🖤پادشاه من🖤 پارت۵۹
از زبان ا.ت:
بیدار شدم رفتم حموم و به خودم رسیدم آنیا بیدار بود و داشت با گوشی بازی میکرد رفتم پایین کوک رفته بود خدمتکارا میزو برام چیدن صبحونه خوردم بعدش با آنیا رفتیم پشت عمارت جایی که من قبلا برای اینکه آرامش بگیرم میومدم آنیا رو سوار تاب کردم و هلش دادم رفتم نشستم رو صندلی تو گوشیم بودم که دیدم امروز بلیط پرواز سئول به ژاپن آف خورده و ساعت ۶ غروب هست بلیط خریدم همون بهتر که برم موندنم به نفع هیچکی نیس.........
از زبان جینا:
شنیدم که ا.ت رفته عمارت کوک ولی حسابشو میرسم بشینو تماشا کن ا.ت خانوم خب خداروشکر که شماره ی شین رو دارم همون لیدر باندی که با باند کوک و جیمین دشمنن فک کنمم از ا.ت خوشش اومده بود . زنگ زدم شین گفتم یه جا قرار بزاریم و رفتم سر قرار زمانی که رسیدم اونجا بود بهش گفتم:
جینا: سلام آقای شین😊
شین: خانومی کی باشن؟ 😏
جینا: من هیانگ جینا هستم میخواستم درباره ی یه چیزی ازتون سوال کنم🙂
شین : میشنوم 😉
جینا: شما از خانوم ا.ت خوشتون میاد؟ همون که دیروز تو مهمونی باهاشون آشنا شدین😌
شین: چرا که نه ولی شما کی هستین؟ 🤨
جینا: من تو باند جئون هستم و تو مهمونی حضور داشتم😏
شین: خب میخوای چیکار کنی؟ 😐
جینا: میتونیم باهم همکاری داشته باشیم تا به چیزی که میخوایم برسیم 😏
شین: نقشه؟ 😌
جینا: من از کوک خوشم میاد ولی مانع من ا.ت هست و کلا خوشم نمیاد دو و بر کوک ببینمش شما هم از ا.ت خوشت میاد و مانعت کوک هست تا اینجای نقشمون راحته ولی این وسط یه مشکل هست😮💨
شین: چه مشکلی؟ 🤨
جینا: بچه ی ا.ت 😑
شین: مگه بچه داره؟ 😱
جینا: یس😐
شین : اصن بهش نمیخورد حالا بگذریم باباش کیه؟ 😮
جینا: بچه ی ا.ت دختره و اسمش آنیا هست و باباش هم کوکه🙁
شین: حاجی چی میگی پشمام تا اینجاشم ریخت چطور کوک باباشه😨
جینا: ( توضیح میده چطور ا.ت از کوک بچه دار شد) آره دیگه اینطوری شد خب حالا ما باید چیکار کنیم 😌
شین: پشمام خب باید چیکار کنیم؟ 😕
جینا: نقشه اینه تو میری به کوک میگی ا.ت باهات چیکار کرده و چطور بچتو ازت جدا کرده اونموقع هم کوک آتیشی میشه حتما بچه رو از ا.ت میگیره این دی ان ای هم نشونش بده و تو هم با ا.ت جیم بزن بقیشو هم به من بسپار 😌
شین : اوکی 😈
از زبان کوک:
داشتم چند نفرو جر میدادم چون محموله هارو گم کرده بودن انقدر زده بودمشون صدای سگ ازشون درمیومد ساعت پنج و نیم بود که دیدم یکی از بادیگاردا صدام میکنه رفتم تو دفترم و نشستم گفتن که شین عضو باند آهوی سیاه اومده گفتم بیاد تو بعد اینکه اومد تو گفتم:
کوک: آقای شین بهت نمیخورد اینجا باشی حالا فرمایش؟ 😏
شین: اومدم بهت یه لطفی کنم😌
کوک: تو به من لطف کنی؟ هه خندداره بگو ببینم چه لطفی میخوای بهم بکنی؟ 🤨
شین: .............
