داستان تک پارتیه چویا و دازای
چویا با پریدن سعی داره کلاهش رو پس بگیره اما قدش بازم نمیرسه!
دازای:اخیی کوچولو قدت نمیرسه کلاهت رو بگیری؟؟؟؟ *خندههههه*
-کوفتتتتت خفه شو دازای!
پسش بدهه!!!
یک مشت به شکم دازای میکوبد و با سختی فراوان کلاهش را پس میگیرد*
چویا صورتش رو میشوره که بک دفعه کلی مایع رو سرش خالی میشه
- این.. این.. شامپوعه؟؟؟ دددددددددداااااااااااااازززززززززززززااااااااااااییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
*پس از شستن فراواننننن سر و صورت*
دازای:اخیش چه حالی داد
حالا کلاهش رو ببینه... *خندهههه*
-کجایی عوضیییی؟؟
چووویااا کلاهت رو نگاه کن چه خوشگل شده!
-ک... ک... کلا.. هم... تو چیکارش کردی؟؟
*سعی میکنه گریه نکنه*
*کلاه چویا بهدست دازای نقاشی شده*
چویا با لگد و جاذبش شروع به زدن دازای میکنه اما قدرتش خنثی میشه
((پس از کتک های فراوان))
(ماری چان:امممم دازای حالت خوبه؟ /چویا:خوبه هیچیش نیست فقط یه کم بیهوش شده/کوبیدن ماهیتابه بر سر چویا...)
دازای:🤣🤣🤣🤣🤣🤣 دعوا دیگه بسه ممنونم چویا که سرگرمم کردی!
بیا باهم ساکه بخوریم
- هوففففففففففففففففففففففففففففففف
فقط نقاشی ها از روی کلاهم پاک نشه....
باشه
*هر دو کلی ساکه میخورند*
*چویا طبق معمول زود مست میشه*
چویا خوابش میبره دازای چویا رو روی تخت میزاره و روش پتو میکشه
چویا با لبخند میخوابه
دازای میره تا یه راه جدید برای خودکشی پیدا کرده رو امتحان کنه🤦♀️🤦♀️
:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*
امیدوارم خوشتون اومده باشه ^^
دازای:اخیی کوچولو قدت نمیرسه کلاهت رو بگیری؟؟؟؟ *خندههههه*
-کوفتتتتت خفه شو دازای!
پسش بدهه!!!
یک مشت به شکم دازای میکوبد و با سختی فراوان کلاهش را پس میگیرد*
چویا صورتش رو میشوره که بک دفعه کلی مایع رو سرش خالی میشه
- این.. این.. شامپوعه؟؟؟ دددددددددداااااااااااااازززززززززززززااااااااااااییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
*پس از شستن فراواننننن سر و صورت*
دازای:اخیش چه حالی داد
حالا کلاهش رو ببینه... *خندهههه*
-کجایی عوضیییی؟؟
چووویااا کلاهت رو نگاه کن چه خوشگل شده!
-ک... ک... کلا.. هم... تو چیکارش کردی؟؟
*سعی میکنه گریه نکنه*
*کلاه چویا بهدست دازای نقاشی شده*
چویا با لگد و جاذبش شروع به زدن دازای میکنه اما قدرتش خنثی میشه
((پس از کتک های فراوان))
(ماری چان:امممم دازای حالت خوبه؟ /چویا:خوبه هیچیش نیست فقط یه کم بیهوش شده/کوبیدن ماهیتابه بر سر چویا...)
دازای:🤣🤣🤣🤣🤣🤣 دعوا دیگه بسه ممنونم چویا که سرگرمم کردی!
بیا باهم ساکه بخوریم
- هوففففففففففففففففففففففففففففففف
فقط نقاشی ها از روی کلاهم پاک نشه....
باشه
*هر دو کلی ساکه میخورند*
*چویا طبق معمول زود مست میشه*
چویا خوابش میبره دازای چویا رو روی تخت میزاره و روش پتو میکشه
چویا با لبخند میخوابه
دازای میره تا یه راه جدید برای خودکشی پیدا کرده رو امتحان کنه🤦♀️🤦♀️
:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*
امیدوارم خوشتون اومده باشه ^^
۹.۴k
۰۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.