part 209
#part_209
#فرار
- آقامونم همونجاست که تو رو دارم میبرم دیگه !
دیگه منم تا تهشو خوندم داشتیم میرفتیم سمت میز بزرگی که همه جوونا دورش جمع شده بودن ازون موقع تا حالا عین پیرزنا نشسته بودم ور دل ارسلان خوبه والا موندم چرا خود ارسلا نمیاد فک کنم بازم بلند فکر کردم که دیانا گفت
- کی گفته ارسلان نمیاد ؟؟ تو بیای خودشو میرسونه اینجا جیگر
با تعجب نگاش کردم که خندید
- اونجوری نگام نکن میخورمتااا این ارسلانو انگار با کش به تو بستن یه دقیقه نمیشه بالای سرته میگی نه ؟؟ نگاه کن
با نگرانی دستشو کشیدمو نگهش داشتم
- اینکه خیلی بده
لبخند مهربونی زد
- نترس عزیزم خودم واست حلش میکنم تو فقط امشب خوش بگذرون
با ذوق همون خنده های معروفمو تحویلش دادم که دستمو فشار داد
- ای جاااااان جلو کسی اینجوری نخندی میدزدنت ارسلان پدرمو درمیاره ها !
دوتامون خندیدیم و بلاخره رسیدم کنار میز که دیانا رو به همه گفت :
- به به جمعتون جمع بود گلتون کم بود که رسید !
همه دختر پسرا خندیدن و یه دختر سبزه که قیافه نمکی داشت گفت
- وای باز این خدای اعتماد به سقف اومد.
باز همه خندیدن که دیانا گفت
- همینه که هست خوشگل نیستی بفهمی من چی میکشم !
اینبار به جز همه منم خندم گرفت اینجاهم دست بر نمیداشت
یه پسر خوشتیپ ازون ور گفت
- والا اینجا که سقف نیست بالا سرمون نگران ریزش آسمونم !
دیانا چشم غره توپی بهش رفت و دست منو کشید جلو
- بچه ها این عشق من نیکاعه نیکای منو اذیت کنید خودتونو مرده فرض کنین
چند نفر خندیدنو منم با لبخند سلام کردم یه دختری با ذوق گفت
- واییی این همون عروسک ارسلانه ؟؟
دیانا گفت
- اره خود ناکسشه بیا تف تو بزن بهش تو چشت شوره !
از لحن بامزش منم پوکیدم از خنده وای خدا این عین خودمه خلاصه منم رفتم قاطیشونو با چند تا دختر خوش و بش کردم یکم که دقت کردم نادیارم دیدم همون خواهر نازنین چه دختر شیرینی بود برعکس خواهر مغرور و نچسبش دیانا همون اول رفت ور دل متین البته رفتارش مثل همیشه سنگین بود و جوری نبود که کسی شک کنه منم خیلی زود با جمعشون جور شدم و کم کم داشت خوش میگذشت
#فرار
- آقامونم همونجاست که تو رو دارم میبرم دیگه !
دیگه منم تا تهشو خوندم داشتیم میرفتیم سمت میز بزرگی که همه جوونا دورش جمع شده بودن ازون موقع تا حالا عین پیرزنا نشسته بودم ور دل ارسلان خوبه والا موندم چرا خود ارسلا نمیاد فک کنم بازم بلند فکر کردم که دیانا گفت
- کی گفته ارسلان نمیاد ؟؟ تو بیای خودشو میرسونه اینجا جیگر
با تعجب نگاش کردم که خندید
- اونجوری نگام نکن میخورمتااا این ارسلانو انگار با کش به تو بستن یه دقیقه نمیشه بالای سرته میگی نه ؟؟ نگاه کن
با نگرانی دستشو کشیدمو نگهش داشتم
- اینکه خیلی بده
لبخند مهربونی زد
- نترس عزیزم خودم واست حلش میکنم تو فقط امشب خوش بگذرون
با ذوق همون خنده های معروفمو تحویلش دادم که دستمو فشار داد
- ای جاااااان جلو کسی اینجوری نخندی میدزدنت ارسلان پدرمو درمیاره ها !
دوتامون خندیدیم و بلاخره رسیدم کنار میز که دیانا رو به همه گفت :
- به به جمعتون جمع بود گلتون کم بود که رسید !
همه دختر پسرا خندیدن و یه دختر سبزه که قیافه نمکی داشت گفت
- وای باز این خدای اعتماد به سقف اومد.
باز همه خندیدن که دیانا گفت
- همینه که هست خوشگل نیستی بفهمی من چی میکشم !
اینبار به جز همه منم خندم گرفت اینجاهم دست بر نمیداشت
یه پسر خوشتیپ ازون ور گفت
- والا اینجا که سقف نیست بالا سرمون نگران ریزش آسمونم !
دیانا چشم غره توپی بهش رفت و دست منو کشید جلو
- بچه ها این عشق من نیکاعه نیکای منو اذیت کنید خودتونو مرده فرض کنین
چند نفر خندیدنو منم با لبخند سلام کردم یه دختری با ذوق گفت
- واییی این همون عروسک ارسلانه ؟؟
دیانا گفت
- اره خود ناکسشه بیا تف تو بزن بهش تو چشت شوره !
از لحن بامزش منم پوکیدم از خنده وای خدا این عین خودمه خلاصه منم رفتم قاطیشونو با چند تا دختر خوش و بش کردم یکم که دقت کردم نادیارم دیدم همون خواهر نازنین چه دختر شیرینی بود برعکس خواهر مغرور و نچسبش دیانا همون اول رفت ور دل متین البته رفتارش مثل همیشه سنگین بود و جوری نبود که کسی شک کنه منم خیلی زود با جمعشون جور شدم و کم کم داشت خوش میگذشت
۱.۶k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.