باران خسته
باران بر شیشه ی پنجره میزد و حال من از طبیعت گرفته تر بود. چرا که موجوداتی به نام انسان های خراب شروع به قضاوت کردن کرده بودند و درکی از انسانیت نداشتند. نگاهم را از باران خسته گرفتم و به سوی نجات دهندگانم رفتم: خواندن، نوشتن، خیال بافی
۳۰۷
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.