پارت۱۱

اومدیم یه عمارت
+جونگکوک اینجا کجاست؟
_بیا ت میفهمی
+از ماشین پیاده شدم باهم وارد عمارت شدیم
*خوش اومدین ارباب
+ارباب؟
_اهومممم
_بیا دنبالم
باهم وارد یه اتاق خواب شدیم
+چرا اومدیم اینجا؟
_الان میفهمی
دو ضرب با دستش به دیوار زد که یه کمد بر از اسلحه ای که با نگین تزئین شده بود پر شده بود
+این چیه
_اسلحه
+اینو فهمیدم برای چیه؟
_مگه ببابات نگفت اخر هفته شلیک کردن رو یادت بدم
+اهاننن
_خب یه اسلحه انتخاب کن
یه اسلحه مشکی انتخاب کردم و منو به تراس برد
+خب؟
_خب ببین باید اون ۱۶تا بطری کنار استخر رو بزنی
+باشه
شروع کردم به شلیک کردن صدای اسلحه کل عمارت گرفته جوری که اکو میشد
_نه ببین اشتباه گرفتی
اومد سمتم از پشت دستشو گذاشت روی دستم و نشونه گرفت جوری که تفس های گرمشو حس میکردم
_خب اماده ای؟
+اهومممم
شلیکککک و درست زدیم
+یس تونستممم
خیلی ذوق کردم و پریدم بغلش و اونم پاهامو گرفت گذاشتم لبه ی تراس
+بزارم پایین
_خودت پریدی بغلم
+از ذوق زیادی بود
_منم از ذوق زیاد میخوام اینکارو کنم
یهو لبشو گذاشت روی لبم توی شک بودم نه همراهی میکردم نه بوسش
_گفته بودم تکرارش میکنم
☆~☆~☆~☆~☆~☆
#فیک#فیکشن#وانشات#کوک