'اومدم با ی مینی داستان:)
'اومدم با ی مینی داستان:)
پسر جوانی در یک شب غیر معمولی رو تختش خوابیده بود. این پسر از بیرونه اتاقش صدای قدم زدن یکیو میشنوه. چشماش رو باز میکنه تا ببینه چه اتفاقی داره میوفته. وقتی در اتاق به آرامی باز میشه، اون قاتلی رو میبینه که جسد والدینش رو حمل میکنه. اون به آرامی جسدها رو روی صندلی میزاره و با خون اجساد چیزی رو دیوار مینویسه و میره زیر تخت پسر. پسر بچه تظاهر میکنه خوابه و خودشو به خواب میزنه. زمان میگذره و چشم پسر به تاریکی عادت میکنه، و سعی میکنه نوشته روی دیوار را بخونه، اما متوجه میشود جملهای که روی دیوار نوشته شده اینه:«میدونم که بیداری!»
خب نظرتون راجب این داستان چ بود؟
پسر جوانی در یک شب غیر معمولی رو تختش خوابیده بود. این پسر از بیرونه اتاقش صدای قدم زدن یکیو میشنوه. چشماش رو باز میکنه تا ببینه چه اتفاقی داره میوفته. وقتی در اتاق به آرامی باز میشه، اون قاتلی رو میبینه که جسد والدینش رو حمل میکنه. اون به آرامی جسدها رو روی صندلی میزاره و با خون اجساد چیزی رو دیوار مینویسه و میره زیر تخت پسر. پسر بچه تظاهر میکنه خوابه و خودشو به خواب میزنه. زمان میگذره و چشم پسر به تاریکی عادت میکنه، و سعی میکنه نوشته روی دیوار را بخونه، اما متوجه میشود جملهای که روی دیوار نوشته شده اینه:«میدونم که بیداری!»
خب نظرتون راجب این داستان چ بود؟
۱.۹k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.