(p3)
صبح بیدار شدم ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۶:۵۵ محل ندادم چشمامو بستم یهو یاد صبحانه افتادم
فقط ۵ دقیقه زمان داشتم
یهو پریدم رفتم سرویس بهداشتی کارای مربوطه رو انجام دادم
اومدم بیرون سریع موهامو شونه کردم
از اتاق اومدم بیرون دویدم ب سمت میز دیدم کوک نیس
هه خودش میگه ساعت هفت باس سر میز باشی بعد خودش نیس
دیدم اجوما داره میزو میچینه
رفتم کمکش چون ناسلامتی قرار بود خدمتکار بشم
کمک اجوما میزو چیدم
وقتی میزو چیدیم بعد چند مین کوک اومد پایین
نمیدونم ولی ی حسی بهش داشتم
ولی سره ی روز؟
بهتره مغزمو درگیر نکنم
کوک نشست سر میز
ب من اشاره داد ک بیام بشینم
اومدم نشستم از میز
ک دیدم اشاره داد ک بیام بشینم روی پاش(مرگ*)
میخواستم نادیده بگیرم ولی خب سرپیچی از دستور تنبیه داشت
پس برای اینکه تنبیه نشم با خجالت زیاد رفتم روی پاش نشستم
ی لغمه گرفت منم داشتم واسه ی خودم لغمه میگرفتم(نمیدونم هدفم از بکار بردن(لغمه)چی بود......)
ک لغمه ای ک گرفته بود رو جلوی دهنم گرفت
کوک:بخور
ا.ت:دارم واسه ی خودم میگیرم
کوک:بهت میگم بخور(میگه بخور یعنی بخور.......چرا ناز میکنی)
ا.ت:باشه
وقتی صبحانه تموم شد رفتم ب سمت اتاقم
همین ک رو تخت دراز کشیدم یهو یادم افتاد باید برم پیشه کوک چون گفته بود ک میخواد ازم سوال بپرسه
ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت هشته سریع ب سمت اتاق کوک رفتم
در زدم
کوک:بله
ا.ت:ارباب قرار بود ازم سوال بپرسید
کوک:بیا تو
رفتم تو
اشاره کرد برم بشینم رفتم نشستم
کوک:خب سن؟
ا.ت:۲۳
کوک:مادر و پدر؟
ا.ت:مادرمو پدرمو وقتی شیش سالم بود از دست دادم
کوک:خب سوال بعدی..عومممممممم
فقط توی بار کار میکنی؟
ا.ت : آره
کوک:اسم کاملت؟
ا.ت:پارک ا.ت
کوک:خب میتونی بری.....
تمام ببخشید اگر این پارت کوتاه بود🤍🖤
فقط ۵ دقیقه زمان داشتم
یهو پریدم رفتم سرویس بهداشتی کارای مربوطه رو انجام دادم
اومدم بیرون سریع موهامو شونه کردم
از اتاق اومدم بیرون دویدم ب سمت میز دیدم کوک نیس
هه خودش میگه ساعت هفت باس سر میز باشی بعد خودش نیس
دیدم اجوما داره میزو میچینه
رفتم کمکش چون ناسلامتی قرار بود خدمتکار بشم
کمک اجوما میزو چیدم
وقتی میزو چیدیم بعد چند مین کوک اومد پایین
نمیدونم ولی ی حسی بهش داشتم
ولی سره ی روز؟
بهتره مغزمو درگیر نکنم
کوک نشست سر میز
ب من اشاره داد ک بیام بشینم
اومدم نشستم از میز
ک دیدم اشاره داد ک بیام بشینم روی پاش(مرگ*)
میخواستم نادیده بگیرم ولی خب سرپیچی از دستور تنبیه داشت
پس برای اینکه تنبیه نشم با خجالت زیاد رفتم روی پاش نشستم
ی لغمه گرفت منم داشتم واسه ی خودم لغمه میگرفتم(نمیدونم هدفم از بکار بردن(لغمه)چی بود......)
ک لغمه ای ک گرفته بود رو جلوی دهنم گرفت
کوک:بخور
ا.ت:دارم واسه ی خودم میگیرم
کوک:بهت میگم بخور(میگه بخور یعنی بخور.......چرا ناز میکنی)
ا.ت:باشه
وقتی صبحانه تموم شد رفتم ب سمت اتاقم
همین ک رو تخت دراز کشیدم یهو یادم افتاد باید برم پیشه کوک چون گفته بود ک میخواد ازم سوال بپرسه
ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت هشته سریع ب سمت اتاق کوک رفتم
در زدم
کوک:بله
ا.ت:ارباب قرار بود ازم سوال بپرسید
کوک:بیا تو
رفتم تو
اشاره کرد برم بشینم رفتم نشستم
کوک:خب سن؟
ا.ت:۲۳
کوک:مادر و پدر؟
ا.ت:مادرمو پدرمو وقتی شیش سالم بود از دست دادم
کوک:خب سوال بعدی..عومممممممم
فقط توی بار کار میکنی؟
ا.ت : آره
کوک:اسم کاملت؟
ا.ت:پارک ا.ت
کوک:خب میتونی بری.....
تمام ببخشید اگر این پارت کوتاه بود🤍🖤
۱۵.۵k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.