part 149
#part_149
#فرار
ارسلانم اینبار یکم عصبی شد
- نگفتم بیا عقدت کنم یا زنم شو که صورتتو اینجوری میکنی واسه راحتی خودته تو چه بخوای چه نخوای باید جلوی کل فامیل و خانواده من نقش بازی کنی پس خودتو خسته نکن درضمن موقت میخونیم
دیگه کاملا لال شدم رسما داشت زور میگفت بهم و هیچ غلطی نمیتونستم بکنم هنوز جریان کتی جون برام حل نشده بیام بشم زن این ماموت اونم صیغه ای خانوادم بفهمن راجبم چه فکری میکنن خدا من طاقت این همه بدبختیو ندارم
ولی اگه بخوام اینجوری پیش برم که نمیشه این سیب زمینی مثلا نامحرمه با عجز نگاش کردم که یهو قهقهش بلند شد وای جوووونم چرا تاحالا همچین نخندیده بودی سیب زمینی اینجوری نخند لامصب فکر قلب ماهم باش محو خندش شده بودم که به زورخندشو خورد
- چرا مثل بچه گربه نگام میکنی کوچولو ؟؟ نترس تو واسه من کبریت بی خطری نمیخورمت که
با دهن باز نگاش کردم باز خوبه کبریت بی خطرش منم دیگه خطرناکاشو خدا رحم کنه خیلی پرویی ارسلان جون ادم نشدی بعد اونهمه حرص خودن جلو نازنین با حرص و خنده گفتم
- مثه اینکه خیلی به خودت مطمئنی ارسلان جون دودقیقه پیش من بودم که باید با جرثقیل جمعم میکردند کبریت که هستم ولی بی خطرو نمیدونم فقط بپا یه وقت نسوزی
با دهن باز نگام میکرد که چشمکی بهش زدمو از اشپزخونه اومدم بیرون اخیششش دلم خنک شدااااا کتی جون با لبخند نگام کرد و منم بهش لبخند زدم ولی هر چی چشم گردوندم نازنین و خواهرش نبودندفک کنم طناز جون از صورتم فکرمو خوند چون گفت
- نازنین و نادیا رفتن گلم مثه اینکه واسه نازنین کار فوری پیش اومد با عجله رفت حالشم خوب نبود اصرار نکردیم
با تعجب نگامو چرخوندم سمت دیانا که چشمک باحالی تحویلم داد و گفت
- به منم گفت حتما از طرفش باهات خداحافظی کنم
از طرفی خندم گرف و از طرف دیگه یکم دلم واسه نازنین سوخت البته فقط یکمااا وگرنه حقشه اصلا به من چه خودشو ارسلان بدرد هم میخورن رفتم نشستم پیش دیاتا دیگه چیزی نگفتم کتی جون و طناز گرم صحبت بودن
دیاتا دهنشو اورد سمت گوشم و شیطون گفت
#فرار
ارسلانم اینبار یکم عصبی شد
- نگفتم بیا عقدت کنم یا زنم شو که صورتتو اینجوری میکنی واسه راحتی خودته تو چه بخوای چه نخوای باید جلوی کل فامیل و خانواده من نقش بازی کنی پس خودتو خسته نکن درضمن موقت میخونیم
دیگه کاملا لال شدم رسما داشت زور میگفت بهم و هیچ غلطی نمیتونستم بکنم هنوز جریان کتی جون برام حل نشده بیام بشم زن این ماموت اونم صیغه ای خانوادم بفهمن راجبم چه فکری میکنن خدا من طاقت این همه بدبختیو ندارم
ولی اگه بخوام اینجوری پیش برم که نمیشه این سیب زمینی مثلا نامحرمه با عجز نگاش کردم که یهو قهقهش بلند شد وای جوووونم چرا تاحالا همچین نخندیده بودی سیب زمینی اینجوری نخند لامصب فکر قلب ماهم باش محو خندش شده بودم که به زورخندشو خورد
- چرا مثل بچه گربه نگام میکنی کوچولو ؟؟ نترس تو واسه من کبریت بی خطری نمیخورمت که
با دهن باز نگاش کردم باز خوبه کبریت بی خطرش منم دیگه خطرناکاشو خدا رحم کنه خیلی پرویی ارسلان جون ادم نشدی بعد اونهمه حرص خودن جلو نازنین با حرص و خنده گفتم
- مثه اینکه خیلی به خودت مطمئنی ارسلان جون دودقیقه پیش من بودم که باید با جرثقیل جمعم میکردند کبریت که هستم ولی بی خطرو نمیدونم فقط بپا یه وقت نسوزی
با دهن باز نگام میکرد که چشمکی بهش زدمو از اشپزخونه اومدم بیرون اخیششش دلم خنک شدااااا کتی جون با لبخند نگام کرد و منم بهش لبخند زدم ولی هر چی چشم گردوندم نازنین و خواهرش نبودندفک کنم طناز جون از صورتم فکرمو خوند چون گفت
- نازنین و نادیا رفتن گلم مثه اینکه واسه نازنین کار فوری پیش اومد با عجله رفت حالشم خوب نبود اصرار نکردیم
با تعجب نگامو چرخوندم سمت دیانا که چشمک باحالی تحویلم داد و گفت
- به منم گفت حتما از طرفش باهات خداحافظی کنم
از طرفی خندم گرف و از طرف دیگه یکم دلم واسه نازنین سوخت البته فقط یکمااا وگرنه حقشه اصلا به من چه خودشو ارسلان بدرد هم میخورن رفتم نشستم پیش دیاتا دیگه چیزی نگفتم کتی جون و طناز گرم صحبت بودن
دیاتا دهنشو اورد سمت گوشم و شیطون گفت
۱.۸k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.