درخواستی
#درخواستی
پارت⁷
لحظه ای که گلوله آزاد شد صدای مخوفی ایجاد کرد که دخترک رو به لرزه درآورد!
برای یک ثانیه سکوت سنگین شب شکست
دخترک از چی ترسیده بود؟! از اینکه ممکن بود گلوله آسیب جدی ای بهش بزنه؟! نه دخترک از این ترسی نداشت!
ترس دخترک از این بود که بسته های دلاری که تو کیفش حمل کرده بود رو از دست بده
صدای شلیک گلوله مدام تو سرش اکو میشد...هنوز به وضوح صداشو به یاد داشت
با بازوی زخمیش به خونش برگشت خیلی خوششانس بود که گلوله از کنار بازوش رد شد و فقط روی دستش خراش انداخت
کیفش رو گوشه ای پرت کرد و خیلی آروم ژاکتش رو که با خون رنگامیزی شده بود از تنش درآورد
بازوش خونریزی داشت درد زیادی حس میکرد ولی اگر گلوله مستقیم به تن کوچولوش میخورد مسلماً الان حال بدتری داشت
خطر دستگیری تهدیدش میکرد نمیتونست به بیمارستان بره نمیتونست ریسک کنه
پس دستشو با پارچه تمیزی بست تا مانع از خونریزی بیشترش بشه یک هودی مشکی گشاد برداشت و با احتیاط پوشیدش ماسکشو زد و به نزدیک ترین داروخانه ای که میشناخت رفت
لوازمی که فکر میکرد لازمش میشن رو برداشت و بعد حساب کردن به خونه برگشت
لباساشو با یه نیم تنه و شلوارک عوض کرد تا دسترسی بهتری به زخمش داشته باشه و کارش راحت تر بشه
ظرف نچندان بزرگی برداشت و مقداری آب برای تمیز کردن خون اطراف زخمش گرم کرد بعد از تمیز کردن زخمش پنبهای برداشت و به الکل آغشته اش کرد باید زخمشو ضدعفونی میکرد تا مانع از عفونتش بشه
نفس عمیقی کشید و پنبه رو روی زخمش قرار داد سوزشی که حس میکرد نفسشو بند اورده بود ناله های دخترک تمومی نداشتن چارهای نداشت باید تحمل میکرد پنبه رو از روی زخمش برداشت و شروع به باندپیچی بازوش کرد:
+مزاحم احمق! ببین چه بلایی سرم اوردی...تو فقط یه مزاحمی همیشه مزاحم کارم میشی باید از سر راهم برت دارم!
درد بازوش شدیدتر شده بود به سمت آشپزخونه رفت تا مسکن بخوره قرص رو توی دهنش گذاشت و چند قلپ آب خورد
لپتاپشو از روی میز برداشت و روی کاناپه نشست:
+خب کارآگاه مین بزار یکم بیشتر باهات آشنا بشم
اسم مین یونگی رو توی گوگل سرش کرد تا اطلاعات بیشتری دربارش کسب کنه
+امممم میلیونر هم که هستی...خوبه بهم میخوره...شاید بهتر باشه روشم رو تغییر بدم
سرقت بعدی تعیین شد...سرقت قلب مین..یون..گی
دخترک قهقهه بلندی زد حتی خودشم نمیدونست چی انقدر خنده داره و واسه چی داره میخنده:
+آخه مگه میشه به این همه پول نه بگم؟! رسماً یه ثروت پیدا کردم
خب بریم تو کارش...منتظرم باش پیشی کوچولو...
ادامه دارد...
پارت⁷
لحظه ای که گلوله آزاد شد صدای مخوفی ایجاد کرد که دخترک رو به لرزه درآورد!
برای یک ثانیه سکوت سنگین شب شکست
دخترک از چی ترسیده بود؟! از اینکه ممکن بود گلوله آسیب جدی ای بهش بزنه؟! نه دخترک از این ترسی نداشت!
ترس دخترک از این بود که بسته های دلاری که تو کیفش حمل کرده بود رو از دست بده
صدای شلیک گلوله مدام تو سرش اکو میشد...هنوز به وضوح صداشو به یاد داشت
با بازوی زخمیش به خونش برگشت خیلی خوششانس بود که گلوله از کنار بازوش رد شد و فقط روی دستش خراش انداخت
کیفش رو گوشه ای پرت کرد و خیلی آروم ژاکتش رو که با خون رنگامیزی شده بود از تنش درآورد
بازوش خونریزی داشت درد زیادی حس میکرد ولی اگر گلوله مستقیم به تن کوچولوش میخورد مسلماً الان حال بدتری داشت
خطر دستگیری تهدیدش میکرد نمیتونست به بیمارستان بره نمیتونست ریسک کنه
پس دستشو با پارچه تمیزی بست تا مانع از خونریزی بیشترش بشه یک هودی مشکی گشاد برداشت و با احتیاط پوشیدش ماسکشو زد و به نزدیک ترین داروخانه ای که میشناخت رفت
لوازمی که فکر میکرد لازمش میشن رو برداشت و بعد حساب کردن به خونه برگشت
لباساشو با یه نیم تنه و شلوارک عوض کرد تا دسترسی بهتری به زخمش داشته باشه و کارش راحت تر بشه
ظرف نچندان بزرگی برداشت و مقداری آب برای تمیز کردن خون اطراف زخمش گرم کرد بعد از تمیز کردن زخمش پنبهای برداشت و به الکل آغشته اش کرد باید زخمشو ضدعفونی میکرد تا مانع از عفونتش بشه
نفس عمیقی کشید و پنبه رو روی زخمش قرار داد سوزشی که حس میکرد نفسشو بند اورده بود ناله های دخترک تمومی نداشتن چارهای نداشت باید تحمل میکرد پنبه رو از روی زخمش برداشت و شروع به باندپیچی بازوش کرد:
+مزاحم احمق! ببین چه بلایی سرم اوردی...تو فقط یه مزاحمی همیشه مزاحم کارم میشی باید از سر راهم برت دارم!
درد بازوش شدیدتر شده بود به سمت آشپزخونه رفت تا مسکن بخوره قرص رو توی دهنش گذاشت و چند قلپ آب خورد
لپتاپشو از روی میز برداشت و روی کاناپه نشست:
+خب کارآگاه مین بزار یکم بیشتر باهات آشنا بشم
اسم مین یونگی رو توی گوگل سرش کرد تا اطلاعات بیشتری دربارش کسب کنه
+امممم میلیونر هم که هستی...خوبه بهم میخوره...شاید بهتر باشه روشم رو تغییر بدم
سرقت بعدی تعیین شد...سرقت قلب مین..یون..گی
دخترک قهقهه بلندی زد حتی خودشم نمیدونست چی انقدر خنده داره و واسه چی داره میخنده:
+آخه مگه میشه به این همه پول نه بگم؟! رسماً یه ثروت پیدا کردم
خب بریم تو کارش...منتظرم باش پیشی کوچولو...
ادامه دارد...
۹.۹k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.