بیدار شدم رفتم حموم و به خودم رسیدم آنیا بیدار بود و داشت با گوشی بازی میکرد رفتم پایین کوک رفته بود خدمتکارا میزو برام چیدن صبحونه خوردم بعدش با آنیا رفتیم پشت عمارت جایی که من قبلا برای اینکه آرامش بگیرم میومدم آنیا رو سوار تاب کردم و هلش دادم رفتم نشستم رو صندلی تو گوشیم بودم که دیدم امروز بلیط پرواز سئول به ژاپن آف خورده و ساعت ۶ غروب هست بلیط خریدم همون بهتر که برم موندنم به نفع هیچکی نیس.........
از زبان جینا:
شنیدم که ا.ت رفته عمارت کوک ولی حسابشو میرسم بشینو تماشا کن ا.ت خانوم خب خداروشکر که شماره ی شین رو دارم همون لیدر باندی که با باند کوک و جیمین دشمنن فک کنمم از ا.ت خوشش اومده بود . زنگ زدم شین گفتم یه جا قرار بزاریم و رفتم سر قرار زمانی که رسیدم اونجا بود بهش گفتم:
جینا: سلام آقای شین😊
شین: خانومی کی باشن؟ 😏
جینا: من هیانگ جینا هستم میخواستم درباره ی یه چیزی ازتون سوال کنم🙂
شین : میشنوم 😉
جینا: شما از خانوم ا.ت خوشتون میاد؟ همون که دیروز تو مهمونی باهاشون آشنا شدین😌
شین: چرا که نه ولی شما کی هستین؟ 🤨
جینا: من تو باند جئون هستم و تو مهمونی حضور داشتم😏
شین: خب میخوای چیکار کنی؟ 😐
جینا: میتونیم باهم همکاری داشته باشیم تا به چیزی که میخوایم برسیم 😏
شین: نقشه؟ 😌
جینا: من از کوک خوشم میاد ولی مانع من ا.ت هست و کلا خوشم نمیاد دو و بر کوک ببینمش شما هم از ا.ت خوشت میاد و مانعت کوک هست تا اینجای نقشمون راحته ولی این وسط یه مشکل هست😮💨
شین: چه مشکلی؟ 🤨
جینا: بچه ی ا.ت 😑
شین: مگه بچه داره؟ 😱
جینا: یس😐
شین : اصن بهش نمیخورد حالا بگذریم باباش کیه؟ 😮
جینا: بچه ی ا.ت دختره و اسمش آنیا هست و باباش هم کوکه🙁
شین: حاجی چی میگی پشمام تا اینجاشم ریخت چطور کوک باباشه😨
جینا: ( توضیح میده چطور ا.ت از کوک بچه دار شد) آره دیگه اینطوری شد خب حالا ما باید چیکار کنیم 😌
شین: پشمام خب باید چیکار کنیم؟ 😕
جینا: نقشه اینه تو میری به کوک میگی ا.ت باهات چیکار کرده و چطور بچتو ازت جدا کرده اونموقع هم کوک آتیشی میشه حتما بچه رو از ا.ت میگیره این دی ان ای هم نشونش بده و تو هم با ا.ت جیم بزن بقیشو هم به من بسپار 😌
شین : اوکی 😈
از زبان کوک:
داشتم چند نفرو جر میدادم چون محموله هارو گم کرده بودن انقدر زده بودمشون صدای سگ ازشون درمیومد ساعت پنج و نیم بود که دیدم یکی از بادیگاردا صدام میکنه رفتم تو دفترم و نشستم گفتن که شین عضو باند آهوی سیاه اومده گفتم بیاد تو بعد اینکه اومد تو گفتم:
کوک: آقای شین بهت نمیخورد اینجا باشی حالا فرمایش؟ 😏
شین: اومدم بهت یه لطفی کنم😌
کوک: تو به من لطف کنی؟ هه خندداره بگو ببینم چه لطفی میخوای بهم بکنی؟ 🤨
شین: .............
۱۰.۶k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.