درخواستی
#درخواستی
#تکپارتی
#نی_کی
#انهایپن
(وقتی میرین شهربازی و تو از سقوط آزاد میترسی ولی اون مجبورت میکنه سوار شی)
بالاخره بعد از مدت ها دوست پسرت نیکی تونست مرخصی بگیره و بیاد پیشت
کلی برنامه داشتید که یکی از اونها شهربازی بود و امروز روزش بود
عاشق شهربازی بودی ولی به خاطر ترس از ارتفاع فقط تعداد محدودی از وسایلش رو دوست داشتی
همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه نی کی چشمش به وحشتناک ترین وسیله البته از نظر تو افتاد
سقوط ازاد،به شدت ازش میترسیدی ولی نی کی لج کرده بود که باهاش بری
_بیا بریم دیگه ا.ت
_تا الان هرچی خواستی سوار شدیم
_دلت میاد من تنها برم(با لحن مظلوم)
راستش دلت نیومد بزاری تنها بره پس قبول کردی
وقتی سوار شدین نیکی دستت رو گرفت
_من دستتو گرفتم خب؟
_تا وقتی تموم بشه ولت نمیکنم
_اگر ترسیدی فقط به من نگاه کن
با حرف های شیرینش لبخندی روی لبات نشست
توی کل مدت نی کی با لبخند بهت نگاه میکرد و دستت رو گرفته بود در حدی که وقتی به زمین نگاه نکردی نمیترسیدی
اون موقع فهمیدی نی کی منبع ارامشته و بدون اون نمیتونی زندگی کنی
《پایان》
#تکپارتی
#نی_کی
#انهایپن
(وقتی میرین شهربازی و تو از سقوط آزاد میترسی ولی اون مجبورت میکنه سوار شی)
بالاخره بعد از مدت ها دوست پسرت نیکی تونست مرخصی بگیره و بیاد پیشت
کلی برنامه داشتید که یکی از اونها شهربازی بود و امروز روزش بود
عاشق شهربازی بودی ولی به خاطر ترس از ارتفاع فقط تعداد محدودی از وسایلش رو دوست داشتی
همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه نی کی چشمش به وحشتناک ترین وسیله البته از نظر تو افتاد
سقوط ازاد،به شدت ازش میترسیدی ولی نی کی لج کرده بود که باهاش بری
_بیا بریم دیگه ا.ت
_تا الان هرچی خواستی سوار شدیم
_دلت میاد من تنها برم(با لحن مظلوم)
راستش دلت نیومد بزاری تنها بره پس قبول کردی
وقتی سوار شدین نیکی دستت رو گرفت
_من دستتو گرفتم خب؟
_تا وقتی تموم بشه ولت نمیکنم
_اگر ترسیدی فقط به من نگاه کن
با حرف های شیرینش لبخندی روی لبات نشست
توی کل مدت نی کی با لبخند بهت نگاه میکرد و دستت رو گرفته بود در حدی که وقتی به زمین نگاه نکردی نمیترسیدی
اون موقع فهمیدی نی کی منبع ارامشته و بدون اون نمیتونی زندگی کنی
《پایان》
۹۰۳
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.